رفعت حسینی
سبز و نایاب
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد.
من درین نزدیکی ها
صبحِ زودی
می افتم را
و سکوتم را
می برم با خود و می بخشم آنرا
به شبی
در شهری دور.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
به تماشای صدایی خواهم رفت
که به اندازهء ایمان
ژرف و پالوده و سبزست
و نایاب
و رمزِ پرواز
در آن
زندانیست!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
به نجاتِ دل خود
خواهم کوشید.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کودکی های خودم را خواهم پالید
و به همراهی آن دورهء یی خدشه ز سرمای شکستن
لب جویی می نشینم
و پاهایم را
می گذارم که حکایت کند از درد و از دشت
و از دوری ره
با آب !
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
میروم پشتِ گیاهِ کم
پیدایی می گردم
تا مگر یأس مرا
ز دلم، دور کند.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
وقت خود را به غچی هایی می بخشم
که برای چوچه و دانه
ـ فراوان ـ
سرگردانی دارند.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
گلسرخی را
به فریبایی نامی
مثلأ عیاری
می بخشم.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
ساده گی را
و صفا را
پیشه خواهم ساخت.
و به قدرِ خواهش دل
نام باران و فراوانی را
می نویسم
روی هر فرصت نابِ فارغ بودن.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
[ مرگ
یا
آزادی «»
] را
بار دیگر
خواهم خواند.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
میزبانِ بینظری خواهم شد
و غریو و نعرهء دریایی را
مهمان خواهم کرد
تا ز کوه حماسه
حکایت بکند.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
راه، خواهم افتاد
و به همگامی بیخوابی هایم
ایمنی ها را، جستجو خواهم کرد.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
تبعهء گمنامی ها خواهم شد
و آشیانی
و مکانی را
خواهم پالید
که در آنها
شعر فراوان باشد
وصدای چوچه های مرغِ کم پیدای آرامش.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
راه پر پیچ و خم دلدادن را
به صدای کنری ام
قصه خواهم کرد
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
نامه یی را
به نشانی چکاوک ها
میفرستم
که صدای شان، از بیم راکت
سوی گم گشتن رخ کرده.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کوچه هایی را
به تماشا خواهم رفت
که در آن کودکی ام راه سپرده ست.
و غمی را خواهم جست
که زسگلیدنِ تار سه پرچه
روز ما را پر می کرد.
و درختی را
خواهم جست
که پریشیده ترین زیبایی ها را داشت
و به هنگام خزان
رهگذار کوچه ما نقاشی مکیرد
و چه نقاشی بود !
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
لحظه های متنظر را
باخبر خواهم ساخت
که بیایند و اندوه مرا نیز
ـ اگر ممکن باشد ـ
با خود ببرند.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
قصهء روشنی و آب
و زیبایی را
به تمام واحه های شده خشک سر راهم
میگویم!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
از تمام درین نزدیکی ها
از تمام غم ها می خواهم
که به همراهی من
طاقِ زخمی شدهء نصرت را
در پغمــــــــــان
به تماشا بروند
و سپس با آنها
تا حوالی منار استقلالِ کابل
ـ که به آزادی و مردان پیوسته ـ
خواهم آمد!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
ز صدای قمریی می خواهم
که به سروی که در آن
آشیان ساخته است
باز گوید، این سخن را:
ـ دل این عاشق می خواهد:
حرکت را به سکون،
و صدا را
به سکوت،
و دلی یخزده را، با خورشید،
آشنایی بخشاید !!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
از غم غربت و از هجرت ها
و ز تاریک و روشن
حکایت خواهم کرد!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
بی خودی ها را
رسوا خواهم کرد!
وز کم بودن باران
وز خبرناشدنِ حس
ز کوچیدن ایمان
وز اندک شان خاطره های خوش،
وز مصلوب شدن های
تمام دلها،
وز تنهایی و معصومیت و عشق
به خاک و به درخت
وز تنهایی و معصومیت و عشق
به آب و به گیاه
وز تنهایی و معصومیت و عشق
به لوح و به قلم
وز تنهایی دل های ستمکش
داستان ها خواهم پرداخت!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
از شنیدن و نگفتن
خواهم گفت
وز نجابت
ـ که سفر کرده عزیزیست ـ
وز تلاقی عقاب و پروبال بشکسته
وز بیروح ترین حادثه های تکراری
وز عبادتگده هاییکه ز تنهایی میگریند
وز خالی شدنِ میکده ها
وز جوانان هزاران ساله
وز زنان بی زیبایی
وز مردان عقیم
وز پیران معبر
اما، لال
وز کمبودی دل باخته گی
وز قدرت و صلابت و شکستن
وز تمام حرکاتِ حلزونی
وز ارادی شدن حمله به پیمان و به عهد
وز تفاخر به جنون
وز آقایی درد
وز یگانه شدنِ تلخی و بودن
وز بی عصمتی دختر رسوای خرد
وز طبیعت که فقط گشته:
ستم
وز شطرنج
میان دل و درد
وز نفرین و شقاوت
وز تأثیر تألم و خلوص
وز فراوانی خشم و خطر وتعزیه و دلتنگی
وز تعالیم شیاطین خطیب
وز انواع شکنجه
وز همرنگی مرد و نامرد
وز خبرهای عکه و بسیاری آن
وز خاک شوره و آب نمک
