کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خالد نویسا

  

 

آلاشر، هندوی حماسه ساز

  

تیمور لنگ در اواخر قرن چهاردهء میلادی بر هند تاخت و تا دهلی پیش رفت وسپاهش ملخ وار کشتزارزندگانی آدمها را روفت، تیمور چند ماهی درآن جا ماند و در سال 801 هجری دو باره به سمرقند برگشت.
این فاتح
قهار که کله منار می ساخت، کودکان را زیر سم اسپ خرد و خمیر می کرد و جو های خون جاری می ساخت، مسلمان معتقدی بود که نمازش به آسانی قضا نمی شد.
تیمور لنگ مسجد سیاری داشت که
قابل حمل بود و از اجزای گرانبهایی ساخته شده بود. وقتی در جایی توقف می کرد، سپاهیانش اجزای آن مسجد را به هم می پیوستند وآن را می ایستاندند تا تیموردر آن نماز بخواند و با خدای خود راز و نیاز بکند.

 تیمور در حمله بر دهلی با مردم آن دیارهمان کاری را کرد که با مردم خوارزم، بلخ، هرات، اصفهان، سبزوار و بغداد کرد. قتل های عام، اسیر گرفتن زنان و کسبه کاران ، ساختن کله منار ها ... سرگرمی او و سپاهیانش بود. به امر وی سپاهیانش زیر برج و بارو ها نقب می زدند، باروت می گذاشتند و قلاع مستحکم را نخست فتح و بعد با خاک یکسان می کردند.

تیمور در طول راه گذارش به قلعه یی به نام میرت افتاد. این قلعهء معروف در ادارهء یک حاکم شجاع هندو به نام آلاشر بود.
وی از محمود پادشاه ده
لی حمایت می کرد، کسی که هنگام درگیری با برادرش ملو خان اسیر شده بود. تیمور لنگ زمانی که قلعه را محاصره کرد از آلاشر خواست که به طیب خاطر بگذارد که سپاه او از قلعه بگذرد، در عوض وی محمود را از اسارت ملو خان رها خواهد کرد. از روی خاطراتی که به تیمورمنسوب است معلوم می شود که آلاشر تسلیم خواست تیمور نشد و با پاسخ تندی که داد تیمور را یک اجنبی تجاوزگر نامید و گفت که نمی خواهد محمود به این گونه آزاد شود. زیرا ملو خان و محمود برادرانند و روزی با هم مصالحه خواهند کرد و خودش نیز تسلیم تیمور نخواهد شد و تا آخر با وی خواهد جنگید.

همان طور شد. اما تیمور بالاخره قلعهء میرت را به سختی محاصره و فتح کرد. آلاشر به اسارت تیمور در آمد. به دستور تیمور آلاشر را در قفس آهنینی انداختند و بر تلی از چوب گذاشتند. بعد چوبها را آتش زدند تا آلاشر را زنده بسوزانند. در این حال تیمور انتظار داشت که آلاشر به او زاری کند که از مرگش در گذرد. ( تیمور دایم از الحاح و خواری شاهان و امرا در برابرش لذت می برد) اما آلاشر خم بر ابرو نیاورد و با دلاوری گفت:

 - ای تیمور! عاقبت ما هندوان سوختن است و به این ترتیب به مرتبهء عالی نیروانا می رسیم. بنأ" هیچ باکی از سوختن ندارم.

 سپاهیان آتش در هیزم افگندند آتش با سرعت به سوی قفس تاخت. آلاشر در آتش می دید و گرمای آن تنش رامی آزرد.
زمانی که آتش به تن آلاشر رسید یکباره صدای رعد و برقی از آسمان برخاست و باران تندی در
عرض چند دقیقه چنان باریدن گرفت که آتش را در جا خاموش کرد و سپاهیان سراپا تر شدند. آلاشر با همان اراده ء بی مانند ایستاده بود.
تیمور دانست که خدا نخواست که آلاشر بسوزد. دیگر کسی نمی توانست آتش به هیزم
تر اندازد. تیمور بعد از تفکر امر کرد که وی از مرگ آلاشر می گذرد و بهتر است سپاهیان او را به زندان اندازند.

آن طرف آلاشر نیز
در این اندیشه بود که چطور خدایی به دادش رسید و او را نجات داد.

پایان

 ***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۶                         سال دوم                               اکتوبر ٢٠٠٦