پرده های تاریکی که مرور قرون متمادی
روی صفحات درخشان تاریخ افغانستان گستراینده بود، درین چند سال در اثر زحمات و تتبع
مشتی از جوانان کم کم برداشته شده و امروز بصورت غیر محسوس روشنی حقیقی بنظر میخورد
که با وجود کمی نور قدمهای لرزان ما را بطرف حقایق مسلمه رهنمونی میکند.
آنهاییکه در تاریکی محض قدم برداشته و رفتند تا این چراغ کوچک و کم نور را بدست
آوردند امروز با اطیمنان قلب و قدمهای متین و سنجیده پیشتر میروند و یقیین است که
فردا اولادان متتبع و خردمند افغانستان با افکار تازه و وسایل مکمل تر علمی شروع
بکار نموده، حیثیت، مقام و رول تاریخی افغانستان را درخود کشور، در صحنهء آسیا و در
تاریخ عمومی دنیا تعیین خواهند کرد.
یکی از دوره هاییکه در تاریخ کشورما تاکنون برآن روشنی کامل انداخته نشده است همین
دوره ئی است متصل به ظهور و نشر دین مقدس اسلام که باوجود بودن پارهء معلومات متفرق
بکلی تاریک مانده و جرقه ئی که درین تاریکی بنظر میخورد همان نام و کلمهء کوچک«
رتبیل» است که حتی معلومات من در اطراف رسم الخط و تلفظ صحیح همین یک کلمه هم در
شبه و تردید است.
بعد از سقوط هیاطله در اثر ظهور توکیوها (ترکان غربی) و ساسانی ها و چینی ها، احفاد
کوشانی های خورد و اختلاط این همه عناصر متفرق وضعیت طوری پیچیده و درهم و برهم
میشود که روشن نمودن حقایق از میان آن کار آسان نیست. از نقطهء نظر عرق کوشانی،
هیاطله، زابلی و ترکی بهم مخلوط شده و از پهلوی دیانت بودایی، برهمنی و هندو و
پیروان آفتاب مختلط گردیده و منابعی هم که در دست است چه چینی، چه ترکی، چه کشمیری
و هندی و چه عربی و فارسی، هرکدام شاهان و سلاله های سلطنتی را به اسم و نام و نشان
علیحده یاد میکنند. اگر قضایا فقط از یکطرف یعنی به استناد یکی از ماخذ سنجیده شود
شاید راهی بدست آید، ولی اگر قرار باشد که موضوع در روشنایی همه مدارک دیده شود و
باید هم دیده شود و بهم تطبیق گردد کار خیلی مشکل میشود ولی چون یگانه راه تحقیق
همین است بدان اقدام میکنیم.
امید است درین دورهء خیلی مهم تاریخ کشور ماهم روشنی بیفتد و روزنهء کوچکی برای
تحقیقات آینده باز شود.
در اطراف نام «رتبیل»
خاطرات ملی بعد از هزار سال اسمای از
قبیل رتبیل، زتتبیل، زنبورک و بعضی واقعات بزرگ مربوطهء آنها مانند ساختن دیوارهای
بالای کوه های کابل و عجله ئی که در آبادی و اتمام آن در کار بود بیاد دارد. این
خاطره های کوچک و پراگنده یادی از همان دورهء تاریخ ما است که میخواهیم حتی الامکان
در اطراف آن روشنی بیندازیم.
داستان های عوام رتبیل، زنتبیل، زنبورک
همه را ( شاه ) و قلهء بلند دنبالهء کوه شیردروازه را که فراز (جبههء کهنه) یعنی
بالای یکی از موقعیت های قدیم شهر کابل واقع است، بنام « تخت زنبورک» یاد میکنند و
از خود کلمهء « تخت» هم معلوم میشود که زنبورک شاه ئی بوده و چون شاهان ما
یادگارهای زیادی در کوهستانات مملکت از خود باقی گذاشته اند، بدون چون و چرا میتوان
گفت که قلهء مذکور یکی از تماشاگاه های زنبورک شاه بود. چون مقصد درینجا صحبت در
اطراف خود نام است بدان عمیق میشویم:
در خاطرات عامیانهء مردم کابل نسبت به
رتبیل و زنتبیل، اسم زنبورک بیشتر عمومیت دارد. در آثار و کتب چاپی مخصوصأ منابع
عربی از قبیل فتوح البلدان یلاذری، کامل ابن اثیر و طبری وغیره این اسم بصورت
(رتبیل) ضبط شده. بعضی ماخذ و آثار فارسی که ازین عصر و ازین شاه و دودمان او صحبت
می نمایند، این اسم را به صورت های مختلف قید کرده اند. ابو سعید عبدالحی بن الضحاک
بن محمود گردیزی در زین الاخبار که تاریخ تالیف آن را به
440
هجری نسبت میدهند او را به اسم «رتبیل» خوانده چنانچه بطور مثال گوید
[1]: «... پس از
سیستان به بست آمد و بست را بگرفت و از آنجا به بنجوای تکین آباد آمد و با رتبیل
حرب کرد و حیله ساخت و رتبیل را بکشت و بنجوای بر خود بگرفت....»
