کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

م. محشور کبیری

 

 

 

 روشن؛ تلویزیون ملی را روشنی بخشید!!

 

 

می خواهم ازین پرسش آغاز کنم که: ما تنها برای انتقاد و اعتراض آمده ایم؛ یا اینکه نکات مثبت و ارزندهء را هم بایست ببینیم و بستاییم؟

 

طی پنج سال گذشته گسترهء ژورنالیزم، نقد، نویسندگی و تلاشهای روشنگرانه در این زمهریر ابتکار و انگیزه، سیر جدالی داشته که درین راستا متاسفانه ژورنالیست  و نقاد به عنوان یک شخصیت سرکش و همواره معترض در جامعه معرفی گردیده و گاهگاهی بعضی ژورنالیستان خود نیز از خویش چنین تعریفی یافته و با اعتراض ها و فریادهای غرضی و مرضی افتخار کرده اند، واضح تر بگویم: اینها برازندگی را تنها در داشتن زبان سرخی میدانند که...

شکی نیست که با موجودیت بحران چندین ساله و یا چند دهه، تمام شالوده ها و شیرازهء ساختاری کشور ما از هم پاشیده.  هم چنان همه میدانیم که انتقاد و آزادی بیان نیز می تواند در اصلاح جوامع نهایت مفید و کارا واقع گردد.

اما اصلاح و جبران پاشیدگی چندین ساله را صرف با نشانه رفتن توسط انگشت انتقاد به سوی این و آن[به حق و ناحق] نمی توان در جامعه سنتی و بومی مثل افغانستان رقم زد، مگر نه؟

هر چند این کشش مانور تازهء نیست، [به اصطلاح]روشنفکران!؟ ما از همان آوان مبارزه، یک چنین روحیه و نبردی را افتخار شمرده و بدان مبادرت ورزیدند.

 

درین مورد می شود به کنش های داغ حزب دموکراتیک خلق و غیره اشاره کرد، اینها تا روز به قدرت رسیدن بر علیه جمهوری "داودی" انتقاد کرده و حکومت اش را با شمشیر شعار سرزدند، وقتی خودشان به قدرت رسیدند، نه تنها خوب نشد بلکه بد تر شد؛ نه؟

پس از آن گروه های مبارز جهادی و یا به گفتهء سردمداران حزب وطن" برادران آزرده خاطر" هی داد زده و شعار سر میدادند که ادارهء داکتر نجیب چنین است و چنان است، [گذشته از توجیه های حزبی و فرقه ای] وقتی خودشان به قدرت رسیدند بد تر شد، نشد؟

 

به هر حال این قصه سر دراز دارد.

 

هم اکنون نیز دوستانی خامه یا زبان احساسات ر ا[بشردوست وار] برداشته و علیه این و آن شخصیت مبتکر شعار داده، می نویسند و یا هم از دهانهء میک هایی که خواب دوستان را همراهی میکنند، به زبان فلسفی به زمزمه می نشینند.

اگر مسوولین و مسوولیت مورد انتقاد این دلاورمردان به خودشان واگذار گردد، چی خواهند نمود؟ همان کاری را که در شورا میکنند!؟

گمان کنم مشکل عمدهء "چیز فهم های" این سرزمین همان معیار قانع کننده شان یعنی" قدرت" است!

بهتر است ازین بگو مگوهای سیاسی بگذریم و برویم سر اصل قضیه:

 

تلویزیون افغانستان که با رویکار آمدن آقای نجیب روشن به "تلویزیون ملی افغانستان" چهره بدل کرد، مشکلات زیادی داشت که بعضی گمان می کردند آقای روشن باید این رهء صد ساله را به یکشب طی کرده و این شبکه را در چند روز؛ به یک شبکه شسته و رفته بدل کرده و به مردم پیشکش کند؛ که اینکار جز با معجزه ممکن نبود و آن کار هم صرف از آن انبیاء بوده و بس.

