کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر اسدالله شعور

 

 

 

 طی شصت، هفتاد سال اخیر، به ویژه پس از گشایش مجدد رادیو افغانستان در سال ١٣١٨ش، هرگاه حرفی از موسیقی به میان می آید، اسم خرابات کابل به صورت ناخودآگاه در ذهن ما تداعی می گردد. این امر علاوه بر تبلیغات رسمی یی که طی سده ی بیستم میلادی برای خرابات و خراباتیان صورت گرفت، ناشی از سهم مهمی نیز هست که اهل خرابات در تعمیم و ترویج مکتب موسیقی حضرت امیر خسرو بلخی و رشد و انکشاف موسیقی رسمی افغانستان داشتند و افزون برین، بزرگان خرابات نیز در پهلوی عمل و یا هنر موسیقی، علم ساز و آواز را در سرتاسر کشور گسترش دادند. پس بررسی کارکرد خراباتیان درین زمینه، بخش مهمی از تاریخ موسیقی سده ی بیستم کشور ماست.
 

با آنکه نوشته های چاپ شده در سالیان اخیر، موسیقی افغانستان را به صورت مطلق وابسته به خرابات وانمود کرده اند که این امر از قضاوت عجولانه و گفتار بدون مسؤولیت عده یی از قلم به دستان ما نشأت می کند، زیرا خرابات، مرکز و مکتب یکی از شیوه های موسیقی میهن مان شمرده می شود که در یک قرن اخیر توسط دربار شاهان متعدد رسمیت داده شد، در حالیکه در پهلوی آن مراکز و مکاتب متعدد موسیقی در مرکز و ولایات کشور نیز وجود داشته که طی دو سال گذشته نماینده گان برجسته ی هر یک ازین مکاتب را از طریق مجله ی آشیان بازشناساندیم. استادان بزرگ خرابات نیز هیچ یک منکر وجود مکاتب دیگر موسیقی کشور نبوده اند، بلکه از آنها بهره ی فراوانی نیز گرفته اند؛ چنانچه تأثیر این بهره مندی در میراث گرانبهایی که از استاد قاسم و استاد غلام حسین گرفته تا استاد سرآهنگ، استاد شیدا و دیگران باقی مانده، به صورت بارزی مشهود است. و امروز نیز می بینیم که مشعلداران خرابات دیروزی حتی در خارج کشور مکاتب و شیوه های موسیقی ولایات را به صورت سازنده و مبتکرانه یی  مورد نظر قرار داده اند. توجه کوه بلند موسیقی کلاسیک افغانستان استاد الطاف حسین سرآهنگ، بلبل کوهساران ما وحید قاسمی، استاد شریف غزل، استاد الفت آهنگ و امثال ایشان به مکاتب موسیقی محلی، خود گواه این مطلب است. بهر حال به دور از مقدمه پردازی، به علت استقبال هموطنان عزیز از سلسله ی بابه های هنرمند در موسیقی سده ی بیستم افغانستان، سر ازین شماره می پردازیم به سیری در خرابات کابل و کارکردهای خرابات نشینان، تا بخش عمده ی تاریخ موسیقی سده ی اخیر با دیدگاه کمی انتقادی و تحلیلی روشن گردد.
 

پس این بحث را به مناسبت پنجاهمین سال درگذشت استاد قاسم افغان طی پنجاه بخش خدمت خواننده ی عزیز مجله ی آشیان و کابل ناتهـ تقدیم میداریم و برای علاقمندان آرزوی حوصله مندی داریم تا با تعقیب این سلسله با ما باشند و از نظریات، پیشنهاد ها و رهنمایی های مفید خویش مستفید مان گردانند.

