کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

آوازي که ميدرخشد

 

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

خانواده، خويشاوندان و دوستان همه ساله روز شانزدهم اکتوبر را با افروختن چراغها، آراستن گلها و برپا داشتن برنامه هاي گوناگون ساز و آواز برگزار ميکنند و به يک آواز ميخوانند: "نريندر چنچل جي! زادروزت خجسته باد!"

 

با آنکه رسانه ها از سال چشم به جهان کشودنش سخن نميگويند، نگاهي به نقش اين آوازخوان نامور در هنر موسيقي هند، ميتواند سررشتهء سنجش را به دست دهد.

 

 

چنچل نخستين بار در فلم "بابي" (1973) هنگام خواندن آهنگ پرآوازهء "بيشک مندر مسجد تهورو"، در پردهء سينما ديده شد. آنجا نماي چهره و اندام، آوازخوان اندکي جوانتر از سي ساله را نشان ميداد. به اينگونه، نريندر چنچل اکنون بايد در ميانگاه 60 و 70 سالگي باشد، گرچه شور و شادابيش او را دستکم بيست سال جوانتر مينماياند.

 

زادگاهش روستاي کوچکي به نام "نمک مندي" (امرتسر، پنجاب هند) است. چنچل در دامان خانوادهء عميقاً مذهبي پرورش يافته و مادرش از سرودخوانان و باورمندان ايزدبانوي درگا يا "درگا مادر" بود. گرايش بيپايان چنچل به آهنگهاي بهجن، آرتي و بهينت ريشه در همان پيشينهء خانوادگي و روزگار کودکي دارد، زيرا مادر همواره بهينت زمزمه ميکرد و پدر نيز همين شيوه و آيين را گزيده ترين ميدانست.

 

چنچل نوجوان با بهره گيري از رهنماييهاي شري پريم تريکها، در برنامه هاي فرهنگي، به ويژه نيايشي، آواز ميخواند. او بار بار گفته است: "اگر شري پريم جي نميبود، من امروز کس ديگري ميبودم."

 

خانواده و خويشاوندان نزديک ميگويند: نريندر در کودکي و نوجواني خيلي شاد و زنده دل بود و چنان شوخ که گاه آموزگاران از فتنه گريهايش به ستوه مي آمدند. از همين رو، آقاي شاستري جي، آموزگار زبان هندي، او را "چنچل" (آتشپرچه) نام گذاشته بود.

 

سالها پس از آنکه نريندر در آوازخواني جايگاه بايستهء خود را يافت، واژهء يادگاري "چنچل" را آويزهء شناسنامه اش ساخت.

 

او به همان زيبايي که ميخواند، به سرايش و نگارش نيز ميپردازد. بخش زيادي از آفريده هاي هنريش در رسانه هاي هندي چاپ شده اند.

 

چنچل پيوند شگفتي با عبدالله شاه (بهلي شاه) عارف و شاعر بززگ سدهء هفدهم پنجاب دارد. رشتهء اين هندو و مسلمان را ميتوان به بافت غزل و عروض مانند کرد. نريندر چندين سال پيهم يا سروده هاي بهلي شاه را ميخواند يا از او ياد ميکرد، البته هنوز نيز آن نام بلند از زبانش نيفتاده است.

 

کوي راج اندراجيت سنگهـ تلسي نخستين آهنگ فلمي چنچل را به نشانهء پاسداري از همين ويژگي با مصراعهايي از بهلي شاه گره بسته است:

 

بيشک مند مسجد تهورو

بهلي شاه يه کهتا

پر پيار بهرا دل کبهي نه تهورو

اس دل مين دلبر رهتا

 

(آري! دهرمسال و مسجد را ويران کن/ چنين ميگفت بهلي شاه/ ولي هرگز دل سرشار از عشق را مشکن/ دلبر در آن زندگي ميکند)

 

بايد گفت که با همه ژرفا و زيبايي نهفته در چهارپارهء اندراجيت تلسي، گفتهء بهلي شاه اندکي دستکاري گرديده، زيرا اصل (پنجابي) آن چنين است:

 

مسجد دها دي، مندر دها دي

دها دي جو کوجي ديسدا

پر کسي ده دل نه دهاوي

رب دلن ويچ ويستا

 

(مسجد را ويران کن، دهرمسال را فرو ريز/ درهم شکن هرآنچه در چشم انداز است/ ولي دل کسي را مشکن/ خداوند در دل زندگي ميکند)

 

در جهان سينما نخستين کسي که به تابش و درخشش آواز بيهمتاي چنچل پي برد، ويراستار، فلمساز، کارگردان و هنرپيشهء شناخته شدهء باليوود راجکپور (1924_1988) بود. همو خواسته بود آهنگ "بيشک مندر مسجد تهورو" در برابر کمره خوانده شود.

 

اين سروده در کمتر از هفت روز پس از پخش آن بر زبان مليونها باشندهء هند و برونمرزها نشست و آوازهء چنچل را فراتر از ابرهاي فراز هيماليا ساخت.

 

به دنبال آن، انبوهي از قراردادهاي موسيقي فلمي به وي پيشکش شد. چنچل که از يکسو در گزينش آهنگها سختگير بود و از سوي ديگر جهان پشت و روي پردهء سينما را براي خود شايسته نميپنداشت، گرفتار قراردادها نگرديد و بيشتر از هفت هشت پارچه براي فلمها نخواند.