مشکلات و موانع زیادی بر سرا راه روشن و روشنی در این نهاد وجود داشت، که رفته رفته آقای روشن توانست موانع انکشاف و ابتکار را  از سر راه بردارد و با آغاز موج تازهء  ابتکاری،  با جمعی از همکارانش درخشش و روشنی را به تلویزیون ملی بخشید.

همه مان شاهدیم که چندی پیش، طرح هفتهء یاری "برای آسیب دیدگان بادغیس" چقدر توانست بر اعتماد و خودباوری عاطفی در اجتماع سردمان، بیافزاید.

طی سالهای بحرانی موجودیت یاس و بی تفاوتی مزمن کاذب ذهنی؛  شهر و اجتماع مان را به سردابهء بی روح بدل کرده بود، که آقای روشن باری دگر با آینهء تمام نمای ملی ، به کوچه های پر از ازدحام شهر فریاد زد که:

زندگی خالی نیست

              مهربانی هست

                               سیب هست

                                        ایمان هست....

آری: امید و انگیزهء تازه در روح مردم مان ایجاد شد، بویژه حضور روشن در جمع کودکان [در حالیکه تصویر کودک آشفته و ژولیده مویی را در سینه اش نمایش میداد] خبر از تازه گی و فصل نوین زندگی داشت. [هر چند این چنین کنش ها برای بعضی روسا و مقامات زیان آور  و شخصیت خورد کن شمرده می شود، زیرا صرف برای دیدنشان باید از هفت خوان امنیتی و تحقیقاتی بگذری، چراکه رییس صاحب هستند؛ وی!!]

انگار جوانه های تازه و تازه تری از پیکر سینهء سرد زندگی  درین سرزمین، سر میزد و سبز میشد و بر روح مان طراوت می بخشید.

من همیشه که در بارهء هنر و هنر مند این سرزمین سخن به میان میامد، گفتهء استاد باختری به ذهنم میخرامید که:

گرچه صد مهر به لبهای خموش من و توست

آنچه ره در همه جا برده خروش من و توست

زانکه لافـد کـه خریـــدار متـــاع هنر است

دور شو دور کــه در فکر فروش من و توست.

چه در این دیار چیزی فراتر ازین را به چشم سر مشاهده نکرده بودم.

اما با نوازش و زمینه سازی رشد جوانه های هنری و هنرپروری آقای روشن که متوجه نوجوان هنر انگیز(سحر افرین) بود، به ذهنم سحر آفرید و دگرگونش کرد، ابتکار این هنر مرد مرا به وجد آورد، نه تنها من بلکه هر انسان با احساس، انسان گرا و میهن دوست شاید به وجد آمده و اشک شوق ریخته باشد.

این کنش های آقای روشن نه تنها روان مردم این سرزمین را نوازش و تازه گی داد، که توانست سیل نوع دوستانهء  بزرگ و بارز کمکی را به سیل زدگان و آسیب دیدگان ولایت دورافتاده و فقیر بادغیس [که پارهء تن این ملت اند] سرازیر کند.

چوعضوی بدرد آورد روزگار

دگـــر عضوهــارا نماند قرار

 

به تعقیب آن، ابتکار دیگری مبنی بر "روز جهانی کودک با تلویزیون" را همه مان شاهد بودیم. که این کشش چقدر انگیزهء بودن خلق می کرد و عشق و امید.

حضور وزیر امور خارجه در پیشگاه کودکان و همچنان وزیر تعلیم و تربیه کشورمان با صادقانه گی تمام، و فراتر از آن پاسخ دهی به پرسشهای کودکان با زبانی کودکانه و مملو از عطف پدرانه، تولید و نشر این برنامه ها به تلاش و حضور کودکان، توانست موج دیگری از محبت، عاطفه، صمیمیت و عشق به انسانیت و آزادگی را نثار خورد و بزرگ این سرزمین نماید.

شکی نیست که این چنین تلاش ها می تواند مارا به مرزهای مدنیت و آزادی بیان و در نهایت حضور یک دولت و جامعه دموکراتیک نزدیکتر سازد.

