کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شكرالله شيون
baba1663@gmail.com

انتظار

شب كه شعري بهواي لب تو ميخوانم
صبح ميريزم و شادابتر از بارانم
شوق وصلت بدل ار گل كند آزرده مشو
دامنم بوي تو دارد ، به چمن افشانم
تو اگر رقص كنان بر سر ميدان آيي
بخدا رستم دستان نبرد ميدانم
هاي ، برگرد ، خدا را كه بسي رفت و هنوز
گرد گرد قدم رفته تو گردانم

ستراسبورگ 12 دسمبر 2000

 

 

ياد ها

با چشمهاي دوخته بر چهره غروب
ديريست
من مرگ خويش را
تقليد ميكنم
آيا هنوز
در كوچه هاي خاكي افسانه هاي تلخ
طفل و سنگ
دنبال ميكنند
ديوانه را؟
آيا ز زخم سنگ
ديوانه ميرهد ؟
باور مكن
باور مكن كه عشق
بار دگر برقص و سرودش صدا زند
ديوانه رفته است

باور بكن
در كوچه هاي خاكي افسانه هاي تلخ
سنگ و كودك و ديوانه را
بر دار بسته اند

باور مكن كه خاطره ها جاودانه اند
من ، حتا زادگاه من از ياد رفته است
در زادگاه من ،
پهلوي نعش كودك و ديوانه ديرگاهست
كفتار
بر سنگ خفته است
وز ياد رفته است

و عشق را
باور كنيد
افسانه است

ستراسبورگ 20 جون 2000

منصور حلاج

بغداد در فراق تو بر چشمهاي خويش
خون بسته است
يادت بخير دلبر


 

 


***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۶                         سال دوم                               اکتوبر ٢٠٠٦