کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

يادنامه در بیست سال نبود استاد رفيق صادق

 

(در سه بخش)

 

 

 

مردي که خـــــود ميگريست و ديگــــران را ميخنداند



نگارش: فريبا صادق آتش

 

(بخش نخست)

 

 

ــ هنرمند در يکي از مصاحبه هايش با مجله پشتون ژغ گغته بود :

زمانيکه در نخستين نمايش نقش ايفا مينمودم و آن هم نقش کميدي، اعضاي خانواده ام ازين کار بيخبر بودند. روزي از روي تصادف پدرم از محوطه کارم ميگذرد و با همکارانم بر ميخورد. آنها با لطف زياد پدرم را به سالون نمايش پذيرايي مينمايند، زيرا همکارانم فکر کرده بودند که پدر به تماشاي اولين نمايش پسر آمده است، در حاليکه من و پدر از موجوديت همديگر در سالون بيخبر بوديم.

 

نمايش آغاز يافت. خانم حبيبه عسکر با من همبازي بود و در نمايش بگو مگوي بين زوج و زوجه آغاز ميشود. بازيگر زن ميگويد: "پيشاني مادرت خيلي چملک و پر چين و چروک است". من که نقش زوج را در نمايش داشتم و هم زياد ميکوشيدم تا از عهده نقش موفق بدر آيم، با آواز بلند در جواب گفتم: "پس اتو را بردار و پيشاني اش را اتو کو " ... در همين لحظه چشم ام به پيشاني چين افتاده پدرم مي افتد...

 

_ کميدين در يکي از نمايش هايش سرگرم بازي بود و ميکوشيد تماشاگران را بخنداند. ناگهان چشمش در پشت پرده سر مه يي رنگ به چشمان سرخ و پر اشک برادرش ميافتد. هنر مند سراسيمه ميشود و سوال هاي عجيبي در ذهنش خطور ميکند. پس از پايان صحنه اول، خود را به برادر ميرساند و علت آمدنش را جويا ميشود و در ميان هق هق گريه برادر خبر مرگ پدرش را ميشنود .

 

کميدين با گلوي پر از بغض و چشمان پر از اشک دوباره به روي سن ميرود و نقش آفريني را ادامه ميدهد تا همچنان تماشا گرانش را بخنداند.

 

کميدين در ميان خنده و کف زدن ها بي اختيار فرياد زد: " پدرم مرده، آخر پدرم مرده... " تماشاگران باز هم کف ميزدند و ميخنديدند و فکر ميکردند که اين جمله نيز جز نقش هنرمند است.

 

_ هنر پيشه در جريان نمايشي به نام "تابستان و دود" احساس ناراحتي داشت و دلش ميخواست زود تر خانه برود. پس از ختم نمايش بدون آنکه مکياژ و گريم سر و صورت را پاک نمايد، خانه ميرود، زمانيکه درب را باز ميکند، صداهاي گريه، خبر مرگ مادر را به او ميرسانند.

 

_ آنشب را هرگز فراموش نخواهم کرد که سر بر روي زانوي پدر گذاشته و به داستان راديويي "رستم و سهراب" گوش فرا داده بودم، پدر در آن داستان دنباله دار نقش رستم را بازي ميکرد. داستان به قسمتي رسيد که رستم در جنگ تن به تن پسرش را ميکشد و پس از آنکه پي ميبرد پسر را کشته، ضجه ميکشد.

 

من همراه با رستم داستان ميگريستم، پدر برايم گفت: "من اينجا استم با تو چــرا گريه ميکني؟" مجال سخن زدن از من رفته بود، با فريا د گفتم: "من براي رستم و سهراب ميگريم." و تازه آنگاه بود که متوجه شدم پدرم نقش رستم را بازي کرده بود.

 

اين هنر مند خنده آفرين استاد رفيق صادق است که در سال 1309 خورشيدي در کابل زاده شد و هنگاميکه يازده سال داشت عا شق پاکباخته هنر گرديد و از ميان همه هنرها تياتر را برگزيد.

