کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برگردان و ویرایش: نیلاب سلام

nilabsalam@yahoo.de

 

 

 

 

دمی با "سال اندیشه های جادویی"

 

Stern, Nr. 38, 2006

: میشایل شتریکنویسنده

 

 

 

یک خانم مسن, لاغر و ناتوان با چهره استخوانی در را به رویم میگشاید. جو ـ ان دیدیان, هفتاد و یک ساله, تبسم بر لب دارد و برای مهمان چوکی را که در کنار کوت کتابها قرار دارد, تعارف میکند.

هرچه نباشد, جای مهمان باید راحت باشد و دیدیان میخواهد در مورد "مرگ" صحبت کند.

مرگ به تاریخ 30 دسامبر2003 به سراغ شوهرش آمد.

دیدیان و شوهرش تازه از شفاخانه بیس اسراییلی(1) که دختر شان کوینتانا در اثر مرض ذات الریه در حالت کوما به سر میبرد, به خانه برگشته بودند. جو ـ ان و جان از چهل سال بدین سو با هم ازدواج کرده و یکجا زنده گی میکردند. با آن هم نمیخواستند, در مورد تشویش مشترک که همانا نا سلامتی یگانه فرزند تازه ازدواج کرده شان بود, به هم چیزی بگویند.

 جو ـ ان میز را برای شام میچیند و جان نیم گیلاس ویسکی نوشیده, در مورد کتاب صحبت میکند. آن شام آغاز شامی بود چون هزاران شام که آن دو در کنار هم گذرانیده بودند. به یکباره حمله قلبی بالای  جان می آید و سکوت ابدی فرا میرسد.

 

جو ـ ان دیدیان سر مرگ شوهرش در کتابش ـ دس یار ماگیشین دینکینس(2): سال اندیشه های  جادویی ـ کار میکند. کتاب بزرگ و قوی که به درد می آورد.

 

جو ـ ان دیدیان چهره کلتوری "ژورنالیزم نو(3)" است. نامش در شمار نویسنده گان چون تام  ـ وولف, ترو مان کیپیت و نورمان مایلر برده شده است. اما هیچ کتاب وی مانند " سال اندیشه های جادویی" چنین موفقیت برانگیز نبوده است.

وی زمانی به نوشتن آغاز کرد که با حالت " اندیشه های جادویی"(4) دست به گریبان بود. زند ه گی وی چیز دیگری گشته بود. هیچ چیز دگر نورمال نبود: خوشبختی, اندوه, هراس, امنیت, تنهایی, ناسلامتی, زنده گی مشترک!..., حالتها به تار های کج و پیچ ماننده شده بودند, در قالین پر از احساسات پراگنده و نامنظم.

او کفشهای شوهرش را نمیخواست به دور بیاندازد, چون هر آن انتظار آمدنش را داشت...او به پاسخ بر سوالهایش در این چنین یک حالت " دیوانه گیها " دست نمییافت.

اما بعدش, نه ماه پس از مرگ جان پشت میز کارش نشست و شروع کرد به نوشتن. هشتاد و هشت روز. برای تسکین و درمان زخمش نوشت. خودش میگوید: من مجبور شدم, بنویسم. من هرگز نمیتوانم فکر کنم و ننویسم. همان است که " دیوانه گی" به سرم میزند.

زمانی که گفتنیها نوشته شدند و نوشته ها چاپ, دخترش کوینتانا مرد.

 

پروسه زخم برداشتن و درد کشیدن از نو آغاز میگردد.

این بار چهره اندوه عوض شده است. « دگر آن { دیوانه گیها} به سراغم نیامدند, من از لا به لای نوشته هایم آموختم, چه گونه میتوانم در برابر جدایی ابدی ازعزیزانم خودم را از دیوانه شدن نجات دهم.»

 

هوا گرم است و جو ـ ان از من میپرسد: میخواهید آب بنوشید؟ و بعدش شروع میکند به صحبت کردن در مورد واژه "مرگ".

کتاب "اندیشه های جادویی" در امریکا در شمار پرفروش ترین کتابها آمده است. جو ـ ان دیدیان بکلی

از پیمانه راضی بودن جوانان و دریافتن هدف از این کتابش غافلگیر شده است. مانند یک مشاور , نه تنها در حلقه برخورد با مرگ بل در برخورد با عشق. عشق میان دو انسان! و تنها مرگ توانست, آن دو را پس از  گذشت چهل سال از یک دگر جدا سازد.

« زنده گی بسیار با ارزش و کوتاه است برای جنگ کردن, چون  سکوت به یکبار فرا میرسد. »

 

 

 

اشاره

Beth

2        Das Jahr magischen Denkens

3        New Journalism

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤۳                      سال دوم                          فبروری۲۰۰۷