تاریخ سیستان که به تصحیح ملک الشعراء بهار در تهران به سال
1314
شمسی بطبع رسیده و در حدود 225-445
هجری تالیف شده این نام را گاهی بصورت (زنتبیل) گاهی (زنبیل) ضبط کرده و حتی در
دوسطر پشت هم، هم این کلمه به املای متفرق نوشته شده مثلآ راجع به آمدن ربیع
الحارثی به سیستان ضمنأ چنین می نگارد،[2]:
«... و اندر سنه سبع و اربعین به بست و اخدوان ناحیت شد و آن زنبیل که رفته بود با
او حرب کرد و زنبیل از بیش او برفت و بزمین هند روان شد...»
دورهء که در این مقاله میخواهیم مطالعه کنیم دوره ایست که در میان دو دین و دو مذهب
واقع شده، می شد که این دوره را میان دوچیز دیگر هم قرار داد ولی چون تاریکی ها و
خالیگاه های تاریخ چهار گرد ما را فرا گرفته عجالتأ چوکات را وسیع تر گرفتیم تا با
سیر مطالعات و نزدیک ساختن وقایع حدود محدودتری برای آن تعیین کنیم.
علاوه برین این دوره را ازین جهت هم در
چوکات بزرگ میان دو مذهب قرار دادیم که قسمت بزرگ حوادث آن قسمت حوادثی را که شاید
بواسطهء ضیقی جای درین مقاله گرفته نتوانیم، واقعات جنگ های مذهبی تشکیل داده زیرا
رتبیل ها همان شاهانی هستند که از سال های 32 هجری تا فتح کابل به دست یعقوب بن لیث
صفاری در 258
هجری مدت 228
سال با ژنرال های عرب مقابله کرده اند. در حقیقت این دوره دو صفحه از تاریخ کشور و
ورقی از زندگانی ملی ما را تشکیل داده است، یکی با دیگری مربوط است، یکی به دیگری
پیوسته است و یکی بدون دیگری فهمیده و نوشته نمیشود.
****
معمولا چین تصور میشود که بعد از کوشانی
های بزرگ که بیش از دو قرن (از اوایل عهد مسیح تا ربع اول قرن سوم) رول مهمی درین
گوشهء آسیا بازی کرده اند. روح مملکت داری، نظام سلطنتی، تشکیلات اداری و مقاومت
نیروی ملی بکلی از بین رفته و جز مشت تیول نشین در دره های صعب المرور کسی دیگری
باقی نمانده است تا اینکه چندین قرنی میگذرد و آئین اسلامیت رواج می یابد و در
مقابل عمال خلفای عباسی مردم جنبشی بخود داده و طاهریان، سامانیان، صفاریان روحیات
ملی را بیدار میسازند. این مفکوره اگر با حقایق واقعات، همان گاهی کشور کهستانی ما
آریانا، خراسان، افغانستان فاقد نیروی قومی، زمامداران و زعمای ملی، تشکیلات سلطنتی
نبود تنها چون «آشیانهء عقاب» نسبتأ از نظرهای مؤرخین کلاسیک یا مورخین قرون وسطی
دور افتاده بود، حقایق مسلمه پوشیده ماند و گرنه بروز هنگامه های بزرگ خارجی که چون
موجی آمده و به جدارهای سنگی این مملکت خورده و عقب رفته و سیر آن بالکل معطل و یا
بطی و کُند شده و یا رنگ محلی اختیار نموده بود، بخود نشان میدهد که مرکز اداری
سلطنتی و قوای محتشم بزرگ ملی همیشه در عقب دیوارهای سنگی این سرزمین وجود داشت و
در مقابل هر پیشآمدی اثبات وجود میتوانست.
***
چیزیکه در باب تاریخ سیستان قابل ملاحظه
است این است که این اسم را به ضبط معروف آن «رتبیل» یک دفعه هم ذکر نکرده است
در نسخهء مجمل التاریخ پاریس صفحه 247
[3]
این اسم بصورت «رتبیل» قید شده و گوید: « ... پادشاهان زمین کابل و سند را رتبیل
گویند.»
