کابل ناتهـ، Kabulnath
|
نصير مهرين
با رسيدن پای "طالبان" به کابل، موضوع لباس و ريش يک بار ديگر، در محراق توجه قرار گرفت. البته پيشتر از آنها، تنظيم های جهادی نيز قيد و قيود و ذوق های خويش را در ين زمينه ها به نمايش گذاشته بودند. اما طالبان احکام قاطع تر و جديت بيشتر در راه رعايت آنچه به زعم خويش اسلامی می پنداشتند، به کار بردند. صدور فرمان ها در بارۀ لباس زنان و ريش مردان بيش از همه جلب توجه کرد. بر علاوه ريش جبری و در آن حد و اندازه ای که طالبان شرعی تصور ميکردند، کلاه و دريشی نيز جای خود را به دستار و پيرهن و تنبان داد. اجرای اجباری بدانگونه، سبب ساز عطف توجه به موضوع کلاه، اهميت آن و موضوعات در حول آن گرديده و چندی که اين مسأله مشغلۀ اين کمينه شده بود، هر آنچه نام کلاه داشت، با کشش ديگری نظرم را بخود جلب می کرد. و هر آنچه در بارۀ کلاه در نثر شعر و ضرب المثل از پيشينه ها به ياد مانده بود، نيز دوباره در برابرم قد برمی افراشت.
در صحبت هايی که پيرامون لباس زنان و مردان و لزوم ديد های گونه ای از آنها از طرف حاکميت جريان می يافت، نيز بحثی از کلاه حضور داشت. باری، برخی از يادداشت ها را فراهم آوردم. در همين راستا، بدون مبالغه انبوهی از بازتاب موضوع کلاه گِرد آمد. حتا نویسندۀ جوان (يما ناشر يکمنش) روزی از سر همکاری، چند پارچه شعر را در اختيارم گذاشت که سخن از کلاه داشت. وقتی که به اين همه يادداشت ها ديدم، تهيه و ترتيب و تدوين بحثی از آنها بيشتر به درد بحث های فنی و معلومات عمومی کسانی ميخورد که کارشان با کلاه باشد. پارۀ از بقيه مشغوليت ها نيز سبب شد که بحث کلاه و چنان گرفتاری را به کناری بگذارم و خود را آسوده کنم. اما راستش کلاه، ما را آرام و بی اعتنأ نگذاشت. ديدم رئيس جمهور منتخب کلاه قره قلی را که هنگام ورود به افغانستان بر سر نهاده بود، با هرانتخابی آن انتخاب را از سر دور نکرد. حتا در يکی از برنامه های راديويی بيشترين وقت ما را پاسخ به اين موضوع احتوا کرد.
ديروز ها ياد ما آمد که "حکمتيار" با سر برهنه در پوهنتون (دانشگاه) ظاهر ميشد، اما بعد ها دستاری بر سر نهاد. صحنه های نماز گذاران در پيش چشم ما آمد که عده ای کلاه ساده بر سر می گذارند، برخی با سر برهنه وعده ای هم با همان لُنگی و دستار نماز ميخوانند و در ادامه بار ديگر باز يافتيم که در روستاها، برهنه سری کمتر و در شهر ها بيشتر است. نزد افراد متدين و مذهبی حفظ کلاه بر سر نهادن بيشتر است و در تصوير های اشخاص وزارت خارجه ای کشور ما با سر های برهنه و بی کلاه مواجه می شويم. تحول و ترقی در اشکال آن نيز مشهود است. امير حبيب الله خان پسر امير عبدالرحمان، دستار جدش افضل خان را در خانه نگهداری ميکرد و خودش کلاه می پوشيد. محمد نادرشاه پدر محمد ظاهر خان، بر خلاف پدر و پدر کلان کلاه انگليسی می پوشيد و پسرش ترجيح داد، اغلب اوقات از درد کلاه راحت باشد و حتا عطای موی را به لقای آن بخشيد.
برخی مانند توين بی Arnold J. Toynbee مؤرخ با مشاهدۀ رنگها و اصوات، لباس ها و منجمله کلاه در گفت و شنود شخصی قرار می گرفت و تداعی انديشه ها، منظرۀ حرکت تاريخ ساز انسان ها را در ذهنش خطور ميداد. وقتی به کلاه های پوست روباه دهقانان بلغاريا برميخورد، کلاه های پوست روباه آنها، او را بياد کلاه هرودت، پدر تاريخ می برد در هنگام ديدن سربازان آسيايی.
و هنگامی که يادداشتی بازنگری ميشود که عارف تاجر، معروف به عارف ريکشا را که به اتهام کودتا عليه سردار محمد داود خان در پهلوی چند تن ديگر اعدام میکردند، و پيش از اجرای حکم اعدام کلاهی را بر سرش ميگذاشتند که چشمانش را نيز پنهان کند و او فرياد زده بود: "ای خدا! من بيگناه کشته ميشوم."(3)؛ کلاه از جهت استفاده برای اعداميان، حسنک وزير و تصويری را برای خواننده آشنا با تاريخ بيهقی تداعی ميکند و از ين مثال حسنک، نتوان با اشارۀ گذرا گذشت که خوانندگان تاريخ بيهقی بسيار نيستند. اندکی بیشتر از آن سخن بگوییم.
حسنک، وزير سلطان محمود بود. پس از مرگ محمود، امير محمد پسر سلطان با پشتيبانی حسنک بر تخت نشست و دل مسعود را رنجانيد. مسعود پيروز شد و با مشورۀ گروه طرفداران خود که دشمنان حسنک نيز بودند، خواهان اعدام حسنک شد. فرمانی از خليفۀ بغداد نيز رسيد تا حسنک را به اتهام ديگری (قرمطی بودن) بکشند. "حسنک را به پای دار آوردند. نعوذ بالله من قضأ السؤ (از پيش آمد بد به خدا پناه می بريم) و پيکان را ايستادانيده بودند که از بغداد آمده اند قرآن خوانان قرآن می خواندند.
