کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استاد عبدالشکور حَکَم

 

 

 

اندکی از ستمورزی و ادب ستیزی اورنگزیب

 

 

شخصیت های شهیر علمی، تصوفی، فرهنگی، اجتماعی و مذهبی در ساختار و ثبات تاریخ علمی و اجتماعی کشور و جامعه نقش واضح و  اساسی دارند، پس در این بحث کوتاه از نقش شخصیت جنجال برانگیز ابرمرد کاشی معروف به «سرمد» است که از سرش گذشته اما از گفتارش نگذشت و عزمش جرم داشت. این شاعر شوریده نزد عدهء از نویسندگان ما گمنام است، پس از مختصر ذکری ازین قربانی تعضب گفته آید بنابر قول خودش:

عمریست که افسانهء منصور کهن شد           من از سر نو جلو دهم دار و رهن را

 

از اوایل زندگی وی معلومات چندانی در دست نیست، بنابر نوشتهء دبستان مذاهب و دیگر رساله ها سرمد اصلا از یهودیان کاشان بود و اسمش گویا « دیوپد» و از طبقهء روحانی «ربی» است وی تورات را بدقت مطالعه نموده و در انجیل نیز دسترسی داشت و بعدأ اسلام آورد و اسم « سعید » برگزید و علوم اسلامی را نزد علمای عصرش نظیری ملا صدر و میر ابوالقاسم اندرسکی فرا گرفت.

رباعی ذیل در نعت رسول کریم بگفت:

ای از رخ تو شکسته خاطر گل سرخ            باطن همه خون دل و ظاهر گلِ سرخ

زان دیر برآمدی ز یوسف که به باغ             اول گل زرد آمد و آخــــــر گل سرخ

 

فرد:

هر خم و پیچی که شد از تاب زلف یارشد        رام شد، زنجیر شد، تسبح شد زنهار شد

 

سرمد بعدأ به فلسفه رو آورد و چندی بعد غرض تجارت عازم هند گردید، در ولایت سند به مقام، تهمتم رسید و در اینجا بر هندو پسری زیبا روی بنام « ابهی چند » دلباخته و در دام عشق او گرفتار گردید. و چنان شیفتهء حسن و جمال زیبا وحرکات موزون او گردید که از مال و منال و حتی حکمت و فلسفه بلکه از عقل و تمیز دست شست و صحبت معشوق برگزید. ابتدا والد « ابهی چند» از در پرخاش پیش آمد و از تماس پسرش با «سرمد» جلوگیری میکرد، زمانیکه دانست عشق سرمد با پسرش پاک و از خیالات جسمانی منزه است، لذا آنها را بحال خودشان گذاشت، و سرمد سر در قدم های معشوق نهاده میگفت:

سرمد که ز جام عشق مستش کردند              خواندند سر افرازش و پسش کردند

میخواست خداپرستی و هشــــیاری               مستش کردند و بت پرســتش کردند

 

فرد:

در کعبه و بتخانه سنگ او شد و چوب او شد             یکجا حجرالاسود، یکجا بت هندو شد

 

«ابهی چند» که تشنهء عرفان بود، ابتدا از سرمد، تورات و انجیل و قرآن کریم و دیگر علوم مذهبی آموخت، در ادبیات و علوم ربی سرآمد روزگارش گردید و اشعار فارسی می گفت، چنانچه بیت ذیل از تعلقات روحانی «ابهی چند» نمایندگی دارد:

هم مطیع فرخانم هم  کشیش و  رهبانم           ربی یهودانم، کافرم، مسلمانم

 

سرمد چندی بعد ترک لباس کرد عازم حیدرآباد دکن گردید. ابهی چند طاقت فراق سرمد نیآورد و عقبش به راه افتاد، تا بوی رسید و در خدمت سرمد پیوست و چندباب کتاب پیدایش (genesis) را به فارسی ترجمه کرد. سرمد آنها را تصحیح نمود، بعدأ این دو به نزد شاه جهان آباد آمدند. درین شهر سرمد با شهزاده داراشکوه ولیعهد شاه جهان که به تصوف دلچسپی داشت برخورد. شهزاده که عقیده خاصی به اشخاص مجذوب الحال داشت، گرویدهء سرمد شد. سرمد نیز مصاحبت شهزاده را اختیار کرد.
شهزاده سرمد را صاحب کشف و کرامات میدانست. و نزد پدرش از وی تعریف و تمجید میکرد.  در همین حین شهرت سرمد به شاهجهان که برتخت دهلی جلوس افروز بود، رسید. چون از کشف و کرامات سرمد زیاد شنیده بود، عنایت خان «آشنا» را جهت کشف و کرامات سرمد تعین فرمود.


