|
خالده فروغ
جفرافیای آزادی
پدرم فرهنگ چندین هزار سال ست
پدرم تاریخ میداند
تاریخ میخواند
در قامتش آتشستانی ست
که هر روز یک سیاوش از آن عبور میکند
با ترانه های غرور
پدرم زمانه ها را میسازد
پدرم جغرافیای آزادیست
پدرم زمان منست
پدرم رودخانه های شمال است
پدرم ویرانه های مشرق است
که در نهاد هر ویرانهء گنجی پنهانی ست
پدرم دهکده های عدالت را
با اشکهایش آب میدهد
و قانون درخت های شجاعت را
با تبسم هایش میشناسد
پدرم دره های سلامتی ست
که معتادان حیات
جرعه جرعه مینوشندش
شهیدستانیست که در قلب جاودانش
رنگ قرمز را
به کمال شهرت میرساند
پدرم هندوکش راز های مرا دوست دارد
و صحرای نیازهایم را نیز
پدرم خون آفتاب را
به رگهای من جاری میکند
شاید
من و آفتاب،
دو عاشق بزرگ همدیگر شویم
نمی نگری!
پدرم پنج آیینه است
و پنج شمشیر آنگشتانش
کاوه هایی هستند
ضحاک های آژدها اندیشه را
پدرم چندین هزار ساله است
جفرافیای آ زادیست
زبان منست
هفتخوانیست پر از رستم
کهنسال خاکستری مو
مرا پرورده است
دو بازویش دو سیمرغ مهربانی
در دستهایش ستاره ایست
که اندک اندک
شب را تسخیر میکند
و آن ستاره منم.
*********** |