حسنک را فرمودند که جامه بيرون کش، وی دست اندر زير کرد و ازاربند استوار کرد و پايچهای ازار را ببست و جبه پيراهن بکشيد و دور انداخت با دستار و برهنه با ازار بايستاد و دستها در هم زده، تنی چون سيم سفيد و رويی چون صد هزار نگار و همۀ خلق بدرد ميگريستند. خودی روی پوش آهنی (کلاهی آهنی که روی را نيز می پوشانيد) بياوردند، عمداً تنگ. چنانکه روی و سرش را نپوشيدی و آواز دادند که سر و رويش را بپوشيد تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهيم فرستاد نزديک خليفه. و حسنک را همچنان می داشتند و او لب می جنبانيد و چيزی میخواند تا خود یا (کلاه) فراخ تر آوردند... و سر و روی او را بدان بپوشانيدند. پس آواز دادند او را که بدو، دم نزد و از ايشان نينديشيد. هر کس گفتند: "شرم نداريد؟ مرد را که می کشيد بدار بريد" و خواست که شوری بزرگ بپای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند و به جايگاه رسانيدند. بر مرکبی که در هرگز ننشسته بود، و جلادش استوار ببست و رسنها (ريسمان) فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهيد (بزنيد) هيچ کس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار می گريستند. خاصه نيشاپوريان. پس مشتی اندر رند را سیم دادند که سنگ زنند، و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افگنده بود و خبه (خفه) کرده"(4)
و عجبا، در روزگاری که ما ديده ايم، بشنيده و نبشته ايم. اعداميان راکلاهی بر سر ننهاده اند. در روز روشن در اعدام گاه، و در پيش چشم مردم بدار نزده اند. شبها به اعدام گاه برده اند، کلاه، ساعت و حلقه طلايی دستانشان را گرفته اند. شايد محمد موسی شفيق را در روز روشن، در حالی که کلاهی بر سرش ننهاده بودند، پس از دادن چندين دستور که بدو، بدو! تير باران کرده اند. (5)
از انگيزۀ دل مشغولی به کلاه و دستار و چادری، به ياد حسنک و کلاهی رفتيم که هنگام اعدام، گاهی بر سر اعداميان می پوشانيدند. من ميخواستم، از پهنه کار و گستردگی استفاده از کلاه صحبت کنم و تصميم انصراف از آن، اما نشد، زيرا باز هم روزی نبود که نخوانيم و نشنويم که سر ما کلاه گذاشتند. يا از آن کج کلاه بر حذر باشيد. خوانديم که نه تنها، گفتند کلاه نپوشيد، لنگی بپوشيد، بلکه گفته اند، کلاه شاپو بپوشيد، لنگی و دستار نپوشيد. و چون اين پيشينه های جامعۀ ما را بدين آسانی گسستی نتواند بود و پسينه های نيز آن را باز آفريند، دل ما خواست بگویيم که کاش بگذارند، که خود مردم، دل مردم، سر مردم. کاش به سری که مغز داده بيشتر بيانديشند تا کلاه برای سر ديگران. هنگامی که اين سخن را گفتيم، بيش از همه به ياد دورۀ امانی و حکم قاطع و شتابزده شاه افتاديم که صفحه يی را از اشتباهات خود نيز سياه کرده است.
به هر حال، بيشتر نگوييم زيرا که به گواهی سخن سيد محمد اسمعيل بلخی: در اين سرايچۀ دنيا گدا و شاه بميرد کلاه دار بود يا که بی کلاه بميرد (6)
فقط از يادداشت های فراهم شده اندکی را بياوريم تا درآمدی شود به نظريات و تصوير های ارايه شدۀ دورۀ امانی از کلاه و عبرت برای آيندگان. از کلاه سرخ ها (قزلباشها) می آغازيم. گاهی، کلاهی که در آغاز نماد مذهبی بوده است، با وجود تغيير و تحول آن، آن رسم پيشينه بر فرقه های از پيروان آن مذهب بجای مانده است. امروز، اگر برای يک ترکی بگوييم که بخشی از مردم افغانستان قزلباش (قزل = سرخ، باش = سر) استند و وی از روی کلمه و نام ها و صفت ها و در همان محدودۀ اطلاع قضاوت کند، شايد تعجب کند که کلاه سرخها را نمی بيند و يا تصوری برای او دست بدهد که منظور مردمی هستند که کلاه های سرخ بر سر می نهند. در حالی که ما در جامعۀ خويش قزلباش داریم و به همين نام ترکی بيشتر از کاربُرد تشييع به ويژه در ميان عوام استعمال می شود.