علاوه بر آن همهء کودکان در نتیجهء چنین تلاشها خواهند دانست که حکومت چیست، وزیر کیست، مسولیت چگونه هست؟

همین تلاشها می تواند گامهای موثری جهت  رشد استعداد و تشویق نونهالان برای  ظرفیت سازی ها و بلند بردن ظرفیت ها باشد، که درخت های تنومند و روح افزایی را برای سایه افگنی در جامعه فردا ببار خواهد آورد.

زهی بر آنانیکه همین گام های موثر را با همت و بزرگ منشی برمیدارند و برای انسانیت و آزادگی عشق می ورزند.

هیچگاه یادم نمیرود؛ هنگامیکه در صنف اول مکتب بودم و صرف پنج سال از عمرم گذشته بود، هر صبح وقتی وارد مکتب می شدم، تصویر بزرگی که شخصیت قدرتمند و با دسپلینی را نمایش میداد و بر دروازهء  مکتب نصب شده بود؛ میدیدم. همه روزه ذهنم از من می پرسید: این عکس کیست؟

تا بالاخره یکروز از پیرمردی مشهور به بابه (پیاده) به دروازه مکتب نشته بود، با بی جرائتی تمام پرسیدم: بابه؛ این عکس کیست؟

پیرمرد با چهرهء گرفته و صورتی پرچین که گذشت زمان و فشار یک نفس هستی را مینمایاند، گفت: این عکس ملانصر الدین است!

آنوقت با "ملا نصرالدین نامرئی" از روی فکاهه های منسوب به وی، کمی آشنا بودم، اما همواره ذهنم از من می پرسید: آیا ملا نصر الدین اینقدر آدم خوش تیپ و منظم و یا  به تعبیر محلی آنوقت[خان...] بوده؟؟

تا اینکه دو یا سه  سال بعد گذشت زمان و رشد آگاهی به ذهنم پاسخ داد که این عکس از رییس جمهور وقت می باشد.

اما نگفت که رییس جمهور چگونه بوده و مسولیت اش چیست و چی باید بکند و چی نکند!؟

سخن فشرده که اگر این چنین تلاشهای که آقای روشن نمود، بیشتر صورت پذیرد، کودکان این مرزبوم ازین به بعد رییس جمهور و وزیر و رییس و غیرهء کشورشانرا خواهند شناخت.

بهاری که در راه است امید که کودکان را رنگ و روح بخشیده  نوازشگر آنها باشد.

دوستان عزیز و عزیزتر من:  من از تملق و لفاظی نهایت بیزارم و متنفر، اما در عین حال سعی میکنم عینک دودی که:آب را مبلایل سوخته نشان میدهد، نپوشم؛ تا خدای نکرده در این سرخوردگی روحی و روانی؛ با تردید نگاری و شعار پردازی های افراطی جامعه دوست داشتنی و مردم مهربان و پریشان سرزمینم را، پریشان تر نکنم.

می خواهم همزمان با دیدن و انعکاس هزاران نکتهء منفی و خیانت های سلیقه ای از سوی بعضی قدرتمداران، جوانه های سبز و مثبت ابتکار و امید را نیز بیابم آنرا بنمایم و بستایم.

بایست قدر تلاش های صادقانه و ایثارگریهای دوستان را بدانیم و صرف مسولیت مانرا با انتقاد و اعتراض محدود نسازیم.

 

زهی بر نجیب روشن؛ روشنی بخش شبکه ملی تلویزیون و ابتکار آور گسترهء تلاش برای ایجاد جامعهء سالم روانی، بانشاط و زنده.

 

بال سعادت بر بام اقبال روشن عزیز و یارانش، همیشه و همواره گسترده  باد.

"زنده باشی یار من آیینه دارم ساختی" 

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤۱                       سال دوم                           دسمبر/جنوری ٢٠٠٦/۲۰۰۷