کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

       خالده فروغ

 

 

جفرافیای آزادی

 

 

 

 

پدرم فرهنگ چندین هزار سال ست
پدرم تاریخ میداند
تاریخ میخواند
در قامتش آتشستانی ست
که هر روز یک سیاوش از آن عبور میکند
با ترانه های غرور
پدرم زمانه ها را میسازد
پدرم جغرافیای آزادیست
پدرم زمان منست
پدرم رودخانه های شمال است
پدرم ویرانه های مشرق است
که در نهاد هر ویرانهء گنجی پنهانی ست
پدرم دهکده های عدالت را
با اشکهایش آب میدهد
و قانون درخت های شجاعت را
با تبسم هایش میشناسد
پدرم دره های سلامتی ست
که معتادان حیات
جرعه جرعه مینوشندش
شهیدستانیست که در قلب جاودانش
رنگ قرمز را
به کمال شهرت میرساند
پدرم هندوکش راز های مرا دوست دارد
و صحرای نیازهایم را نیز
پدرم خون آفتاب را
به  رگهای من جاری میکند
شاید
من و آفتاب،
دو عاشق بزرگ همدیگر شویم
نمی نگری!
پدرم پنج آیینه است
و پنج شمشیر آنگشتانش
کاوه هایی هستند
ضحاک های آژدها اندیشه را
پدرم چندین هزار ساله است
جفرافیای آ زادیست
زبان منست
هفتخوانیست پر از رستم
کهنسال خاکستری مو
مرا پرورده است
دو بازویش دو سیمرغ مهربانی
در دستهایش ستاره ایست
که اندک اندک
شب را تسخیر میکند
و آن ستاره منم.

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤۱                       سال دوم                           دسمبر/جنوری ٢٠٠٦/۲۰۰۷