در توضيح اندک بيشتر کلاه سرخ ها گفته آيد که به لزوم ديد های اولادۀ شيخ صفی الدين اردبيلی بر ميگردد و اين شيخ را از اولادۀ حضرت علی (ک) خليفۀ چهارم می شناسند که به امام موسی کاظم ميرسد. شیخ صفی الدين در نيمۀ دوم سدۀ هفتم هجری می زيست. از نواده گان شیخ، شخصی به نام شيخ حيدر که به نام سلطان حيدر نيز ياد شده است، به پيروان خويش دستور داد که کلاه ترکی به سر نگذارند. به جای آن، برای آنکه از ديگران بهتر تشخيص شوند، کلاه سرخ بر سر نهند. اين کلاه سرخ نيز بايست دوازده تـَرک ميداشت12 ترک نيز نشاندهندۀ مذهب تشييع دوازده امامی بود. به اين ترتيب قزلباش يا کلاه سرخ ناميده شوند.(7) صحبت در ين پهنه با استفاده از کلاه پيشينۀ ديگری نيز دارد:
بعد از آنکه عباسيان، به کمک ابومسلم خراسانی امويان را از پای در آوردند و تمايل استفاده از خراسانيان و مردمان ايران و گسست از سران لشکری غرب چندی در دستور قرار گرفت و برای اين منظور، مانند ايرانی ها، کلاه ايرانی (قلنسوره) بر سرگذارده سپاهيان خود را مجبور کردند کلاه بر سر بگذارند. عربها از ين پيشامد خوشنود نبودند و ابراز کراهت ميکردند. اما مخالفت آنان نتيجه نداشت. در سال 153 هجری منصور عباسی فرمان داد گماشتگان و ملازمان وی کلاه های بلند ايرانی بر سربگذارند و ابودلامه شاعر اشعاری در نکوهش آن کلاه ها سرود ولی چنانکه گفتيم حرفش بجايی نرسيد. ترجمۀ قسمتی از اشعار ابو دلامه: "ما از پيشوای خود (منصور) اميد فزونی ها داشتيم، ولی او کلاه بلند برای ما آورد. واقعاً کلاه های عجيبی است. مثل اينکه خمره های يهود را با سر پوش های سياه مسيحيان پوشانيده بسر مردم نهاده اند."(8) کلاه نمدی ها: مشخصۀ گروهی از مردم است با نام جوانمردان که در ادبيات شعری فارسی بارها به چشم ميخورد. از رياضی کرمانشاهی است: ما را به در ميکده راهی بدهيد وز آفت آسمان پنهای بدهيد مستان به زمستان سر گرمی دارند ما را هم از ين نمد کلاهی بدهيد صائب: پيش از ين خانۀ صياد ز خار و خس بود اين زمان خرقۀ پشمين و کلاه نمديست و از مسعود سعد می خوانيم: آهنين پوش نديدم چو تو سَرو نمد خود نديدم چو تو ماه سرو را هرگز خربنده که ديد؟ ماه را دید کس از پشم کلاه؟ از ره راست بيفتاده است آنک او ترا از پی خر داده راه در مفهوم عرفانی و تصوفی از طرف غزلسرايان و شاعران عارف و متصوف، زمينه کاربرد بسياری داشته است که کبر و غرور و شکستن آن را با پيشنهاده های رعايت فقر، تواضع، شکسته نفسی با کلاه آورده اند. بر کلاه فقر ابراهيم ادهم نقش بود قدر درويش کسی داند که شاهی کرده است مولوی بلخی: مال و زر سر را بود همچو کلاه کل بود آنکس کز کله سازد پناه از سعدی است: کلاه گوشه دهقان به آفتاب رسيد چو سايه بر سرش افگند چو تو سلطانی در اشعار بيدل، بيشترين کاربرد کلاه را می توان ديد. در اشعار او، غرور در نُماد کلاه و شکستن غرور و بی درد سر زيستن با ميان کلاه زيبايی جالبی می يابد: هوس کلاه شاهی ز سرت برآر بيدل به چه ارزد استخوانی که بر او هُما نشسته
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد سری که غير هوا پشم در کلاه ندارد دماغ نشۀ فقر آرزوی جاه ندارد سر برهنۀ ما دوری از کلاه ندارد و يا
بسکه میجوشد ا.ین د ریای حسرت حب جاه قطره هم سعی حبابی دارد ا. شوق کلاه ميرود خلقی بکام اژدر از افسون جاه شمع را سر تا قدم در ميکشد آخر کلاه
چو حباب عالمی را هوس کلاهداريست به دماغ پوچ مغزان چقدر هوا نشسته صرفنظر کردن از کلاه و ساختن با سر سر برهنه را در شعری از خليل الله خليلی می بينيم:
شوريدۀ برهنه سر بود در پروان ما شوريده يی دامن از کار جهان برچيده يی در زمستان در بهاران در خزان سر برهنه ميشدی هر سو دوان بارها گفتی به زاری کای خدا ای تو هر بيچاره را مشکل گشا بی پناهان را تو می باشی پناه بی کلاهان را تو می بخشی کلاه از تو يابد تا توانی اقتدار تا نهد بر فرق تو تاج افتخار عهد کردم تا تو نفرستی کلاه من سر خود را نپوشم هيچگاه صبحگاهی بود در راهی روان بر سرش افتاد چيزی ناگهان نوجوانی ديد تربوزی بدست پوست آن بر فرق وی افگنده ست پوست را بگرفت و گفتا ای الله نيست آيا بهتر از اينت کلاه اين کلاهت را به اسرافيل بخش يا به مير مرگ، عزرائيل بخش اما خارج از چارچوب مفهومی سربرهنه که درچند نمونه از اشعار بالا ديديم، شکوه و شکايت و ناليدن از سر برهنه های فرنگی را نيز داريم. از ملک الشعرا بهار است که: آنروز باخت اين وطن پابرهنه سر کاينجا نهاد اجنبی سربرهنه پای کج کلاه يا کلاه کج نهادگان را نيز داريم که در پشت آن راه و روش، ادعا و غروری نهفته است. اما به سخن حافظ: نه هرکه طرف کُله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آيين سروری داند دستار و کلاه را کج بر سرنهادن، پيشينه های دارد که يکی از نمونه ها را در بيت طنز آميز حافظ می بينيم: صوفی سرخوش ازين دست که کج کرده کلاه بدو جام دگر آشفته شود دستارش نهرو مينويسد که نوابهای هندی تا همين امروز ( زمان نگارش مقالات کتاب نگاهی بتاریخ جهان) کلاه خود را کج ميگذارند.