 

 

بخش نخست

جستاری در معنای واژه ی خرابات

(خرابات جلوه گاه عشق حقیقی است یا خلوه گاه عشرت زمینی؟)

 

 

واژه ی خرابات در زبان و فرهنگ امروزی ما دو مفهوم کاملاً  متضاد را افاده می کند: محل گریز از هنجارهای اجتماعی و عقیدتی و همچنان مرکز ظهور جلوه های حق و منزل رسیدن به حقیقت کامل.  با این حال واژه ی خرابات به عنوان اسم محل بود و باش اهل طرب به کدام یکی ازین مفاهیم سازگاری بیشتری نشان می دهد ؟ در حالیکه موسیقی و اهل طرب با  هردو مفهوم یاد شده در ارتباط بوده و هستند.
 

رای ردیابی ریشه ی معانی متضاد واژه ی خرابات، بهترست به عقب بر گردیم و به گذشته های کمی دورتر نگاهی بافگنیم، تا در یابیم که اصلاً این واژه از کجا آمده و چرا دو مفهوم متضاد را در بر گرفته است ؟
 

حقیقت مسلم آنست که کلمه ی خرابات از واژه ها و مفاهیم عهد مهرپرستی و آیین میترایی به روزگار ما رسیده است، چی خورآبه که در عهد اسلامی خورآباد نامیده شد؛ مرکز عبادت و اجرای آیین های مهرپرستی بوده، به مرور زمان به دو صورت به خرابات تغییر شکل یافته است. نخست اینکه خورآباد با تغییر اولین مصوت خود به ساده گی مبدل به خرابات گشته و دو دیگر اینکه صورت جمع خورآبه که به علت اختتام آن به های هوز اسم مونث شمرده می شد، به قانون جمع مؤنث زبان عربی که درین زمان در کشور ما نیز به عنوان زبان دینی اشاعه یافته بود، با افزایش الف و ت یا نشانه ی این جمع، خورآبات و بعد خرابات نامیده شده است.
 

عبادتگاه و نیایشکده ی آیین میترایی را در اساس خورآبه و مهرآبه می گفته اند که مرکب از دو جز اند: خور و مهر که هردو مفهوم واحدی داشته، خورشید را افاده می کند و آبه معنای چشمه را. و به این ترتیب خورآبه مفهوم چشمه ی خورشید را می رساند.

 اسطوره های میترایی حاکی از آنست که مهر سنگی را هدف تیر قرار داد. از محل اصابت آن تیر، آب  فوران زده در جهان جاری گشت. محل فوران آب را مهرآبه و آب جاری شده از سنگ را نوشابه نامیدند که این یکی نیز از دو جزء  ترکیب یافته است : نوش یا انوش که معنای جاودانه دارد وآبه نیز یعنی چشمه. همین چشمه ی آب جاودان است که بعد ها در فرهنگ عهد اسلامی ما چشمه ی آب حیات و آب حیوان خوانده شد که آن را چشمه ی خضر نیز گفته اند. برخی از پژوهشگران را عقیده بر آنست که واژه ی خضر با کلمات خدر، خيدر، خسرو، کسرا، قيصر، کايزر، سزار و تزار بی ارتباط نیست؛ زیرا ساختار این واژه ها حکایت از منشأ مشترک آنان دارد.
 

این اسطوره ها همچنان حکایت از آن دارند که مهر در گاباره، یا غارواره ی آب جاودان، گاو را که نماد زنده گی و آبادانی زمین شمرده می شد، قربانی نمود تا از خون آن زمین به زایش آمده، به تولید محصول بیاغازد. و به این ترتیب او در کنار مهرآبه تخم زندگانی را بر خاک افشانده، تداوم حیات بر روی زمین را تضمین نمود. پس بشریت به پاس خلق هستی و تداوم زنده گی بر روی زمین توسط مهر، نیایشگاه هایی برای او برپا داشتند و آن را مهرابه و خورآبه نام نهادند. این خورآبه ها معمولاً در تهکاوی ها یا زیرزمینی های این عبادتگاه ها قرار داشت که نمونه ی برجسته ی آن خورآبه یا خورخانه یی است که در کوتل خیرخانه ی کابل هنوز هم موجود است و اسم خیرخانه نیز صورت تغییر یافته ی اسم همین نیایشکده است، زیرا امیر حبیب الله کلکانی به علت آغاز موفقیتش برای گرفتن تخت و تاج که از همین کوتل آغاز گردید، آنرا به خیرخانه مبدل ساخت. ١