عنایت خان بعد از معلومات و مشاهدهء برهنگی سرمد دیگر چیزی نیافت این بیت که اشاره به وضع سرمد بود، به عرض شاه رساند:

برسرمد برهنه کرامات تهمت است              کشفی که ظاهر است از و کشف عورت است

 

(عالمگیر اورنگزیب) که در نبرد معروف «پورب» بر برادرش «داراشکوه» پیروز گردید و وی را فراری ساخت همچنان برادان دیگرش یعنی «مراد» و «شجاع» را اسیر گرفت و بعد بردهلی و آگره مسلط شد و پدرش شاهجهان و خواهرش «جهان آرا» را زندانی و تحت نظر قرار داد.
 

چندی بعد داراشکوه را با پسرش گرفتار کرد و سربرید [برخی روایات حاکیست که اورنگ زیب برادرش داراشکوه را که عالم برجسته بود، فراتر ازمرز ظلم و ستم زنده زیر پای پیل کرد. ایشور داس]. و سربریده ی داراشکوه را در ظرف زیبائی گذاشته خدمت پدرش فرستاد. همچنان سر مراد و شجاع را نیز مانند برادر ارشد شان جدا نمود و به پدرش فرستاد. حتی بر فرزندان ذکور برادران خویش نیز رحم نکرد.


اورنگ زیب که شخصیت سخت مذهبی و متعضب بود، با شعر و شاعری، موسیقی، هنر و ادبیات علاقه و دلچسپی نداشت. ملک الشعرای دربارش را رخصت کرد، شاعران دربار چون چنین دیدند هریک گوشه ای عزلت گزیدند. معروف است، روزی برهمن شاعر را به اثر یک بیت شعرش که گفته بود:
 

دلی دارم گروگان عشق که چندین بار            به کعبه بردم و بازش برهمن آوردم

متهم به کفرگویی کرده مورد مؤخذه قرارداد.


نوازنده گان و خواننده گان و خیناگران، رقاصان را نه تنها از دربار بیرون کرد بلکه امر اکید صادر کرد که دیگر مغنیگری، مطربی و خیناگری ممنوع است.
چنانکه معروف است مغنیان، آلات و ادوات موسیقی را در تابوت نهاده با انبوه دوستداران هنر موسیقی گریان و نالان از زیر قلعه ئ دهلی روانهء قبرستان عمومی بودند. اورنگزیب پرسید این هنگامه از چه جهت است؟ یکی از درباریان جواب داد که جنازهء علم موسیقی است که گروهی جهت تدفين میبرندش. پادشاه تبسم کنان گفت: که خداوند لعنت کندش به قبرکن بگویید که گورش را عمیقتر حفر کند تا میتش دوباره زنده نشود و بیرون نیآید.


خلاصه اینکه اورنگزیب برانداختن همکاران پدر و برادرش برآمد و بعد از قلع و قمع آنها بعدأ به جان «سرمد» که پدر و برادرش به وی ارادت تام داشتند، رسید. ابتدا برهنگی وی را بهانه قرار داد که خلاف شرع است. ملا عبدالقوی را مؤظف نمود تا «سرمد» را وادار نماید که لباس بپوشد. ملای مذکور «سرمد» را مخاطب قرار داده گفت:

برهنگی و عریانی تو مملتر چه است، سرمد که مستِ بادهء عرفان بود گفت:

چه کنیم که شیطان قوی است، (که اشارهء بود به ملاقوی) و این رباعی بگفت:

خوش بالای کرده چنـــــین پست مرا             چشــمی بدو جام برده از دست مرا

او در بغل من است و من در طلبش              دزدی عجبی برهنه کرده است مرا

 

اینکه ملا قوی را (شیطان قوی است) گفته بود، باعث کدورت ملا گردید و در ضدیت با «سرمد» برآمد، لیکن برهنگی موجب قتل شده نمیتواند، پس باید در فردجرم چیزی دیگر نیز علاوه گردد. لذا بهانهء قتل رباعی ذیل را که براستی معراج را انکار ثابت است، شاهد آوردند:

آنکس که سر حقیقتش باور شد           خرد پهن تر از سپهر پهناور شد

ملا گوید که بر فلک شد احمـــد           سرمد گوید، فلک به احمد در شد

 

