کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خالد نویسا

 

 

 

 

از متون کهنه :

 

اندر ذکر قضیهء " سربازان ویتامینی"

 

 

 

 

    راویان سخن و طوطیان شکر شکن چنین حکایت کنند که روزگاری در TV یی ( وآن صندوقچه یی  باشد جهان نما) شخصی بودی جامع الاطراف وورجاوند و دبل چارج که دوانش( جمع دانش) جهان  در نگین داشتی و مکررنطق بکردی و گزارش بدادی و روزانه به حلق استدیو نامرتب درآمدی ومرتب برآمدی و مشرق و مغرب به هم وصل همی کردی  و عقب مایک چنان ازش حرف جاری بشدی که آدمی را به فکر تتراسکلیین بینداختی.


روزی نبشته یی بخواندی با صدای ملکوتی ، که دست نغمه خوانان از پشت ببستی و بلبلان را بر شاخساران خجل بساختی ( چنان که یک دو تایی از خجلت پس پس رفتی و از شاخه تررررپ پایین بیفتادندی) از قضا
( مثل همیشه ) خبطی به کرار از وی صادر گشتی و پیوسته بگفتی " سربازان ویتامینی چنین کردی و چنان نمودی...) پیر مردی بودی در آن اقلیم که جان جور او را نفاریدی و رگ امربالمعروفش بجنبیدی و بگفتی : یرحمک الله ! خطا می کنی و عبث گویی که ( سربازان ویتنامی ) باشد  نه ( ویتامینی ) . یاران به شگفتی اندر شدندی و راه استخلاص همی جستندی .

 

آن شخص دگرگون گشتی که چه واقع شد مر او را که تا دانسته است  آسمان به همین رنگ بوده وزبان فرنگی و مسلک نطاقی  کهنه کرده و دود چراغ خورده است ، حالا این مفسد فی الارض که باشد که به ماهی شناوری آموزد و به ملا استنجاء فرمودن  و به تعریض گوید که وی زبان خویشتن نداند. پس به خشم پیر مرد را بپرسید که مگر ویتنام چی باشد؟ گفت : ویتنام سرزمینیست در ناف آسیا . مردما نش زردگون و برنج خوار و پخچ دماغ و همگون به هم  که به آسانی نتوان مرد از زن تفریق کردن ،  الا به کوشش و برد ش و کشش و دیدش .


آه از نهاد آن بلبل هزار داستان بر آمدی .اما  به ناگهان از غیب سروشی به گوشش رسیدی. پس بگفتی : ای یاران ! سنگ ملامت بر من مزنید که مرا با شما سخنی باشد . گفتند : بگو . گفت : شما چی دانید که من خطا کرده ام که هر چه بوده موافق مراد بوده است . گفتند : چطور ؟ گفت : آیا می دانید که
این TV از صد ، نود و نه پرسنت ( فیصد)  برای عوام کالانعام سخن گوید  نه به چند رأس دانشمند  به ظاهر محترم؟ گفتند : بله . آن شخص دلیر شد و بگفت : پس این را هم بدانید که تمام این جماعت محروم  ، ویتنام نشناسند و  به آن خطهء برنج خواران پا  نگذاشته باشند ، اما به تقریب همهء این فرقهء فلک زده روزانه کمی ویتامین در خون خویش عجین کنند و با آن آشنا باشند. حال اندیشه کنید و سر به جیب تفکر فرو برید که من راه نا صواب پیموده ام ویا این پیر مرد خامدست؟

   یاران شنیدند ی و احسنت بگفتندی  و انگشت تحیر به دندان گرفتندی.

 

تمت

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣٣                          سال دوم                               اگست ٢٠٠٦