اما در افغانستان اگر از کج نهادن کلاه جوانان بگذاريم، يکی نمونه ديگری را داريم که ميشود آنرا با حمل بار خودخواهی، غرور و تکبر دمساز دانست؛ آقای سردار عبدالولی مشهور به جنرال عبدالولی جان داماد و پسر کاکای محمد ظاهر خان، کلاه نظامی اش را به گونۀ غير معمول و متمایز از آنچه پيشتر دربين نظاميان ارتش افغانستان مروج بود، به سر ميگذاشت که قسمت پيشروی کلاه پيشانی او را تا ابروهايش پنهان ميکرد. اندک اندک، صاحب منصبان جوان، آن شيوۀ کلاهگذاری او را تقليد کردند. آنگونه کلاه بر سر نهادن را، مطابق با سلوک مغرورانه و متکبرانه نيز يافته اند. گويی مرحوم قاری عبدالله چهره این چنین اشخاص را با عواقب کارشان درغزلی ديده بود: جلوۀ کج کلاه خواهد کرد روز مه را سياه خواهد کرد حسنت افزون زشاه خواهد کرد بدتر از مهر و ماه خواهد کرد(12)
و نيز در بارۀ همين سردار عبدالولی جان گفته اند که وقتی به او خبر بردند که کودتا ميشود، باری، کلاه خود را نشان داد و گفت تا اين کلاه باشد، کسی چنين جرئت را ندارد.! از سوی ديگر، کلاه مهر و خورشيد و خورشيد کلاه به عنوان القاب، امتيازاتی نيز بوده است که برخی را بدان مفتخر سازند، چنانکه احمد شاه ابدالی در حق فرزندش شهزاده تيمور در کنار بقيه القاب نام ها او را به اسم شهزاده خورشيد کلاه نيز ياد کرده است. آنچه که در اشعار حماسی فردوسی نيز بارها بکار رفته است: شبی در برت گر بر آسودمی سر از فخر بر آسمان سودمی قلم در کف تيز بشکستمی کلاه از سر مهر بربودمی به بيچاره گان رحمت آوردمی بدرمانده گان بربخشودمی
بهرحال، سخن را به پايان ببريم که اگر کلاهی باشد به همه زيب و زينت و جوهری که در او بدوزند و ببندند، اما اگر سری نباشد که آنرا نگهدارد. کلاه را نيز کلاهدار ديگر ببرد و بر سر اين بی کلاه، کلاه ديگری بگذارد. همان کاری که بريتانيه يی ها در هند و در افغانستان کردند، کوه نور را که زيب کلاه شاهان و اميران بود، بردند و فريب خوردگان را پشت کلاه شان روان کردند.
و اين پشت کلاه اش را که همه شنيده ايم، حکايتی هم از آنست که عسکری از مربوطات قوای کار وزارت فوايد عامۀ افغانستان، در بالا يا بام موتر نشسته بود، زيرا آنها پول تاديه کرايه را نداشتند و با ده مشت و لگد و توهين و تحقير می توانستند فاصله يی را در بام موتر بنشينند و طی کنند. روزی کلاه يکی از آن مظلوم محجوب را باد برد. او هر قدر فرياد و صدا کرد، کسی صدايش را نشنيد و خوب ميدانست که بدون کلاه در برابر صاحب منصب ايستاده شدن نيز جزای سنگين بدون چون و چرا دارد. عاقبت از عقب موتر خود را پايين انداخت و با شدت به روی زمين خورد و لحظات بعد جان داد . دیگران می خنديدند که عسکر پشت کلاهش رفت.
تأملی بر موضوع کلاه در دورۀ سلطنت امان الله خان
به موضوع کلاه، در دورۀ حاکميت امان الله خان از چند منظر می توان ديد. تغيير و به زعم شاه اصلاح لباس و از جمله لـُنگی (لنگوته، دستار) و پيشنهاد پوشيدن کلاه شاپو بجای آن و ديدار با بازتاب هايی که تا حدودی متفاوت بوده و انگيزه های مختلف را حین ارزيابی موضوع کلاه نشان ميدهد، می تواند به اهميت ارزيابی آن به عنوان يک مسأله ره ببرد. از منظر تشخيص انگيزه های شاه، ملاحظه ميشود که به پندار او، جامعه ضمن داشتن نياز به اصلاحات در زمينه های مختلف حيات خويش، شاهد تغيير و تحول و اصلاحی در امور لباس مردم نيز باشد. بنابر آن طرح پوشيدن کلاه شاپو را در ميان آورد. هنگامی که می خواهيم، دلايل شاه را بيشتر دريابيم، مدارک و اسناد طرف مراجعۀ ما، همه يکسان و يکزبان نبوده و توحيدی در ارايۀ ارزيابی و نتيجه گيری های خود ندارند. از ين رو ناگزيريم نخست از همه بازتاب طرح شاه را در زمينه اصلاح سرپوش در مواضع گوناگون ببينيم زيرا بيشترين استدلال ونشاندادان هدف از پوشيدن کلاه شاپو منسوب به شاه نیز در همين نبشته هايی آمده است که در بارۀ طرح های اصلاحی او در زمينه های لباس وکلاه مطرح شده بود. از ميان تصوير های ارايه شده که انگيزه ها و مواضع نويسنده گان را نيز معرفی ميکند، برداشت هايی را انتخاب کرديم که حاکی از انگيزه های پژوهشی، توجيهی، دشمنی با اصلاحات و برخوردهای انتقادی همراه با لزوم ديدهای پذيرش اصلاحات در آن مقطع است. شاه نظر خود را در زمينه تبديلی لباس پيشين به دريشی و کلاه شاپو، در سطح وسيعتری يعنی فراتر از کارمندان دولتی، وزرا و اعضای خاندان سلطنتی، پس از بازگشت از سفر چندماهه، نخست برای شرکت کنندگان محفل رسمی جشن و سپس برای اعضای لويه جرگه (مجلس بزرگ) ابلاغ کرده است *. از نظر زمانی، دستور او در ين مورد اختلافی وجود ندارد. اما در ارزيابی های بعدی، خواهيم ديد که تأثير سفر در انگيزۀ او ارتباط مييابد. اما از ميان برداشت ها، تاريخ پردازی ها و مواضع اتخاذ شده ای که ياد کرديم، از آقای عزيز الدين وکيلی پوپلزايی می آغازيم. نامبرده که در عرصۀ جمع آوری مواد، مدارک و اسناد زحمات بيشتری را متقبل شده است، تغیير و تحليل ويژۀ خودش را در گونۀ توجيهی امر شاه برای پوشيدن دريشی و کلاه شاپو چنين می آورد: "درسال 1307 ش. جشن استقلال افغانستان از تاريخ پنجشنبه 25 اسد تا 3 سنبله در مدت هشت شبانه روز برگزار گرديد.