 

برخي از آهنگهاي فلمي چنچل اينها اند: "يارا او يارا، عشق ني مارا" (فلم: بينام 1974)، "مهنگايي مار گئي" (فلم: روتي، کپرا اور مکان 1974)، "جي ماتا دي" (فلم: آشا 1980)، "چلو بلاوا آيا هين" (فلم: اوتار 1983)

 

اين هنرمند آزاده را سرنوشت واپس به همان خاستگاه روزگار نوجواني سرشار از بهجن، آرتي، بهينت و جرگن فراخواند و نگذاشت که در رنگارنگي بازار باليوود گرفتار ماند. چنچل خيلي زود از آوازخواني براي فلمها بريد و اينک براي مليونها تن از نيايشگران ايزدبانوي درگا و ماتا ويشنو ديوي جي در سراسر هند و برونمرزها، به ويژه انگلستان، کانادا، استراليا و امريکا ميخواند.

 

با آنکه شمار آهنگهاي نريندر زياد نيست، آواز باريک و سوزناکش در ميان سکهـ ها، هندوها و مسلمانان افغانستان نيز هواخواهان فراوان دارد.

 

ميگويند تا کنون کسي نتوانسته است به پيروي از شيوهء چنچل آواز بخواند.

 

[][]

 

آويزه ها

 

1) با سپاس از سايت دوستداران چنچل: www.chanchalji.com

 

2) بهجن، آرتي، بهينت و جرگن نيايشسرودهاي ويژهء باورمندان سيکهـ و هندو اند.

 

به گفتهء دکتور صادق فطرت ناشناس، دو بهجن سراي بزرگ هند در سدهء گذشته، ويشنو ديگمبر پالسوکر (1872_1931) و پسرش پندت دي وي پالسوکر (1920_1954) بودند.

 

ناشناس آهنگ "دا ستا له غمه اوشکي له سترگو تويومه/ شپه تر سهاره ويني د زرگي خورمه خورمه" را در سال 1957، بر بنياد بهجن "پايو جي مين ني رام رتن دهن" (به آواز پالسوکر دوم) خوانده است.

 

3) چنچل در 1973 برندهء "جايزهء بابي" و در 1990 برندهء "جايزهء يادگاري راجکپور" گرديد.

 

4) "آقاي بريج بهارداوج فرزند چمن لال بهاردواج باشندهء امرتسر (پنجاب) در برابر نريندر چنچل اقامهء دعوا کرده و به دادگاه گفته که اين آوازخوان بدون رعايت "copy right" (محفوظ بودن حق هنري/ شخصي) سرودهء پدرم را بي اجازهء خودش يا خانواده اش با موسيقي خوانده است.

 

چنچل در پاسخ به سه پرسش گزارشگران گفت: آقاي بهارداوج ميخواهد بدنامم کند، ولي من بيگناهم. از آوازخواني در فلمها دوري ميکنم براي آنکه ميبينم مردمان فلمي ديگر به من نيازي ندارند. کارهاي [بهجن] خودم را با دلخوشي به پيش ميبرم." (The Tribune, India, August 09, 2006)

 

5) واژهء زيباي "چنچل" در هند نامي است بيشتر دخترانه و از نگاه معنا خيلي نزديک به "فتانه". در گزينهء دوم، آتشپاره، فتنه و دمدمي را ميتوان برابرنهادهاي اين واژه شمرد.

 

6) براي شنيدن آرتي، جرگن و بهجن هاي تازه به آواز چنچل ميتوان رو آورد به لينکهاي زيرين:

 

www.shrikhatushyamji.com/bhajanganga/bhajanganga.php3?lang=e&bg=103

www.bhaktisangeet.com/bhajan/mata/chanchal/chanchal1.html

www.raaga.com/channels/hindi/artist/Narendra_Chanchal.html

www.raaga.com/channels/hindi/movie/HD000001.html

www.merimaiya.com/singalong/asingkaiseeyehh.html

 

7) زندگينامه و سروده هاي بهلي شاه در شمارهء آينده پيشکش خواهد شد.

 

8) برگردان "بيشک مندر مسجد تهورو":

سراينده: راج کوي اندراجيت سنگهـ تلسي/ آهنگساز: لکشمي کانت پياري لال

 

 آري! دهرمسال و مسجد را ويران کن

چنين ميگفت بلهي شاه

 

ولي هرگز دل سرشار از عشق را مشکن

دلبر در آن زندگي ميکند

 

در آن کفهء ترازو که وزنهء محبت را ميسنجي

مبادا سيم [و زر] را در آن وزن کني

 

دريغا! دريغا! پافشاري مکن

نخواهم گفت، نخواهم گفت، نخواهم گفت

نخواهم گفت، هرگز نخواهم گفت

نخواهم گفت

 

آتش و عشق همانند اند

آب ميتواند آتش را فرونشاند

ولي هنگامي که اشک دلداده فروميريزد

آتش [عشق] فروزانتر زبانه ميزند

 

آه!

رو به رويت نشستن،

گريستن

و دق دل نگشودن

آه!

 

دريغا! پافشاري مکن

نخواهم گفت، نخواهم گفت، نخواهم گفت

هرگز نخواهم گفت، هرگز نخواهم گفت

نخواهم گفت، هرگز نخواهم گفت

 

دريغا! دريغا! پافشاري مکن

نخواهم گفت، نخواهم گفت، نخواهم گفت

هرگز نخواهم گفت، هرگز نخواهم گفت

نخواهم گفت، هرگز نخواهم گفت

نخواهم گفت

 

پافشاري مکن، نخواهم گفت

نخواهم گفت، هرگز نخواهم گفت

پافشاري مکن، پافشاري مکن

هرگز نخواهم گفت

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

نزدهم جنوري 2007

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤۳                      سال دوم                          فبروری۲۰۰۷