قراریکه آقای ملک الشعرا بهار در پارورقی
[4]
صفحهء 91
تاریخ سیستان مینگارند: چنین معلوم میشود که در یک نسخه ترجمهء طبری که در اواخر یا
اوائل قرن ششم هجری نوشته شده، همه جا این اسم (رتبیل) ضبط شده و یکجا هم ( زنده
پیل) آمده. درین پاورقی آقای بهار به این نتیجه میرسد، که «اصل این کلمه زنتبیل
بوده و زنتبیل همان زنده پیل است که در ادبیات فارسی هم مکرر در تعریف پهلوانان
استعمال شده...»
در یک نسخهء دیگر ترجمهء طبری که آقای بهار دیده و متعلق به کتابخانهء معروف مشهد
است این اسم را زنبیل قید کرده اند.
قراریکه از روی پاورقی های صفحه 417
جلد دوم تاریخ هند تالیف هلیو
برمی آید و اصل آن متاسفانه نزد نگارنده نیست، این اسم را مولفین غربی هنوز هم
بصورت های مختلف دیگری قید کرده اند.
Ockley
اوکلی، در تاریخ سراسن ها[5]
صفحه 490
شاه مذکور را «زنتیل Zentil»
خوانده. ویل Weil
در تاریخ خلفا [6]
بزبان جرمنی صفحه 449-461
او را به نام «زنبیل Zenbil»
یاد کرده.
رینیو Reinaud
در خاطرات هند صفحه 71-71-178
(رتبیل Ratbil
و «زنبیل Zenbyl»)
خوانده.
توماس E.
Thomas
در ژورنال انجمن شاهی آسیایی جلد 12
صفحه 344
[7]
شاه موصوف را «رتبیل Ratbil»
یاد نموده.
پرایس Price
در تاریخ قدیم مسلمانان
[8]
صفحه 454-455 اسم شاه را بصورت های ( رتیل ـ راتیل
Reteil
–Ratteil)
تذکار داده.
ابن خرداد به (Oxford
Ms)
صفحه 26
مینویسد: «ملک سمرقند طرخان سکستان رنتل». املای اسم شاه باوجودیکه سه دندانه دارد
فقط دو نقطه ت بالای خانهء وسطی گذاشته شده و موسیومیتارد
Meytard
در ژورنال ازیاتیک سال 1865
صفحه 251
از فقره فوق «پادشاه سیستان رتبیل» استخراج و ترجمه کرده است.
از روی صفحه 416
جلد دوم تاریخ هند تالیف هلیو چنین برمی آید که تاریخ (الفی) که از آن در پاورقی
اسم برده شده اسم شاه کابل را بنام «رنبل
Ranbal» یاد کرده.
مولانا نورالدین محمد عوفی در جامع الحکایات خود قسمت اول باب سیزدهم، حکایت
21
[9]
تحت عنوان یعقوب لیث و روسل قصهء جالب توجه ی از ملاقات موسس سلالهء صفاری و پادشاه
کابل نقل میکند که شاید از روی متن انگلیسی ترجمه آن را بجای مناسبت بدهیم. در ین
حکایت پادشاه کابل که مصروف مطالعهء اسم او هستیم، بصورت (روسل) یادشده.
تاریخ هند و سند با فتحنامهء سند که به چچنامه معروف شده و در سنه
613
هجری از طرف علی بن حامد بن ابی بکر الکوفی از روی نسخهء اصل عربی در عصر ناصرالدین
قباچه ترجمه شده است، در مواد مختلف از یکی از پادشاهان سند بنام (راسل) یاد کرده و
این کلمه در بعضی نسخه های خطی این کتاب بصورت (رائیل) هم تحریر یافته و طبری همین
(راسل) را ملک السند خوانده
[10].
از روی یک مکتوبی که محمد قاسم فاتح سند برای حجاج فرستاد، چنین معلوم میشود که
همین پادشاه بنام « بسامی راسل» یا «بشامی راسل» هم خوانده شده و ملوک هند و سند
تابع او بودند [11]
و در ین وقت هنوز مسلمان نشده بود و کشورش بدست مسلمانان [عربها] نه افتاده بود.
پروفیسر «ولسن» در «آریانا انتیکوا» صفحه 133
در باب این پادشاه مینویسد: «... در اخیر قرن 7 میلادی مسلمانان در کابل حتی در
شمال کوه ها به بت پرستانی مقابل شدند که پادشاه آنها (رته پاله
(Retna-pala
نام هندی داشت و ابن حوقل که نگارشات او تحمیلأ مربوط به قرن
10
میلادی است، مینویسد که مسلمانان[عربها] زمانیکه حصار شهر را متصرف شده بودند خود
شهر هنوز بدست بت پرستان یعنی اهل هنود بود...»