پس معلوم است که طبیعت محتاط اورنگزیب بازهم کافی نیمداشت، لذا برای علمای مذهبی گفت که باید سرمد کلمهء طیبه بخواند و معلوم بود که «سرمد» عادت داشت، هرگاه کلمهء طیبه میخواند از "لا الله " پیش نمیرفت، زمانیکه علما از وی درخواست کردند که کلمهء طیبه بخواند، «سرمد» از کلمهء لا الله زیاد نگفت، و این کلمه نفی است و علما اعتراض کردند، «سرمد» گفت که تا حال من در نفی مستفرق ام  و به اثبات نرسیده ام، چون برسم، الا الله خواهم گفت، سپس علما فتوی دادند که فقط لا الله گفتن کفر است، پس اگر سرمد توبه نماید درست است، وگرنه واجب القتل خواهد بود.


سرمد توبه نکرد چنانچه روزدیگر سرمد را در نزدیک مسجد جامع دهلی بردند. میگویند که دراین روز «سرمد» خوشحال و بشاش بود. زمانیکه جلاد نزدیکش شد، سرمد خندیده گفت:

فدایت شوم، بیابیا، بهر صورتی که می آیی، من ترا خوب می شناسم. این بگفت و سر را به قربانگاه گذاشته و گفت:

سر جدا کرد از تنم شوخی که با ما یار بود               قصه کوتاه کرد ورنه درد سر بسیار بود

 

در این حین جلاد شمشیرش را بالا برد و با شدت پائین آورد سر از تن سرمد جدا گردید.

 

شوری شد از خواب عدم دیده کشودیم            دیدیم که باقیست شب فتنه غنودیم

 

گویند چون (ابهی چند) سر بریدهء سرمد را در آغوش کشید و بر زمین افتاد، چون بلندش کردند، مرده بود.
   ورودگاه شرقی مسجد جامع دهلی، پاییز 1991، ایشور داس

در ماثرالامرا در مورد اسباب قتل سرمد می نویسد، اگر راست گفته شود، علت اصلی قتل مصاحبت داراشکوه و ارادت شاهجهان بود به سرمد، ورنه مثل «سرمد» برهنهء مجذوب و آزاد گفتگو را که مردم هر روز در کوچه و بازار میدیدند و کسی از احوالش واقف نبود، اعدام نمیکردند.


در تذکرهء دیگر آمده است:

گویند که «سرمد» با داراشکوه نیز سری میداشت و اکثر اوقات نیز بماتم عالمگیر مشغوف بود، لهذا بقتل رسید، والله اعلم بحقیقته حال


مولانا ابوالکلام آزاد نیز این نظر را تایید کرده مینویسد: "در اشیا [آسیا] همیشه سیاست مذهب آرائی است که بخون هزاران نفر، اسباب جیوپولیتکل درست کرده اند، اینها مذهب را روپوش قرارداده و چاپیده اند مردم را"

 

سرخوش در تذکره اش مینویسد: "یکی روز من و ناصر علی سرهندی و میرزا عبدالقادر دهلوی در نزدیک مسجد جامع دهلی نشسته و شعر خوانی داشتیم که سرمد آمد مایان را دید تبسم کنان این بیت بخواند:
 

عمریست که افسانهء منصور کهن شد           من از سرنو جلو دهم دارو رسن را"

 

چنانچه چندی بعد اعدام گردید.

 

در تاریخ مذهبی این عمل اورنگزیب یک موضع جابرانه و پرهیاهو بود که در تاریخ ادبی هند صورت گرفت و شخصیت «سرمد» را به مقام ارجمند ارتقاع بخشید. آثار وی بخصوص رباعیات پرلطف وی مقام بزرگ او را نمایندگی میدارند. هرگاه رباعیات او را با معاصرینش مقابله نماییم، دیده میشود که معنی آفرینی و نازک  خیالی و شیرینی کلام وی برایش مقام ارجمند در میان علما باز کرده است:

 

در مسلخ عشق جز نگو را نکشند                 لاغر صفتان و زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز کشتن میگریز               مُردار بود هر آنکه او را نکشــــــند


دریاست دلت گر تو شـن
اور بشوی                غواص محیــــط هفت کشور بشوی

در بحر وجود تست مــوجود همه                 طـــغان بکن و خوا لنگر بــــــشوی


برسنگ مزارش این رباعی نقش است:


شاه ســـرمد بعهد عالمگــــــــ
ـــیر                چون سفر ساخته شهــــــید سرمد این

گـــــــفت تاریخ « اکبر مسکین »                لحد مـــــــــــرقد شهــــــید سرمد این

1070 هجری قمری 1659 میلادی

 


و اما شاهجهان همچنان در قصرش زیر حراست فرزندش اورنگزیب مدت هفت سال را سپری و در اواخر عمر، روزی توسط دخترش جهان آرا به اورنگزیب پیام فرستاد و از وی خواست که تا اجازه دهد جهت فاتحه به مزار ارجمند بانوش به
تاج محل برود.