 

  

پس از ظهور دین زردشت در بلخ، آیین رسمی جدید کشور ما بر ضد ارزش های آیین مهر واقع شد و طبیعی است که هر آیین اعم از عقیدتی، سیاسی و اجتماعی با ظهور و تعمیم خویش برای یافتن زمینه های بهتر رشد و اشاعه ی وسیعتر، رسوم و آیین های پیشین را خوار و بی ارزش می شمرد، با آنکه دین مزدیسنا یا آیین زردشتی مفاهیم فراوانی از آیین میترا را نیز به عاریت گرفت که تعدادی به عین شکل و مقداری نیز به تغییر ماهیت به حیات ادامه دادند، بازهم تبلیغ برای بی اعتبار ساختن ارزش های آیین مهر به شدت ادامه یافت. 

از آنجاییکه در آیین میترا شادی، جشن و سرور ارزش فوق العاده یی داشت، مراسم عبادت در خورآبه ها با خوانش سرودهای نیایشی و نوشیدن نوشابه ی مستی آور هوم یا سوما برگزار می شد، ٢ چند قرن بعد که دین مقدس اسلام در سرزمین ما اشاعه یافت، مبارزه بر ضد ارزش های میترایی شدت بیشتری گرفت؛ زیرا درین عهد که مسکرات  حرام قطعی اعلام شده بود و قشریون موسیقی را نیز به چنین سرنوشتی محکوم کردند، بنأً در چنین اوضاع و احوال، طبیعی است که خورآبه ها ارزش کاملاً منفی یابند و به عنوان مراکز گریز از هنجارهای دینی و عقیدتی شناخته شوند. و در همین هنگام است که به علت وارد آمدن تغییرات و تحولات در زبان و واژه گان آن، خورآبه را خورآباد و خورخانه می خواندند. ٣

چون زبان عربی نیز در پهلوی دین اسلام در کشورهای دری زبان حاکمیت یافته بود، صورت جمع خورآبه را به گونه یی پیش ازین یاد کردیم، خورآبات و بعد خورآباد ساختند و در هر محلی که موسیقی، رقص و استفاده از مسکرات صورت می گرفت خورآباد و خرابات نامیده شد. از آنجاییکه درین خرابات ها ارزش ها و احکام فقهای اسلام به جدیت رعایت  نمی گردیدند، لذا در فرهنگ عمومی خرابات بار معنایی منفی یافته و خراباتی دشنام قبیحی گردید. چنانچه در ادبیات دری از آغاز عهد اسلامی گرفته تا اوایل سده ی ششم هجری در همه جا خرابات به معنای منفی آن به عنوان طربکده و مرکز تعیش به کار گرفته شده است. این سروده ی خواجه عصمت بخارایی ـ سخنور اواخر سده ی هشتم و اوایل سده ی نهم هجری ـ با آنکه جنبه ی عرفانی خرابات را در نظر دارد، بازهم تصویر ظاهری آن به بهترین وجهی بازشناسی خرابات آن دوره ها را در بر دارد :

 