در ين جشن يک تياتر سرکس اروپايی و پهلوان ترکی شرکت داشتند. دو نفر اکترس و دو نفر اکتور اروپايی نمايش های دارند که بينندگان از ين طرز سپورت و رياضت بدنی دچار حيرت شدند. از انتظامات اين جشن يکی آن بود که امان الله شاه گفته بود، هرگاه مردمان توانگر ملبس با کلاه و دريشی در جشن اشتراک کنند، بهتر است، تا در نظر مردم خارج حقير و دور از تمدن جلوه نکنند..."(13) و در بارۀ شرکت کنندگان مجلس بزرگ (لويه جرگه) گفت: "در خاتمه مجالس کبير ملی از طرف دولت و حکومت به وکلای ملت، لباس يادگاری بنام خلعت اعطأ گردد. و لهذا در ين لويه جرگه مورد نظر ما آنست که برای هر يک وکيل کلاه و دريشی از تکه پيداوار وطن تهيه و قبل از برگزاری عيد ملی اعطأ گردد...
... و کلاه در مراسم جشن و هم ايام لويه جرگه با لباس رسمی ملبس بوده اشتراک نمايند و هم مأمورين در مراسم جشن و لويه جرگه بايد بطور عموم دارای لباس منظم کلاه و دريشی عصری شامل شوند و در ساعات غير رسمی پوشيدن لباس ملی هم مجاز است. علما و روحانيون به اين شرايط مکلف نمی باشند." اما جناب وکيلی پوپلزای به مأخذ اين سخن شاه اشاره يی ندارد.
از آنچه اشاره شده است، طرح و پيشنهاد شده مشروط است به توانمندی مردمان توانگر برای پوشيدن دريشی با کلاه، شاه آن را بهتر می يابد. دليلش نيز اينست که در "نظر مردم خارج حقير و دور از تمدن جلوه نکنند."
اگر بپذيريم که شاه پای اجبار پوشيدن دريشی و کلاه در ميان نياورده بود، خواهيم گفت موضوعی با تصميم داوطلبانه را مطرح کرده است. اما آنچه به عنوان انگيزه مطرح شده است، بسيار کودکانه به نظر می آيد، زيرا انسان های بدون دريشی و بدون کلاه نيز توانسته اند با تمدن باشند و با تمدن هستند و چه کلاه دارانی شيک پوشی که ضد تمدن بوده اند. اگر شرکت کنندگان در يک محفل بدون دریشی اما پاک و نظيف حضور بيابند، نشانه های از سنت مثبت پاکيزه گی و مدنيت آميز است. در حالی که خود را از نظر لباس همسان خارجی ها کردن، محتمل است که حامل بار گونه ای از عقده حقارت و کمتر بينی از تمدن باشد. از جانب ديگر بعيد به نظر ميرسد که در دوره شاهی امان الله خان، خارجی های دعوت شده در مراسم جشن استقلال، فاقد اين درک و اطلاع بوده باشند که افغانستان پس از کسب استقلال گام های پرشتابی را به سوی تغييرات برداشته و فاصله ای ميان افغانستان و جهان متمدن وجود دارد. اگریک خارجی ، لباس سنتی و در اختيار مردم يک کشور را حقير و خوار ميشمرد، نبودنش در دعوت ها بهتر از بودنش!
تماس ديگر به موضوع از پروفيسور لودويگ آدمک Ludwig. W. Adamec است که به عنوان دانشمند افغانستان شناس و به ويژه در امور تاريخ روابط خارجی افغانستان و معرفی برخی از چهره های کشور ما، آثار ارزشمندی را انتشار داده است. آدمک نوشته است: "مردم کابل بازگشت امان الله پادشاه افغانستان را جشن گرفتند و از او و از هيأت معيتی شان بگرمی استقبال کردند... (بعد) لويه جرگه در پغمان داير گرديد. در قدم اول لويه جرگه يک نوآوری برای نمايندگان ملت افغانستان بود. يکهزار و يک نماينده از سران قبايل، اشخاص برجستۀ قرا و اعضای علمای دينی گردهم جمع آمده بودند. آنها مجبور ساخته شدند تا دستار و لباسهای عنعنوی و محلی خود را عوض کنند. آنها به پوشيدن کرتی و پتلون سياه و پيراهن سفيد و نکتایی سياه و کلاه شپو نرم و سياه وادار ساخته شدند. اين لباس به طور تحفه برای نمايندگان ملت تهيه گرديده و در همه اوقاتيکه در پغمان بودند، آن را می پوشيدند..."(15) ديده ميشود که آدمک از اجباری که در پوشيدن لباس به کار رفته است، مينويسد.
اجبار پوشيدن دريشی و کلاه به جای لباس عنعنوی و محلی در چند جای ديگری نيز آمده است: "در لويه جرگه 1307 ش. يکهزار و يک نفر نمايندگان از تمام مملکت از سران قوم و اشخاص برجستۀ قرأ و شهر ها و علمای دينی گردهم جمع آمده بودند. در ين جرگۀ بزرگ که در پغمان داير گرديده بود، برای وکلا و نمايندگان از طرف حکومت دريشی که عبارت از کرتی و پطلون سياه، پيراهن سفيد، نکتايی سياه و کلاه شپوی سياه بود، تهيه گرديده بود. امر شده بود که لباسهای فوق را در روزهای جرگه بپوشند و در روز های که در پغمان بودند نيز اين دريشی را به تن ميکردند. ارباب محمد يونس خان چاه آبی که در اين جرگه اشتراک داشت، بارها بخنده در مورد دريشی به نويسنده (آقای محمد علم فيض زاد) حکايت ها کرده و از اينکه چگونه با دريشی خود را مقيد احساس ميکردند، نقل کرده است." (16)
در حول و حوش موضوع کلاه در اواخر سلطنت امان الله خان، بحثی را که ليون پولا ادا Leon Poull ADA پيش کشيده است، برانگيزه های اقتصادی و منظور رشد صنعت ملی، جلوگيری از واردات اضافی، رونق صادرات و ذخيره اسعار مبتنی است، وی مينويسد: "يک نگاه سطحی بر فهرست برنامه اصلاحی امان الله خان واضح ميسازد که قسمت بزرگ آنها بيشتر از پيشنهاد های نبود، اين پيشنهاد ها را امان الله خان پس از سفر اروپايی خويش مطرح نموده بود. يعنی مقدار بيشتر آن پيشنهادها تمرينی در طرح پلان های انکشافی بود. امان الله آرزو نداشت برنامه های او قهراً عملی و در گلوی افغانستان فرو برده شود... سؤ تفاهمی رُخ داده بود...