جهان آرا گفت این درخواست شما را به اورنگزیب خواهم رسانید، او لحاظ شما را نکرد شاید لحاظ مادر مرحومش را داشته باشد، آنگاه نزد اورنگزیب شد، اورنگزیب گفت: امید است که برای خواهر عزیر و پدر معزرم هرگونه سهولت مهیا باشد. جهان آرا گفت البته هرگونه سهولت موجود است، غیر از آزادی!

اورنگزیب گفت: پس پدرم غرض آرزوی اصول آن آزادی شما را اینجا فرستاده است؟ جهان آرا گفت: خیر بلکه برای شما یاددهانی نمایم که فردا سالروز وفات مادر مرحوم مایان است، پدرم بخاطر فاتحه درخواست نموده تا به تاج محل برود!

 

 

اورنگزیب بعد از مکث کوتاهی گفت: البته به فاتحه رفته میتواند، اما در زیرحراست مؤظفین هیچگونه خیرات کرده نمیتواند و قبل از غروب آفتاب باید به محل بودو باشش هرچه زودتر برگردد. آیا فهمانده توانستم؟

جهان آرا گفت: آری فهمیدم و اما در هیچ تاریخ دیده شنده که پدر جهت فاتحه همسرش از فرزندش اجازه گرفته باشد! این بگفت و برخاست تا خارج گردد. اورنگزیب گفت: این جانماز و کلاه را خاص جهت پدرم درست کرده ام برایش بدهید.

سپس جهان آرا نزد پدرش شد و گفت:

پدر جان درخواست شما را اورنگزیب پذیرفته است. پدرش خاموش بود. چون نزدیک بستر پدر شد، دید که چشمانش باز است. چو تکانش داد حرکت نکرد. درین حین حکیم مؤظف سررسید، چون معاینه اش کرد، پس چشمانش را بست و گفت: انا الله و انا الله راجعون و اما جهان آرا بیگم نیز بناکامی جان سپرد و برسنگ مزارش این بیت منقوش است:

بغیر بصیره نپوشد کسی مزار مرا               کر قبرپوش غریبان هیمن گیاهست

 

در پایان این نبشه چند رباعی از «سرمد» شهید به حسن ختام تقدیم است:


سرمد غم عشق بوالهوس را ندهند                سوز دل پــــــروانه مگس را ندهـــــــند

عـــــــــمری باید که یار آید بکنار                این دولت سرمد همه کس را ندهــــــــند

 

*****

سرمد گله اخــــتصار می باید کرد                یک کار از این دو کار می بــــــــاید کرد

یا تن برضائی یــــــار می باید داد                یا قطـــــــع نظر ز یار می بایــــــــد کرد

 

*****

 

سرمد تو حدیث کعـبه و دیر مکن                 در کوچهء شک چو گمراهان سیر مــکن

دو راه روی نه ز شیطان آمــــوز                 یک قــــــــبله گزین و سجدهء غیر مکن

 

*****

 

هرگز بخدا زهد ریـــــــائی نه کنم                غیر از در مــــــــــــعرفت گدائی نه کنم

شاهی کنم و ملک فراغت گـــــیرم               پیوسته ز میـــــــــــــــخانه جدائی نه کنم

 

*****

 

سلـــــــــــطان خودم، منت سلطان نه کشم                 از بهر دو نان منت دونان نه کشم

نفس من سگ است و من سگــــــــــــــبانم               از بهر سگی منت سگبان نه کشم

 

*****

 

سرمد در دین عــــــــــجب شکستی کردی                ایمان بخدای چشم مســــتی کردی

با عــــــــــــــجز و منیاز جمله نقد خود را                رفتی و نپامز بت پرســـتی کردی

 

 

پایان

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۸                  سال دوم                              نومبر ٢٠٠٦