کابل ناتهـ، Kabulnath
برگشت
به صفحهء
|
رتبيل آهنگ
حديث عشق بيان کن به هر زبان که تو داني
فرخنده روزهای دیوالی را به تمام هموطنان هندو تبریک میگویم و روزهای خوش و پر از سعادت برای شان آرزو میکنم. امید روزی برسد که ماهمه باهم در جشن های مذهبی یکدیگر شرکت کنیم و دیگر این موضوع نباشد که جشن های ما که اکثریت هستیم برحق ترست و شماهایی که اقلیت هستید بروید و در داخل منازل تان، البته بدون این که سر وصدای زیاد به راه بیندازید مراسم تان را جشن بگیرید. با این شناخت که من از « ما» دارم میدانم که تبعیض به این زودی ها از کشور ما کوچ نخواهد کرد و شاید سال های زیاد سپری گردند تا انسان تنها به خاطر انسان بودنش ارزش داشته باشد و نه به خاطر این و آن بودنش. به هرحال چون آینده هنوز دور و ناپیدا است به گذشته ها میرویم تا گذشته ها از یاد ما نروند. البته من در گذشته، زمانی که تازه آزاديی تنه به کوچه برآمدن را به دست آورده بودم در محله يی زنده گی می کردم که باشنده گان هندو زیاد داشت. بنأً ما از جشن های مذهبی همسایه های هندوی مان باخبر میشدیم و در این ايام یک جا با آنان احساس خوشی میکردیم؛ زیرا رسم ما بچه های کوچه چنین بود که باید در تمام جشن های مذهبی همسایه های هندوي مان در اذیت آنان کوشش بیشتر نماییم. و همین طور هم میکردیم. روز های خوشی همسایه های هندوی ما روزهای خوشی ما نیز بود. تحقیر و توهین نمودن همسایه های هندوی ما یا همصنفی هاي هندوی ما برای ما یک امر عادی بود. جزعادات و رسوم ما شده بود. ما به این فکر بودیم که جهان از روزیک ه خلق شده، چنین بوده و امروز هم به همان شکل ادامه دارد. آزار دادن بچه های هندوی کوچهءما کوچکترین عذاب وجدان برای ما فراهم نمیکرد. مسأله بسیار ساده بود: آنان هندو بودند و ما مسلمان. آنان کافر بودند و ما خدمتگاران یگانه خداوند برحق. به نظر ما آنانی که دانسته کافر گردیده بودند باید هیچ گله و شکایت هم نداشته باشند، وقتی که پیروان دین برحق به آنان دشنام میدهند. اصلاً ما آنان را مقصر میدانستیم که با هندو بودن خود ما را مجبور میسازند که به آنان دو و دشنام بدهیم. ما مثلاً هرگز جرائت نمیکردیم که به یک همسایه کهن سال مسلمان مان و آن هم در حضور تمام اعضای خانواده اش کلمات رکیک چون... را به کار ببریم. اما به یک مرد به طور مثال 40 سالهء هندو که با خانم و فرزندانش به کوچه برآمده بودند به بسیار ساده گی میشد دشنام بدهیم- با وجودی که خانوده هاي مان با چنين برخوردی هرگز موافق نبودند. این که همسایه هندوی ما در آن لحظه چه احساس میکرده و چه رنج میبرده، برای ما بچه ها مهم نبود. و دیگر این که ما نمیدانستیم که هندو هم احساس دارد و شاید این گونه برخوردها سبب ناراحتی درونی اش می گردند.
مارسل رايش رانيسکي منتقد ادبی نام آ ور آلمان که از اردوگاه یهودیان در پولیند نجات يافته بود در کتابی که در مورد زنده گی خودش نوشته، آورده است که برای جوانان آلماني همسن و سالش که او را به نام یهود مورد تحقیر و توهین قرار میدادند این موضوع مطرح نبود که شايد اين هموطن شان هم یک انسان باشد و میخواهد زنده گی کند. او در خاطراتش از یک دهقان پولیندی یاد میکند که به او و خانمش بعد از فرار از اردوگاه یهودیان پناه میدهد. رانيسکي در مورد این دهقان کم سواد مینویسد که او برای بار نخست بعد از سالها با آنان برخورد انسانی داشته است. در ضمن در کتاب خاطرات رانيسکي در مورد این مرد پولندی آمده که او به شنیدن داستان علاقه زیاد داشته و رانيسکي برای او شبانه از کتاب هايی که خوانده بود قصه میکرده است. در این میان در یکی از شب ها رانيسکي از کتاب"King Lear“ „شاه لير“ شکسپیر روایت میکند و مینویسد که دهقان پیر بعد از پایان داستان میگوید: من این „شاه لير“ را، این شاه پیر را خوب درک کرده میتوانم. اين مطلب برای رانيسکي بسیار جالب است زیرا او اعتراف می کند که با وجود علاقه زياد به ادبيات و آثار شکسپیر هرگز درک نکرده بود که اين „شاه لير“ چه میخواهد بگوید. اما رانيسکي می نویسد که او بعد از گذشت سالهای فراوان وقتی که به سن 60-70 سالگی میرسد و یکبار دیگر کتاب شاه لير را میخواند، برای اولین بار متوجه میشود که هدف گفتار شاه پیر در این درامهء شکسپیر چه است. يعني آن گاهي که او خود مزه پیری را چشید ه است، توانسته است درد هاي شخصیتی چون شاه لير را درک کند. به همين شکل من نيز زمانی که از افغانستان به آلمان پناهنده شدم و دیگر جز اکثريت به حساب نميرفتم بلکه منسوب به اقليت مسلمانان شرقي در آلمان گرديدم، تازه قادر گردیدم تا با کسب اين تجربه آهسته آهسته درک کنم که همسایه های هندوی ما چه کشيده اند. البته من نمیخواهم که شرایط زنده گی خود را در آلمان با شرایط زنده گی همسایه های هندوی مان مقایسه کنم. یک خارجی قبول شده در آلمان دارای امکاناتی می باشد که همسایه های هندوی ما در افغانستان نداشتند. با آن هم حالا وقتی که پسرم از مکتب به خانه می آید و ميگويد امروز همصنفی هایش او را به نام مسلمان آزار داده اند من به فکر همسایه های هندوی مان میافتم. بنأً پس از سال ها حالا درک میکنم که همسایه های هندوی ما در آن زمان هم احساس داشته اند، انسان بوده اند و آرزوی این را نداشته اند که از طرف هم کوچکی مورد آزار و اذیت قرار بگیرند. به هر حال امیداواریم روزی برسد که دیگر هیچ کسی در وطن ما به خاطر این و آن بودنش تحقیر و توهین نشود؛ حقش زیر پا نگردد و بتواند حديث عشق را به هر زباني که ميداند بيان کند. یک بار دیگر فرخنده روزهای دیوالی را به هموطنان تبریک میگویم.
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٧ ویزه ی دیوالی و عید سعید فطر سال دوم اکتوبر ٢٠٠٦