بهترين مثال سؤ تفاهم و غلط فهمی را در امر پوشيدن لباس غربی مشاهده کرده می توانيم. پوشيدن لباس غربی صرف در مواقع مشخص امر گرديده بود و مرام آن يکی از بين بردن تنوع لباس در محافل رسمی و ديگری رفع انگشت نما ساختن آن افغانهايی بود که آنها بر تفاوت مغرض نژادی و مذهبی مانند اهل هنود، سکهـ ها و يهودی های لباس مختلف در بر ميکردند. اين اقدام قدمی بود که در راه عمران ملی برداشته شده بود، شايد تطبيق آن نامناسب بود، زيرا تنها مورد انتقاد بلکه استهزا قرا گرفت.
... اين تدابير علل اقتصادی نيز داشت، مثلاً علت منع پوشيدن کلاه قره قل و بستن دستار اين بود که پوست قره قل از اقلام مهم صادراتی و منبع بزرگ اسعار خارجی بود. دستار که از چندين متر تکه وارداتی ساخته ميشد، در حجم واردات مملکت می افزود. با وجود دلايل فوق و نيات نيک امان الله خان، امر تحول لباس را بايد يک عمل افراطی خواند... يکی از اهل خبره به من گفت که مادر و برخی از همکاران نزديکش از اشتراک در مجالس رسمی به نسبت مقررات لباس خودداری مينمود."(17)
پولادا، در جايی علل اقتصادی را در انگيزه های امان الله خان می بيند و از موضع انتقادی عمل او را افراطی ميخواند، در جای ديگری باز هم به نشان دادن انگيزه اقتصادی امان الله خان، برای افغانستان چنين می نويسد:"يکی از اقدامات مهم واردات مملکت منسوجات بود... درباريان در پوشيدن منسوجات خارجی امرار ميکردند. امان الله خان آن ها را استهزا مينمود. همچنين استعمال البسه که طرف پسند عموم بود او را ناراحت ميساخت. از نگاه وی يک دستار عادی عموماً هفت و نيم متر تکه* وارداتی بکار داشت، وقتی اين مقدار تکه را با شش مليون نفوس مملکت ضرب ميکرد، افغانستان بايد 50 مليون متر تکه وارد ميساخت. الغای استعمال دستار و توصيۀ پوشيدن کلاه علت اقتصادی داشت. اما مخالفين وی تاپه (مُهر) به آن زدند، ابلاغ کردند که مردم از امر پوشيدن کلاه، باز داشتن مسلمانان از نماز است." (18) امير حزب اسلامی افغانستان، گلب الدین حکمتيار، به اقتضای تبیین من در آورد تاريخ رويداد های چند دهه اخير افغانستان مانند بقيه مخالفین اصلاحات امان الله خان که در ضمن مدافع ملا عبدالرشيد، ملا عبدالله و حبيب الله کلکانی است، به محکوميت امان الله خان پرداخته و بحث لباس و کلاه را از آن موضع در کل مخالفت آميز و دشمنانه بالا کشيده است.
وی ميگويد: "امان الله از اروپا برگشت. از تمدن اروپايی متأثر و آن را همان طبيعت شهزاده گی خود که داشت، هماهنگ و سازگار يافت. ولی از اين مسافت برای مردان افغانی شپو، پتلون و نکتايی با خود آورد و برای زنان افغان مينی ژوب عريانی تحفه داشت. او در اروپا شنيده بود که با بستن دروازه های کليسا و خفه کردن صدای کشيش، آزادی از قيد دين میتوان به ترقی و تمدن دست یافت و از عقب ماندگی ها نجات حاصل کرد. به مجردی که به وطن بر می گردد، چادر ملکه را در محفل از سرش برداشت و به سلمان، نانوايی، دکاندار، خياط امر شد که پس از ين بايد شپو داشته باشند. بايد نکتايی بزنند. بايد عوض لباس ملی که شاه از آن احساس حقارت می کرد، آن را مظهر عقب ماندگی می شمرد و پتلون و کرتی داشت..."(19)
ملاحظه ميتوان کرد که حکمتيار به منظور ابراز مخالفت با اصلاحاتی که به تضعيف نقش ملا در بسا از امور جامعه در زمان امان الله خان منتج ميشد و به منظور ابراز همدردی با شورشيان ضد امان الله خان، انگيزۀ سياسی را در بررسی يک واقعيت (تغیير لباس) تا سرحد بهره برداری از ذهنيت عوام که زمينه های مساعد ترقی را تجاوز شوروی به افغانستان برای آن هموارتر گردانيد، دخالت ميدهد. و از آنجايی که ضرورت بهره برداری های معين برای او مطرح است، نه احساس مسئوليت و کاربرد وجدان عاری از غرض، بدان شيوه عمل ميکند که تهيج بيشتر مردم را با جعل و تحريف حدود کار کرد امان الله خان مؤثر می يابد. از ين روی است که در کنار موضوع کلاه لباس، "تحفه مينی ژوب و عريانی برای زنان افغان!" را که امان الله خان مطرح نکرده بود، نيز می افزايد. در واقع با اين عمل بر سر مردم عوام و بی خبر کلاه می گذارد و به پای های ملا عبدالله بوسه. برعلاوه اروپا دروازه های کليسا را نه بست؛ بلکه جدايی دين و دولت را اجرا کرد. و در اجرای مناسک دينی و مذهبی هيچگونه حرکت ضد اسلامی نه تنها از طرف امان الله خان سر نزد بلکه در رعايت اصول دينی بسيار محتاط نيز بود.