در پاورقی نمره یک همین صفحه نام شاه
کابل را شرح داده مینویسد: «که مؤلفین اسلامی این اسم را بصورت رتّّبیل، رتبیل،
رتبل، رنتل و زنتیل وغیره قید کرده اند و این اختلافات املا ناشی از خاصیت حروف رسم
الخط فارسی است. «پرایس» میگوید که این نام یا تاتاری و یا هندویی است و در
هندوبودن آن شبهه نیست و اصل آن رتون پال
Rutun-pallیا
رتنه پاله Retna-pala
بوده و قراریکه پرایس به ملاحظه میرساند خانوادهء این شاه در بخارا
Bokharia
املاکی داشتند...».
از روی پارهء ماخذی که فعلأ در دست نگارنده میباشد ازین بیشتر نمیشود در اطراف نام
« رتبیل» چیزی نوشت. البته این هم بجای خود کافی و تا اندازه ی زیاد نظریات ما را
راجع به نام « کابل شاهان» این وقت وسعت می بخشد. تا جاییکه عجالتأ قضاوت متوان کرد
این نام اسم خاص کدام شاه کابلی نبوده بلکه عنوان یک دودمان بزرگ است که ماخذ عربی
بیش از دو صد سال از آنها صحبت میکند و بدون اینکه اینجا دقیق شویم گفته میتوانیم
که ازسالهای اول هجرت تا زمان سلطنت یعقوب بن لیث صفاری در سیستان در تمام این مدت
طولانی رتبیل شاهان بین هامون سیستان و سند حکومت نموده اند و این خود دلیلی است
واضح که این اسم، اسم خاص یک شخص نبوده بلکه اسم یا لقب دودمانی بوده که پادشاهان
کابل و زابل و رخد و سیستان و زمین داور بدان یاد میشدند. شاید اسم اولین پادشاهی
هم باشد که سرداران عرب ذر سیستان و ذلتای هیرمنذ بار اول با حکمرانان یا شخص حوذ
او مصاذف شذه و بسان ها اولاذه او را تا زمان آخرین فتح کابل بدست یعقوب لیث به
همان یک نام یاد کرده رفته اند. بعد از اینکه جنوب هندوکش به تدریج از سواحل هامون
سیستان در اثر بیشرفت مسلمین [عربها] از دست ایشان برآمد، بطرف شرق یس پا شده رفته
و در کشمیر و سند و اراضی ماورای آن در قلمرو نسبتأ کوچک و محدودی بنام «ملک سند»
سلطنت خود را ادامه دادند. چون از روی الهند البیرونی و مسکوکات و از روی اشارات
مؤرخین عرب راجع به دین آنها میدانیم که در وقت سلسلهء برهنمی یا هندو در کابل به
سلطنت رسیده بود، احتملات زیاد به این دلالت میکند که این اسم اصلأ هندویی بوده
باشد.
قلمرو سلطنت:
اگرچه معمولا خاطره های ملی و مخصوصأ
داستان های عامیانه اهالی کابل رتبیل، زنتبیل و زنبورک شاه را که مقصد از آن دودمان
رتبیل شاهان کابل باشد، شاهان کابل میدانند ولی در حقیقت دامنهء حکم فرمایی آنها از
کابل حتی به معنی جامع آنهم خیلی ها وستع تر بود.
قراریکه از منابع مختلف عربی معلوم
میشود شاهانیکه به لقب رتبیل یا به یکی از صورت های مختلف آن یادشده اند در مقابل
سرداران عرب و سپاه ایشان از یک منطقه بسیار وسیعی دفاع میکردند که از هامون سیستان
تا کوه های کابل و حتی تا سواحل سند انبساط داشت. قراریکه در صفحات بیش ذکر شد مجمل
التواریخ رتبیل را پادشاه «زمین کابل و سند» خوانده و چچنامهء راسل را بصفت «ملک
سند» یاد نموده، ملک الشعرا بهار ایشان را پادشاهان « کابل و سجستان و رخج
[12]
میداند.