سرخوش از كوي خرابـات گـذر كـردم دوش

بـه طـلـبـگـاري تـرسـا بـچـه ی بــاده فـروش

پـيـشـم آمـد بـه سـر كـوچـه پـري رخـســاري

كـافـرانـه شـکــن زلــف چــو زنــار بـــدوش

گفتم اين كوي چه كوييست ترا خانه كجاست؟

اي مـه نـو خـم ابـروي تـرا حـلـقـه بـه گـوش

گـفـت تـسـبـيـح بـه خـاك افـگـن و زنـار بـبند

خرقه بیرون فگن و کسوه ی رنـدانـه بـپـوش

تـوبـه  یـک سـو بـنـه و سـاغـر مستانه طلب

سنگ بر شـيشه ی تقوا زن و پیـمانـه بـنـوش

بعد از آن سوی من آ تا به تـو گـويـم خـبـری

کاین چی کویست؛ اگر بر سخنم داري گـوش

رنــد و ديــوانــه و ســرمسـت دويـدم پـی او

تا رسیدم به مقامی كه نه دين ماند و نه هوش

ديدم از دور گروهـي هـمـه ديـوانـه و مـست

از تف باده ی شوق آمده در جوش و خروش

بي دف وساقي ومطرب همه دررقص وسماع

بي مي و جـام و صراحي همه در نوشانوش

چـون سـرِ رشـتـه ی نـاموس برفت از دستم

خواستم تا سخني پرسم ازاو، گفت : خموش!

نیست اين كعبه كه بي پا وسر آيي به طواف

وين نه مسجد كه درآن بيخبر آيي به خروش

ايـن خـرابـات مـغـانـســت، در آن مـسـتانـند

از دم صــبـح ازل تـا بـه قـيـامـت مـدهـــوش

گـر تـو را هـسـت درين شيوه، سر يكرنگي

دين ودانش به يكي جرعه چوعصمت بفروش

 

در اوایل سده ی ششم هجری حکیم بزرگ غزنه حضرت سنایی عرفان را به گسترده گی ویژه یی وارد قلمرو ادبیات ساخت که بعد ها آن را عرفان شرعی نامیدند. واژه ی خرابات نیز به وسیله ی آثار این ابرمرد و صوفیان پس از وی به سان بسا از کلمات و مفاهیم آیین مهر که از طریق دیانت زردشتی وارد فرهنگ اسلامی خراسانزمین گردیده و بار معنایی منفی یافته بودند، در پهلوی تعداد دیگری از واژه گان خراباتی، در عرصه ی عرفان اسلامی قد برافراشته به مفاهیم جدید  و تطهیر شده یی کاربرد یافتند؛ نظیر پیر، پیر مغان، مغ، مغ بچه، ساقی، می ، میکده، مست، مستان، ترسا بچه، خرابات و امثال اینها.

چون معرفت شهودی و اشراقی که بر اثر قشریگرایی و سختگیری های اهل فقه در برابر معرفت شرعی ـ که بر رعایت عقل و حفظ ظواهر شرع تأکیدی بسیار داشت ـ  درین زمان عرض وجود کرده بود که مسجد و مدرسه توان پذیرش آنها را نداشت، لذا عرفای ما به ناچار از مسجد و مدرسه اظهار بیزاری نموده و به مفاهیم آیین مهر که نخستین پایه ی عرفان اشراقی در کشور ما بود، روی آوردند و خرابات و میکده را به جای مسجد و مدرسه به مفهوم جلوه گاه ظهور حق و رسیدن به دلدار حقیقی عنوان کردند و از سایر مفاهیم نیز معانی درخور مراد استنتاج نمودند.  پس از سنایی، عطار و خداوندگار بلخ حضرت مولانا جلال الدین محمد و پس از آنها سعدی ، حافظ و دیگران دامنه ی کار برد این اصلاحات را وسعت دادند و واژه گان یاد شده را تقدیس کردند، تا جاییکه مفهوم جدیدی از خرابات و خراباتی به میان آمد که درست در مقابل معانی پیشین خود قرار داشتند. برای دانستن مشخصات خرابات و خراباتی از دیدگاه این وراسته مردان، لازم می آید که این تعاریف را از قول عارف بزرگ سده ی هشتم و نهم هجری شیخ محمود شبستری بشنویم که در مثنوی گلشن راز خود فرموده اند :

 

خــرابـاتـی شـدن از خود رهـاییست

خودی کفرست ور خود پارساییست

نـشـــانـی داده‌انــدت از خــرابــــات

کـه «الـتـوحـیـد اسـقـاط الاضـافات»