بحث حکمتيار و بقيه هم انديشان وی در بارۀ موضوع کلاه در زمان امانی از موضع در کل متفاوت با ديگران منشأ ميگيرد.
در پهلوی مواضع، برداشت ها و ارايه تصوير های همسان و متفاوت از موضوع کلاه آنچه شادروان مير غلام محمد غبار ابراز داشته است، از بسا جهات دارندۀ ويژگی های مسئولانه و راستين است. غبار مدافع اصلاحات است. اما هرگز همۀ افکار و اعمال شاه را بدون برخورد انتقادی پذيرا نشده است. غبار در همان دوره نيز می زيست و شاهد عينی جريانات و رويدادها بود و در بيان آن رويداد ها صداقت را رعايت می کند که در پايان می بينيم:
"وقتی که شاه (از سفر چند ماهه) برگشت، آن مرد گذشته نبود. او بسيار خودرای و خود خواه و مغرور شده بود... ديگر دربار سادۀ قديم وجود نداشت. کالر و نکتايی و تجمل و فيشن جای بساط و البسه وطنی و يخن بسته را گرفت. عياشی و خوشگذرانی به شدت شروع شد و ريفورم مقيد حقيقی با تفرعات مضر و بچه گانه آميخته گرديد... شاه فرمان داد که تعطيل روز جمعه به روز پنجشنبه در تمام ادارات کشور عملی گردد... همچنين شاه امر نمود تا در جاده های مخصوص در پايتخت تابلوها گذاشتند و نوشتند: هيچ زنی با برقع نميتواند از اينجا عبور کند... شاه امر نمود که تمام مردم در شهر کابل دريشی و کلاه بپوشند و هر چند مدتی پوليسی ايستاده بود که از متخلفين جريمه نقدی ميگرفت. قطع نظر از مصارف دريشی که از توان اکثريت مردم خارج بود، برای تطبيق اين امر هيچ مغازۀ بزرگی که اقلاً برای صد هزار نفر دريشی وکلاه داده بتواند، موجود نبود. لهذا اکثر دکانداران کلاه های افسران نظامی در سر ميگذاشتند. مردم سکهـ که مذهباً موی های ناگرفتۀ خود را در دستار های بزرگ می پيچيدند ناچار بودند که باکلاه های پشمی کشدار، سر و دستار خود را يکجا بپوشانند و اين خود شهر را بيک تابلوی کاريکاتوری مبدل ساخته بود. خصوصاً که سلام دادن با دست منع شده و بايستی برسم فرنگ کلاه از سر برداشته شود..."(20)
می بينيم که غبار در قضاوت خويش، بعنوان مؤرخی که خواهان اصلاحات بود ميان ريفرم های مفيد و حقيقی با تفرعات مضر و بچگانه خط فاصل می کشد و به سرزنش اصلاحات بی لزوم شاه اشاره ميکند و در عين حال جامع تر به مسائل می بيند، از خودرايی و خود خواهی شاه می نالد و سقوط درباری را که با سادگی آغازيده و در غرقاب تجمل فرورفت، در کنار ساير تغييرات ناموجه و غير ضروری به نکوهش می گيرد.
آری، کلاه و انتخاب گونه های مختلف آن هر گاه با اجبار همراه باشد، سخن از اجبار گسترده تر و ايجاد و تشديد نارضايتی مردم دارد. مگر آيا پس از ملاحظۀ نتايج آن عصر و اينک پايان دورۀ طالبی، خردمندانه آن نيست که انتخاب کلاه و دستار و اشکال آن را به خود انسانها واگذارند. رعايت توحيد و انسجام را در همان حدود رسميات و نهاد های نظامی و امنيتی بسپارند، فکر ميشود که اگر احترام را درین باره رعايت کنند، از ژرفای خويش ميتواند. احترامی گسترده تر را بروياند. کاش جامعۀ ما و محافل و نهاد های دست اندر کار امور جمهور با چنان فرهنگی مسلح شوند که در زمينه چنان موارد، ذوق ها و سليقه های خود را نه بديگران تحميل کنند، بلکه با احترام بديگران، ايجاد احترامی بخود کنند. و با اين فرهنگ و عملکرد از آنانی نیز فاصله گيرند که کلاه دوزان و کلاه گذاران سياسی اند واگر کلاهی از روی قالب غلط تهيه شده بود، تا اينکه در پی اصلاح آن باشند، بر خلاف سر را می برند و کلاه را نگاهداری ميکنند. و ما در جامعۀ خويش از چنين کلاهداران و کلاهگذاران و کلاه برداران کم نداريم.