وز همچشمی مین و راکت
وز بمباردمان تاکستان
وز خورشید و کم نوری آن
وز زشتی و طنین واژه های بد معنی
وز پژواک صدای بیدری
وز دوری اساطیر، زیاد دوران
وز خیابان های ساکت
وز خالی شدن مطبخ، از آتش و دود
وز رهایش که به وادی فراموشان خسبیده
وز عادی شدن رابطهء مرگ و طبیعت
وز آتش زدن خاطره ها
وز پیمان شکنی ها
وز مجازی شدن باورها
وز بیداری نام شب وحشت
وز سهم خطه ها
از بیتابی ها!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
خواهم گفت
که به دنبالِ لبی خنده
هزاران فرسخ را پیمودن
چی معنی دارد؟
و تسلی را
گم کردن
و یقیین را
جستن
و تحمل را
در به در
پالیدن
وز کنار پنجره
در گریبانها
سرها را
دیدن
و وقوع عشقی را
متعلق به گذشته، دانستن
و تمامِ لحظه ها را
خِرخِرِ مرغی بسمل فهمیدن
و درخشنده سحرگاهان را
به فراموشی بسپردن!!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
دیدنت خواهم آمد
و تو
ـ آنکه ـ
خواهی دانست
که صدایم، چقدر، پیر شده ست
و دلم
پیرتر از ماه و زمین،
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
پردهء خاکستر را
از روی دلم
برمیگیرم
به امیدی که بیابم قوغی.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
شیوه یی را
که به نومیدی دلها می انجامد
رسوا خواهم کرد
و تو
ـ آنکه ـ
خواهی دانست:
نام خون خورده ترین
عهد و قرارِ آدمها را
نامِ بشاش ترین قاتل زیبایی ها را
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
میدانم
به گوارایی یک قصه ز ایام بشارت
در خیالی
برخواهم خورد
و از آن پس
غم من
بیشترین خواهد بود.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
خانهءهمدردی
خواهم رفت
و از او خواهم خواست
که به دیدار نبردی برویم:
بین دلتنگی و روز،
بین خوشنودی و آوای حقیقت،
بین نرمش و شکست،
بین گلهای پتونی و
شبی یخبدان!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
گلهء اندیشیدن را
در مزارع خیال
میبرم بهر چرا
و به همسایهء ما
خواهم گفت:
که صدا های حقیقت و بلا
به هم، سخت شباهت دارند!
وز شک، خواهم پرسید:
که چی وقت
می رود، جای دگر؟
وز آرامی خواهم پرسید
که چرا خانهء ما،
هیچ
نمی آید؟!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
به تساوی دل و غصه
خواهم پیوست
دل و اندیشه
جهان های جدایی دارند
واقعیت، دیگر اینست:
[ تساوی غم و دل
تساوی دل و
اندیشه!]
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
درد خود را
تا
چاره کنم
به سراغت خواهم آمد
چون ترا پیدا کردم
خویشتن را
پیدا خواهم کرد.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
تا زمان، اینهمه، تکرار نگردد در ذهنم،
ضربه های ساعتِ دیواری
متوقف خواهم ساخت.
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
نا نجیبی ها را
دیگر
اینهمه ساده
نخواهم بخشید
من سزاور نیم بین دو کوه و دو تضاد
گرد ناچیزی گردم!
من سزاور نیم
علت مرگم
نام دیگر
جز نام خودم
باشد!
و سزاور نیم
عشقِ خودم را بکشم!
(())(())(())
من
درین نزدیکی ها
جشن آیینه و زیبایی چشمان ترا
در خلوت آن
در سلوک واژه هایی شایسته
منعکس خواهم ساخت
سپس
مستی و عربده جویی را
ـ در شبی مثل غمم
تیره و ژرف ـ
به سکوت واژه هایی می بخشم
همه
از جنس بغاوت
و پرخاش و خشم
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
غلظت تیره گی شب ها را
با توان سنجی دلگیرترین حوصله ها
خواهم اندازه گرفت
و سپس
ز کبوترها خواهم پرسید
که نشستن، خامش
ـ بر چوکی نظاره گری ـ
ز چی رو، غیر انسانیست!؟
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
هیجان هایم را خواهم گفت
که موقر و دقیق
به محبت
و به میعاد بیندیشند!
(())(())(())
من
درین نزدیکی ها
به تخییل و دلم خواهم گفت:
که به فکر رویش
نخل صداقت باشد
و به معنی تقلا و هجوم
بار دیگر بنشیند و اندیشه کند
و نگهدار صدا
و نگهدار آبادی باشند
وز آواره گی و یاس بفهمند که بودن
معنی خوب و زیبا و بلندی دارد
که به آن، خو باید کرد
و کلامی را
باید آموخت
که عبادت و ریاضت را
توجیه کند
و به دنبال صلایی
باید
رفت
که محبت و سلامت را
آغازی باشد
وز پشیمانی ها
باشد دور!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
می خواهم
خصلتِ سنبله های همه تن بار و سخاوت را
در کرد گندم، هنگام درو
ـ به تمامیت، دریابم ـ
و بدانم که چرا بید
نه، باری دارد
و فقط سایهء دلبندش را
تشنه گان، خواهانند!؟
و بدانم که چرا قمری و سرو
همدگر را
اینقدر خواهانند!؟
و بدانم، ز چی رو،
معنی عشق
دگرگون شده است؟
و بدانم که به هنگام شکار
بر خرام کبکی
مثل ماری، مرگ
چرا چتر می گیرد؟
و بدانم ز خیال چشمی
دل
سیه مست
چرا می گردد؟
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
در تمام کشور ویرانی می گردم
شاید آن جا بتوانم یافت
قبر آرامش را!
(())(())(())
من درین نزدیکی ها
کاری خواهم کرد.
که بیارزد به تأمل و تفکر
و بیارزد که بدانیم
کجاها، باید
پی بگیریم صدای سبک بدبخت ها ار
و نمازی بگذاریم، به همراهی بارانی،
بر مزارِ
آزادی!!
*********** |