خـرابــات از جــهــان بـی‌مـثـالیست

مــقـــام عــاشـــقــــان لاابــالــیــست

خـرابـات آشـــیــان مــرغ جـانــست

خــرابــات آســتـان لامـکــانـــســـت

خـرابـاتــی خـراب انـدر خـرابـسـت

کـه در صـحـرای او عـالم سرابست

خـرابــاتــیـسـت بـی حــد و نـهـایـت

نــه آغــازش کـسـی دیـده نـه غـایـت

اگـر صـد سـال در وی مـی‌شــتــابـی

نـه کـس را و نـه خــود را بــازیـابی

گـروهـی انـدر او بـی پــا و بـی ســر

هــمــه نــی مــؤمــن و نـی نـیز کافر

شــراب بـیـخـودی در ســر گــرفـتـه

بـه تـرک جـمـله خـیــر و شـر گرفته

شرابی خورده هـر یـک بی‌لب و کام

فــراغــت یــافــتــه از ننگ و از نام

حدیث و ماجـرای شـطـح و طـامـات

خــیـــال خــلـــوت و نــور کـرامات

بــه بــوی دردی یــی از دســت داده

ز ذوق نـیـســتــی مــســت اوفــتــاده

عصا و رکوه و تـسبـیـح و مـسـواک

گــرو کـرده بـه دردی جـمله را پاک

مـیـان آب و گـل افـتــان و خــیـــزان

به جای اشک، خون از دیـده ریـزان

گـهی از سـرخـوشـی در عـالــم نــاز

شـده چـون شـاطـران گـــردن افــراز

گـهـی از روســیـاهـی رو بــه دیـوار

گــهـی از ســــرخ‌رویـی بـر سـر دار

گهـی انـدر سـمـاع، از شـوق جـانـان

شده بی پا و سر چـون چـرخ گـردان

به هر نغمه کـه از مـطـرب شـنـیــده

بــدو وجــدی از آن عــــالـم رسـیــده

سماع جان نه آخر صوت و حرفست

که در هر پرده‌یی سـری شگـرفسـت

ز سـر بـیـرون کـشـیـده دلـــق ده تــو

مجرد گشـته از هـر رنـگ و هـر بـو

فـرو شـسـتـه بــدان صــاف مُـــرَوّق

هـمـه رنـگ ســیـاه و سـبـز و ارزق

یـکـی پـیـمـانـه خورده از می صاف

شـده زان صوفی صافی ز اوصـاف

بـه مـژگـان خاکِ مَـزبَـل پـاک رُفـته

ز هرچ آن دیده، از صد یک نگـفـتـه

گـــرفـــتــــه دامـــنِ رنـــدانِ خَــمّـار

ز شــیــخـی و مــریــدی گشـته بیزار

چی شیخی، چی مریدی، این چی قید است؟

چی جای زهد و تقوا، این چی شـَید اســت؟

اگــر روی تــو بــاشــد در کِــه و مِه

بــت و زنــارِ تــرســـایـی تــرا بِــه

 

 

  

 تعاریف بالا نشان می دهد که خرابات دیگر جلوه گاه عشق حقیقی و سر منزل رسیدن به ذات حق است و از همین جهت است که حافظ «در خرابات مغان نور خدا می بیند»؛ خراباتی نیز دیگر انسان فرورفته در خود و هوی و هوس خویش نبوده، بلکه از خود برآمده وفنای عشق جانان حقیقی شده است. چون این قطعه ی نظم به حد کافی مفهوم خرابات را از نظر عرفان روشن می سازد، لذا به نقل آن بسنده می کنیم و دربخش دوم به این نکته خواهیم پرداخت که خرابات شهر کابل به مفهوم اقامتگاه اهل طرب روی چی علتی به این اسم مسما گردیده است ؟
«ادامه دارد»

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣٩                       سال دوم                           نومبر ٢٠٠٦