رويکردها و توضيحات:
1- در افغانستان کلاه يا پوشش سر را که به گونه مخصوص تهيه ميکنند، در طی اين نبشته با دَستار (هرچه که مردان از پارچۀ نخی يا شال و امثال بصورتی مخصوص بدور سر بپيچند...) لنگی و لنگوته به معنی عمومی سرپوش در نظر گرفته ايم. با آنکه گفته شده است که "لنگوته، لنگی کوچکی بوده که فقيران ودرويشان به کمر بندند" (يادداشتهايی در زمينۀ فرهنگ و تاريخ، دکتر غلام حسين يوسفی که به نقل از فرهنگ برهان قاطع آورده است)، اما در افغانستان لنگی و لنگوته را به همان پارچۀ کم عرض و طويلی اطلاق ميکنند که در سر می بندند. 2- ارنولد توين بی، مؤرخ و تاريخ، ص. 81، ترجمه حسن کامشاد، تهران، ايران، 1370 خورشيدی 3- يادداشت های شخصی نگارنده در جمع آوری معلومات برای قسمت دوم قتل ها و اعدام های سياسی در افغانستان معاصر 4- دکتر زهرای خانلری (کيا) حسنک وزير، از تاريخ بيهقی، چاپ چهارم 1347 خورشيدی، تهران، ايران 5- يادداشت های شخصی نگارنده 6- اشعار سيد محمد اسمعيل بلخی، اصل مأخذ هنگام ترتيب منابع در اختيار نگارنده نيست. 7- تعليقات نامۀ احمد شاه بابا بنام سلطان مصطفی ثالث، ص. 81، به کوشش غلام جيلانی جلالی، انجمن تاريخ 1341 خورشيدی، مطبعه دولتی کابل، برای معلومات بيشتر مراجعه شود به آثار متعددی که در بارۀ تاريخ تشيع نبشته اند. معلومات باز هم فشرده و قابل دسترس بيشتر، سبک شناسی محمد تقی بهار، ص. 251. 8- جرجی زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ص. 240، ترجمه علی جواهر کلام، انتشارات امير کبير، تهران، ايران، 1369 خورشيدی 9- خليل الله خليلی، در سايه های خيبر، ص. 94 – 95، به کوشش مسعود خليلی 10- مهدی اخوان ثالث (م. اميد) ، بدايع و بدعت ها و عطا و لقای نيما يوشيج، ص. 29 به نقل از ديوان ملک الشعرا بهار، جلد دوم، ص. 455 آورده است. 11- جواهر لعل نهرو، نگاهی بتاريخ جهان 12- ملک الشعرا قاری عبدالله، ديوان ص. 90، به تصحيح جناب صوفی عبدالحق بيتاب، کابل، افغانستان 13- عزيز الدين وکيلی پوپلزايی، سفر های غازی امان الله شاه، ص. 369، در دوازده کشور آسيا و اروپا (1306– 1307)، مطبعۀ دولتی، سال 1364 خورشيدی 14- کتاب ياده شده، وکيلی، ص 368 15- لوديک ادمک، روابط خارجی افغانستان در نيمه اول قرن بيست، ترجمۀ پوهاند محمد فاضل صاحب زاده، صفحۀ 189، کانون ترجمۀ آثار جهاد افغان، به اهتمام عبدالحی ورشان نورستانی 16- محمد علم فيض زاد، جرگه های بزرگ ملی افغانستان (لويه جرگه) و جرگه های نام نهاد تحت تسلط کمونيست ها و روسها، ص. 123. در لاهور- پاکستان 1368 خورشيدی، به اهتمام ببرک لودی. 17- ل. پولادا، اصلاحات و انقلاب 1929، ص. 90- 91، ترجمۀ داکتر باقی يوسفزی، چاپ 1989 ع. پشاور، پاکستان 18- کتاب بالا، ص. 145-147. 19- حکمتيار، گلب الدين، فراز های از تاريخ شش دهۀ اخير، ص. 1-2، از انتشارات حزب اسلامی افغانستان، پشاور، پاکستان 20- مير غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ، جلد اول، ص. 812، مطبعۀ دولتی کابل مرحوم محی الدین انيس در کتاب بحران و نجات ص. 11 و مرحوم خليل الله خليلی در عياری از خراسان در زمينۀ نقد اجبار کلاه نيز سخنان مشابه ابراز کرده اند. خليلی اندکی بيشتر می نويسد که: "... بيچاره خرکار که از چاردهی به سر خر کابل می آمد، با پيزار های ميخدار و ايزار (شلوار) کلاه فرنگی می پوشيد. اکثر اين شاپو ها باز مانده های عساکر انگليس بودند که مردم آنها را به غنميت گرفته و در پشت کندو های غله به يادگار نگه داشته بودند. دکاندارها، حمالها و عملۀ حمامها، همه مجبور به اجرای اين قانون مضحک بودند. حتی حکم صادر گرديد که هرکه شاپو نبپوشد، پانزده پول جريمه شود." عياری از خراسان، زير عنوان سياست خارجی
سعی در جهت تغيير کلاه در ايران نيز پيشينه يی را داراست. برعلاوۀ کلاه های که صفوی ها برای بر سر نهادن دستور آن را دادند، ناصر الدين شاه قاجار دستور داد که به جای کلاه های بسيار بلند از پوستهای بخارا و سمرقند را که به قيمت گران می خريدند و طبقات عالی و متوسط می پوشيدند، کلاه کوتاه بر سر بگذارند و نيز در زمان او کلاه ماهوت مشکی که با ظرافت دوخته ميشد و نسبتاً کم قيمت بود، در همه جا رواج يافت. در زمان رضا شاه نخست کلاه لبه دار و سپس شاپو (کلاه اروپايی) متداول شد. 1935 ع. (دکتر غلام حسين يوسفی ـ يادداشتها در زمينۀ فرهنگ و تاريخ) خوانندگان علاقمند برای مطالعه بيشتر موضوع و درک مفاهيم متنوع در ضرب المثل ها می توانند به لغات عاميانه فارسی افغانستان از عبدالله افغانی نويس ضرب المثلهای که شهید دکتور جعفرطاهری( یکی از هزار کمی ا. بسیار) همچنان به ضرب المثل ها کلمات قصار و گفتار ها، گرد آورنده مير عبدالقدوس مير پور. فرهنگ مثلها و اصطلاحات متداول د زبان فارسی گرد آوردندۀ دکتر مهندس صادق عنيفی مراجعه نمايند. با مطالعۀ ضرب المثل هايی که با نام کلاه گفته شده است، با دنيای از ظرافت ها و عبرت ها مواجه می شويم.
این نبشتهء استاد مهرین در سایت برادر فــــــــــردا نیز به نشر رسیده است.
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٣ سال دوم اگست/ سپتامبر ٢٠٠٦