کابل ناتهـ، Kabulnath
|
پرتونادری
شمس در آیینهء شمس (٢)
ازشمس تا کنون هيچ اثر نوشته شده يي در هيچ يک از رشته های دانش بشری به ما نرسيده است . او خود می گويد که عادت به نوشتن نداشته است .
من عادت به نوشتن ، نداشته ام هرگز ، چون نمی نويسم درمن می ماند و هرلحظه ، مرا روی دگر می دهد
يگانه اثری که از شمس به ما رسيده است همانا " مقالات " اوست . مقالات نه تنهايکی از گنجينه های درخشان ادبيات عرفانی فارسی دری به حساب می آيد ؛ بلکه آن را می توان يکی از بااعتبار ترين منبع تحقيق در ارتباط به زنده گی ، انديشه و ديدگاه های عرفانی واجتماعی و رويدادهايي دانست که بر شمس و به قول مولانا بر آن خواوند خداوندان اسرار گذشته است.
شمس در زنده گی شصت و اند ساله اش ، نتوانست فرصت کافی برای بيان انديشه های عرفانی خود به دست آورد. هنوز کسی به درستی نمی داند که او در خلوت گزينی هايش با مولانا چه می گفته و از جه مسايل و موضوعاتی بحث می کرده است بدينگونه ما کماکان از فيض بخش بزرگ سخنانی که همه بر وجهه کبريا می آمدند محروم مانده ايم . تا جايي که روشن است شمس پس از ديدار با مولانا در قونيه بود که زمينهء راه اندازی مجالس صوفيانه برای او در ميان سالهای 642 تا 645 فراهم شد و او به گفته ء خودش ثلثی از سخنان خود را گفت . سخنان او در مجالس صوفيانه به اشارت مولانا که خودنيز در آن مجالس اشتراک می کرد به وسيله شماری از مريدان ياد داشت می شد و مقالات نتيجه معنی گفتن های او در همين مجالس صوفيانه است . غير از اين گفته می شو د که بخش های از مقالات دست نويس خود شمس است که بعداً بريادشتهای مريدان درمقالات افزوده شده است .
مقالات شمس از چندين جهت داری اهميت گسترده يي می باشد . نخست اين که " مقالات " آيينه ء شخصيت پيچيده ء شمس است و اگر مقالات به دست ما نمی رسيد شناسايي شخصيت شمس از ورای اين همه افسانه ، شعر ، روايت و پنداشت ها بسيار دشوار می نمود و شايد هم امری می بود ناممکن . از سخنان شمس مس دانيم که او در نو جوانی درتب دريافت فلسفه ء وجودی و راز پيدايي هر پديده يي چنان می سوزد که ديگر خواب و خوراک را نيز از ياد می برد و مشتاقانه می خواهد بداند که فلسفهء حيات چيست؟ چرا او به جهان آمده است ؟ زنده گی اين دريای هميشه جاری اگر پايانی دارد ، اين پايان چه گونه خواهد بود ؟ در مقالات می خوانيم :
مرا چه جای خوردن و حفتن ! تا آن خدا که مرا ، هم چنين آفريد ، با من سخن نگويد ، بی هيچ واسطه يي و من از او چيز ها نپرسم و نگويد ! - مرا چه جای خفتن و خوردن ؟ چون چنين شود ، ومن با او بگويم و بشنوم آن گاه بخورم و بخسبم ! بدانم که چگونه آمده ام و کجا می روم و عواقب من چيست ؟
او شخصيت دوگونه ء دارد گاهی خويشتن بر تر بين و گاهی خويشتن کمتر بين ، گاهی فروتن و مهربان و گاهی مغرور ، پرخاشگر و ناسازگار:
من سخت متواضع می باشم ، بانيازمندان صادق ؛اما سخت بانخوت و متکبر باشم با دگران !