 

مرحوم استاد لطيفي در نمايشنامه مسلک رفيق صادق را براي بار نخست در آغوش گرم تياتر افگند . به اينگونه، استاد صادق گام اساسي اش را در عرصه تياتر گذاشت و از آن پس به استواري قدمهايش افزود. او هنر مند پرکار بود و براي افزايش کار هايش تلاش پيگير و خستگي ناپزيري داشت. با آنکه مرد محجوب، آرام و کم حرف بود اما در نوشته ها و نقش آفريني هايش حرفهاي بيشماري براي گفتن داشت و به همين منظور طنز و کميدي را نه تنها براي خنداندن تماشاگران و ارضاي ذوق خود اختيار نمود، بل نيش و زهر آنرا هنرمندانه در پيکر قرارداد هاي کهنه و فرسوده اجتماعي آن زمان فرو برد.

 

استاد در سال 1333خورشيدي پس از سقوط مرستون تياتر، راهي پوهني ننداري گرديد و مدت چندي با هنر نمايي در بسياري درامه هاي کميدي و تراژيدي يکبار ديگر پايايي اش در صحنه تياتر را براي هنردوستان هويدا نمود.

 

او با گشايش تياتر پشتو در چوکات پوهني ننداري مسووليت و کارگرداني آنرا به عهده گرفت و آن را نيرومندانه استوار ساخت. خدمات استاد در رشد تياتر پشتو از ارزش خاصي بهره ور بود که ميتوان در نتيجه تلاش پيهم و خستگي نا پذيراش در زمينه جلب و جذب استعداد و چهره هاي هنري از هنرمنداني همچو سامعه مقصودي، فاطمه بارکزي، سايره اعظم، شيرين افغاني، صالحي، مراد، فضل محمد فضلي، خواجه صادق، محبوب رشيدي، عزيز زاده و رشيد پايا نام برد.

 

با انحلال تياتر پشتو استاد که همواره رفيق صادق و با وفاي هنر بود به جستجوي روزنه ديگرشتافت و در راديو افغانستان به سمت رژيسور و مدير درام و ديالوگ کارش را پيش برد.

 

در سالهايي که تلويزيون به افغانستان راه نيافته بود، مردم در همه گوشه وکنار به برنامه هاي راديويي با علاقه و دلچسپي وافر گوش فرا ميدادند که از جمله راديو درام ها و داستانهاي دنباله دار هواخواهاني فراواني داشت. استاد صادق از روزنه همين بر نامه ها به دلهاي همگان راه يافت و محبوب شد. به اينگونه او نخست از سوي مردم، هنرمند ورزيده و کميدين محبوب و خارق العاده نام گرفت.

 

گذشته از راديو درامها و داستانهاي دنباله دار برنامه هاي ديگري مانند صفحه يي از تاريخ، راز هاي از دل باستان، کورني ژوند، نوي ژوند، برنامه صحي، سواد، بازار هنــر، نمايش راديويي، مجله راديويي، اين شما و اين هم رفيق صادق شما، صحبت ياران، درد دل هفته و چندين رنامه هاي ذوقي و تفريحي رفيق صادق را دربر پله هاي بلند هنر نمايش رهنمون گشت.

 

با به ميان آمدن تلويزيون در کشور مسير تازه تري براي هنر نمايي هاي استاد کشوده شد. فعاليت هاي ارزشمند وي در اين زمينه نيز فراموش ناشدني ميباشند.

 

مرحوم استاد صادق نمايشنامه هاي زيادي براي تلويزيون نوشت و در بسياري از آنها نقش ايفا نمود. در کنار آن درامه هاي زياد تلويزيوني پشتو و برخي ديگر نوشته هاي نما يشي را رژي و دايرکت کرد. استاد از آغاز کارش تا سال 1365 خورشيدي شش نمايش بزرگ و پانزده نمايش يک پرده يي، سي اوپرا براي کودکان، بيش از دوصد راديو درام و داستان کوتاه، داستانهاي دنباله دار، برنامه هاي تفريحي براي راديو و بيش از بيست نمايشنامه براي تلويزيون تهيه کرده است. نامبرده در بيشتر از چهارده هزار پارچه خورد و بزرگ در راديو، ستيژ تياتر و تلويزيون سهم داشته و برازنده ترين و بهترين کارکردهاي هنري اش مادر مادران، در پاي درفش، پايان عشق، نيرنگ، ناجي، فيزيو تراپي، خنجر، امتحان عجيب، راز خوشبختي، گاليله، گنهکاران بيگناه، شــنل، طبيب اجباري، سلطان محمود غزنوي، سکندر کبير، باز گشت ناگهاني و نقش رستم در داستانهاي شاهنامه قابل ياد کرد است .