همین قسم که کابل غیر از شهر مفهوم جغرافیایی مختلفی داشته و « زمین کابل » یا
«کابل زمین» علاقهء وسیعی را در برمیگرفت، رخج یا رخد یعنی زمین داور و قندهار فعلی
و سجستان یعنی حوزهء سفلی هیرمند و سیستان هم رقبه های مختلفی را احراز کرده و وقتی
هم بوده که تمام اراضی جنوب هندوکش از حدود کرمان گرفته تا کشمیر و لب دریای سند و
از زمین داور گرفته تا سرحد مکران حتی تا اوقیانوس بنام سیستان یاد میشد. چنانچه
تاریخ سیستان عین این حدود را در صفحهء 25 چنین قید کرده: « و حد شرق اقصی کشمیر
است تا لب دریای محیط و از سوی غرب زان سوی سپه[13]
...» احیأ در ورق 9 مینوسد
[14]
: «حد سیستان از کشمیر است تا لب دریا و حد مغرب سیستان کرمانست و حد شمالی اسفزار
و جنوبی سند و ناحیهء سیستان شانزده است...»
عین این قطعه را صاحب کتاب الخراج، ابوالفرج بغدادی بنام (نیم روز) یاد کرده و آن
اصطلاح جغرافیایی است در مقابل باختر که حصص شمالی هندوکش به جمع باختر و قسمت
جنوبی آن به اسم «نیمروز» یادمیشد. وجهء تسمیه نیمروز شرح مفصل تری دارد که اینجا
بدان کاری نداریم و مربوط به مبحثی که تعقیب میکنیم این قدر باید گفت که سیستان و
نیمروز یک مفهوم جغرافیایی خاص داشت عبارت از سیستان و دیگر مفهوم عام به معنی جامع
تر که حدود آن شرح یافت و شامل بست، رخد، کابل، زابل، نوزاد، زمین داور، اسفزار و
حاشیهء باریکی از جنوب غور و گردیز و غزنی و قسمتی از بلوچستان تا حدود مکران بود «
لوسترانج» در نقشه سوم کتاب اراضی خلافت شرقیه حد شمالی این قطعه را که به طول بین
هامون و رودسند انبساط دارد با خطی معین کرده که از جنوب اسفزار و حدود جنوبی به
رودخانهء پنجشیر تماس نموده و خود رودخانهء کابل بقیه آن را تا رود خانهء سند معین
نموده است. به این ترتیب اگر اراضی مذکور با تشکیلات و نامهای جغرافیایی امروز
تطبیق شود، چنین برمی آید که رتبیل به سیستان افغانی و سیستان فارس، ولایت قندهار،
زمین داور و پشت رود و گرشک و فراه و ارزگان، دیراوت، فلات غلزایی، مقر، غزنی،
کابل، سمت جنوبی و ننگرهار و حصهء از بلوچستان تا حدود مکران سلطنت و حکم فرمایی
داشت.
پایتخت دودمان رتبیل پوره معلوم نیست. در جنگ ها با عربها چه در بست، چه در زرنج،
چه در رخد و کابل و گردیز در همه جا شخصأ خود شاه حضور داشته و از او اسم برده شده
است. اکثر احتمالات به این دلالت میکند که کابل مرکز و پایتخت آنها بوده باشد. زیرا
مخصوصا بنام پادشاهان «کابل زمین» یادشده اند. و البیرونی درین وقت ها در جنوب
هندوکش محض از (کابل شاهان) اسم میبرد و یادداشت های هیوان ـ تسنگ هم در سالهای که
مشرف به ظهور عربها در سرحدات غربی خراستان میباشد دولت کاپیسا را چنان مقتدر تصویر
میکند که « ممالک همسایه از بیم آنها بجان می لرزیدند.»
مقام رتبیل شاهان در سلسلهء
تاریخ افغانستان
ادامه دارد....
پاینوشت ها:
[1]
- صفحهء 11، کتاب زین الاخبار
تالیف ابوسعید عبدالحی بن الضحاک محمود گردیزی به سعی و اهتمام و تصحیح محمد ناظم،
طبع برلین سنه 1347 هجری مطابق 1928 عیسوی.
[2]
- صفحهء 9، تاریخ سیستان
[3]
-صفحه 417 جلد دوم، تاریخ هند تالیف سر،
اچ، هلیو.
[4]
- History of the Saraseus Bohis Edit.
[5]
- Geschichte der Chalifen-
[6]
- Memoire sur Iinde.
[7]
- صفحهء 344، Journal of the Royal Asiatic
Society Vol XII
[8]
- Retrospect of the Mohammedan History Vol I.
[9]
- صفحه 176 جلد دوم تاریخ هند، تالیف
سر، اچ، هیلو
[10]
- صفحه 259 چچنامه.
[11]
- صفحه 126 چچنامه.
[12]
- صفحه 91 تاریخ سیستان پاورقی دوم.
[13]
- از محال سیستان بوده و اسفه و سفه هم
خوانده شده.
[14]
- تاریخ سیستان پاورقی دوم.
************ |