اهميت ديگری مقالات اين است که شمس در جريان سخنان خود ما را با گوشه های از زنده گی و انديشه های شماری از شخصيت های فلسفی و عرفانی برجسته ء خاور مين آشنا می سازد .چنان در مقالات اشاره هايی وجود دارد در ارتباط به بزرگانی چون : ابوبکر سله باف تبريزی، بايزيد بسطامی ، منصور حلاج ، شيخ محی الدين ابن عربی ، امام فخر رازی ، امام غزالی ، جنيد بغدادی ، اوحدالدين کرمانی ، حکيم سنايی و ديگران ... او که خود با شماری ازاين بزرگان ديدار و گفتگوکرده است ، گاهی با چنان اشاره و ايجازی در زمينه سخن می راند که اگر خوانند پيش از آن با انديشه ها و زنده گی ان ها آشنايي نداشته باشد ، به دشواری می تواند چيزی از چنان اشاراتی در يابد . شمس زبان انتقادی کوبنده يی دارد . گاهی هم از طنزتلخی می کند که خواننده فکر می نمايد که او شمشيرطنزو انتقاد خود را از نيام برون آورده و با همه بزرگان فلسفه و عرفان به ستيزه جويی برخاسته است . او باور دارد که اناالحق گفتن منصورآز آن است که او هنوز به آن مرحله نرسيده است که تمام جمال روح را بتواند ديد : منصورحلاج را هنوز" روح " تمام جمال ننموده بود ، و اگرنه " اناالحق" چگونه گويد . امام فخر رازی را به سبب ا ين که در برابرحضرت پيامبر اسلام احساس هستی می کند ، با شلاق انتقاد خود می کوبد :
فخر رازی چه زهره داشت که گفت : محمد تازی چنين گويد و محمد رازی چنين گويد ! اين مرتد وقت نباشد اين کافر مطلق نبود مگر توبه کند !
چنين بر می آيد که در روزگار شمس فيلسوف را دانا به همه چيز می انگاشتند ؛ اما او فيلسوف را دانا به چيز های بسيار می داند . گفته ء معروفی است که همه چيز را همه گان می دانند و همه گان هنوز به دنيا نيامده اند . نباً هيچ فيلسوفی نمی تواند همه چيز دان باشد .
می آمدند به خدمت اين شهاب در دمشق و هزار معقول می شنيدند، فايده می گرفتند ، سجود می کردند . برون می آمدند و می گفتند : فلسفی است ، الفيلسوف دانا به همه چيز . من آن را از کتاب محو کردم ، گفتم : آن خداست که داناست به همه چيز ! نبشتم : الفيلسوف دانا به چيز های بسيار ! قيامت را منکر بودی . گفت : مگر فلک از سير باز ايستد!
با اين همه شمس گاهی خود را در بيان انديشه هایش با دشواری هايي رو به رو می ديده است . نخست به دليل اين که کسی را چون خود نمی يابد تا خود را در او بيند و با او به سخن در آيد و اين خود يکی از دلايل دلتنگی او تا پيش ز رسيدنش به قونيه است .غير از اين او با مردمانی که بردلها و گوشها مهر نهاده اند چه می تواند بگويد !
هنوز ما را اهليت گفت نيست ! کاشکی اهليت شنودن بودی تمام کفتن می بايد و تمام شنودن ؟ اما سوگمندانه : بر دلها مهر است بر زبانها مهر است و بر گوشها مهر است
اين تنها مشکل شمس در بيان انديشه هايش نيست ؛ بلکه عرصهء واژه گان نيز برای بيان انديشه های او تنگ است.
شيخ گفت : عرصه ء سخن بس درازاست و فراخ ، هرکه خواهد ، می گويد ، چندان که خواهد ! گفتم : عرصه ء سخن بس تنگ است عرصه ء معنی فراخ است ، از سخن پيشتر آ، تا فراخی بينی و عرصه بينی!
تعصب و شرايط ناگوار اجتماعی ، تقليد و ابتذال مسلط روزگار از عوامل دگری اند که مانع آن می شود تا شمس آن گونه که می خواهد نمی تواند به بيان انديشه های خود بپردازد :
راست نتوانم گفتن که من راستی آغاز کردم ، مرا بيرون کردند ، اگر تمام راست کنمی به يک بار همه ء شهر مرا بيرون کردندی
و جای ديگری در همين ارتباط می گويد:
همه چيز را به همه گان نمی توان گفت متعصب تکفير می کند لا ابالی نشخند و تحقير، ثلثی گفته شد
با اين همه زمانی که شمس نيازبه گفتن سخنی و مساله يي را در می يابد، آن را جراًتمندانه و بی محابا بيان می دارد .