 

با آنکه سينما در کشور تازه به فعاليت آغاز نموده بود و قدامت نداشت در سا ل 1349 خورشيدي مرحوم استاد صادق در اولين فــلم افغاني به نام" روزگاران" نقش پدر را ايفا نمود. همبازي هاي استاد درين فلم محترم خان آقا سرور، خانم حبيبه عسکر و خانم ميمونه غــزال بود ند. همچنان استاد صادق در فلم " اندرز مادر" هنر نمايي نموده و نامش را در زمره اولين هنرپيشه هاي سينماي کشور ما درج نمود.

 

مرحوم استا د رفيق صادق چهل سا ل عمر خويش را وقف هنر و هنر دوستان کرد و به پاس خدمات شايسته اش همواره از جانب مردم و مقامات ذيصلاح مورد تقدير و تفقد قرار گرفت.

 

* در سا ل 1343 خورشيدي براي بار نخست به عنوان هنر پيشه شايسته و ممتاز انتخاب گرديد.

* در سال 1344 خورشيدي به اخذ مدال مطلاي هنــر نايل آمد.

* در سا ل 1347 خورشيدي روزنامه انيس مجموع نظر خواهي هاي را که پيرامون هنر مند پسنديده مردم گردآوري نمود، از جمع هنرمندان بيشترين نامه ها به نام استاد صادق رسيده بود.

*به سال 1352 خورشيدي از طرف مجلس مسلکي اطلاعات و فرهنگ وقت لقب استادي را نصيب گرديد .

* به سا ل 1359 خورشيدي باز هم در مجموع نظر خواهي هاي هنردوستان از طرف مجله آواز

هنـرمند شايسته انتخاب گرديد.

*در سا ل 1364 خورشيدي اتحاديه هنرمندان به خاطر نمايش و دايرکت موفق نمايش " د پلـــو غوتي" ديپلوم افتخاري اتحاديه هنرمندان را به وي اهدا نمود.

 

مرحوم استاد رفيق صادق رهگزار صميمي و با وفاي هنر مان لحظه هاي بسيار زندگي اش را در پاي هنر وقف کرد و بدون اند کترين آژنگ بر پيشاني از شاد ترين برش هاي زندگي اش تا تلخترين لحظه هاي آن را در آستان هنر و پيشگاه مردم به نقد گذاشت.

 

در پايان، نسبت مريضي دوامدار شکر و حمــله قلبي در بيست و يکم قوس سا ل 1365 خورشيدي شبي که در آخرين راديو درامش نيز با مرگ دست و پنجه نرم ميکرد و با خود ميگفت: " بعد از مرگ من چه خواهد شد " داعيه اجل را لبيک گفت و يکباره با هنر، هنر دوستان و خانواده اش وداع نمود و به جاودانگي پيوست.

 

پس از بيست سال نبود اندوهبار اين نقش آور عزيز، باز هم آژنگ غــم در چهره داريم و خاطره هايش با همان صميميت خاص که انگشت شهادت را نشان ميداد و ميگفت : " مـــــد لـــل شـــدين " بر دلهاي مان پنجه ميکشد . راستي مگر همين ديروز نبود که هر کلام و واژه اش ما را به خنده مي آورد؟

 

با هر ضجه اش غمگنانه ميگريستيم و در خود ميشکستيم؟ احساس ميکنم همين لحظه در کنارم است و از هر برق نگاه و از هر خط پيشا ني و چهره اش که انباشته از يک دنيا تجربه و واژه است که يکريز و بي امان بر زبان او جاري ميشوند و به گونه نيشخندهاي متوازن در کنار هم جا ميگيرند.

 

بيست سال ميشود که جاي استاد در ستيژ تياتر، نمايش تلويزيون، صحنه درام و داستانهاي راديو خالي مانده است. روحش شاد و فردوس برين جايگاهش باد.

 

بخش دوم: يادها و خاطره هاي استاد رفيق صادق از زبان چند هنرمند محبوب کشور

 

(ادامه دارد)

 

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤۱                       سال دوم                           دسمبر/جنوری ٢٠٠٦/۲۰۰۷