چون گفتنی باشد ، و همه عالمی از ريش من ، در آويزد که مگرنگويم اگرچه بعد ازهزارسال باشد ، اين سخن بدان کس برسد که من ، خو استه باشم
شمس درمقالات نه تنها در باره ء خود و ديگران سخن می راند ؛ بلکه در باره روزگار خود و سقوط ارزشهای متعالی انسانی و فرهنگی در آن روزگار نيز ، سخن می راند . سخنان بدون مقدمه و اضافه گويي آغاز می کند و بعد در چند جمله ء کوتاه يک مساله ء بزرگ اجتماعی بيان می گردد. چنين شيوه يي هرچند گاهی سخنان ا و را به اوج کمال و زيبايي می رساند و آن را شعرگونه می سازد ؛ ولی با ا ين حال يک چنين فشرده گويی ، خواننده را بر آن می دارد تا بيشتر در ارتباط به گفته های او غور کند تا بتواند به پيام درونی سخنان شمس دست يابد . در روزگار شمس تقليد و ريا مضمون مسلط روزگار ا ست و او در هرمجلس صوفيانه يي با شمشير سخنان کوبندهء خود بر ضد آن به مبارزه بر می خيزد و حتی تقليد را گاهی برابر با کفر می داند :
هر فسادی که در عالم افتاد از اين افتاد که : يکی ، يکی را معتقد شد به تقليد ! يا منکر شد به تقليد ! کجا روا باشد مقلد را مسلمان گفتن !
به همين گونه منافق و رياکار از ديدگاه او بد تر از کافرانند و واعظان ريا کار را فروشنده گان دين پيامبر می داند : آن که مرا دشنام می دهد ، خوشم می آيد ، وآن که ثنای من می گويد می رنجم ! زيرا ثنا می بايد که بعد آن ، انکار در نيايد ! آخر ، منافق ، بد تر است از کافر !
*
اين ها که در روزگار ما بر منبر ها سخن می گويند و بر سجاده ها نشسته اند ، راهزنان دين محمد اند .
شمس با عوام سرو کاری ندارد ؛ بلکه اين پيشوايان و بزرگان جامعه است که پيوسته اماج تير ملامت و سر زنش او قرار می گيرند: مرا در اين عالم با عوام هيچ کاری نيست ! برای آنها نيامده ام ، اين کسانی که رهنمای عالم اند ، به حق انگشت بر رگ ايشان که نهم .
اوپرخاشگر است، ازمیدان بحث و مناظره پای به بيرون نمی گذارد :
اگر ربع مسکون جمله يک سو باشند و من به سويي هرمشکل شان که باشد همه را جواب دهم و هيچ نگريزم از گفتن ، و سخن نگردانم و ازشاخ به شاخ نجهم
او به قوت و تاثيرکلام خود باور مند است و با چنين قوتی است که می تواند در برابر هرپرسشی ده پاسخ ارائه کند.
اگراين ربع مسکون ، هر اشکال که گويند جواب بيابند ... جواب در جواب ، قيد در قيد ، شرح در شرح ! سخن من هريکی سوال را ده جواب گويد ، که در هيچ کتابی مسطور نباشد – به آن لطف و به آن نمک ، چنان که " مولانا " فرمايد : تا با تو آشنا شده ام ، اين کتابها در نظرم بی ذوق شده است!
اهميت و ويژه گی ديگری مقالات شمی اين است که اين کتاب منبع بسياری از حکايات ، تمثيلات و مفاهم مثنوی معنوی را تشکيل می دهد .عقيده يی وجود دارد که بدون مطالعه و درک مقالات شمس مشکل است که بتوان به فهم کامل مثنوی دست يافت . زبان شمس در مقالات زبانيست آميخته با طنز ، اماطنز در نزد شمس هدف نيست ؛ بلکه وسيله است . وسيلهء انتقاد بر نارسايی های اجتماعي . طنزی او انديشه برانگيز و عبرت آموز است. طنز برای طنز نيس ، وهيچگاهی طنز او تا سطح نازل هزل و هجو پايين نمی آيد . طنز شمس ، طنز سياه است ، طنز تلخ است:
مراحق بودم که قزوينيی شنيد که : " ملحد " آمد ! زود مادر را نهاد و سر فرو بريد . گفتند : آخر حق مادری ؟ گفت : تا " ملحدان " بدانند که محابا نيست ! " ملحد " آن ديد ، گفت : او ازمن ملحد تر است ! من هرگز اين نکردمی .
نها يتاً طنزبرای شمس وسيله ء مبارزه است در برابر بی عدالتی ، رياکاری و دروغپردازی. او با چنين زبانی تصوير روشنی از محيط اجتماعی آن روزگار ارائه می کند و بدينگونه مقالات او اهميت بزرگ جامعه شناسانه نيز دارد .
ادامه دارد.... *********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣۶ سال دوم اکتوبر ٢٠٠٦