کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 دوبیتی های را که میخوانید برای دو دوره از زندگی لیلا صراحت روشنی سروده شده اند. دو بیتی های برای دوران بیماری لیلا  که او در همان حال همه آنه ارا خواند  و دوبیتی های در سوگ  لیلا، که او آنها را نشنید و نخواند.  

 

مسعود قانع

دوبیتی های

برای لیلا صراحت روشنی

 

(بخش اول)

 

 

تصویر اضطراب روز هایکه لیلا آهسته میچکید وماسک هراس چهره دوستان او را دگر گون جلوه میداد.

  

لیلی، غزل بگو، غزل مستعار سبز

از واژه نگفته اطلس تبار سبز

لیلی، پرنده شو که بهار آمد وچنار

از چشمه سار چلچله شد آبشار سبز

 

 

 لیلی بگیر و شعر مرادف کن آب را

بر جلگه ها جل زده هاتف کن آب را

لیلی، قلم بگیر و غم باغ را بخور

از جلجتای تشنگی واقف کن آب را

 

 

لیلی ز قید پنجره واکن ستاره را

تا کهکشان شعر رها کن ستاره را

فانوس وار در شب یلدائی سکوت

در انتهای جاده بپا کن ستاره را

  

 

لیلی، بگو که شاعر دیوانه سر کند

از سر زمین سرد نگفتن سفر کند

لیلی، بگو که شاعر دیوانه در غزل

آیینه را بگیرد و رقص کمر کند

 

 

 

لیلی صدای شرفه پائیست در هوا

یا از هبوط لرزه صدائیست در هوا

با مشت میزند همه سو باد هرزه گرد

یا از هجوم سایه بلائیست در هوا

 

 

لیلی صدائی از پس در میرسد بگوش

از بیشه ها عبور خطر میرسد بگوش

لیلی کسی بباغچه فریاد میزند

از رعشه ی صداش ، تبر میرسد بگوش

 

 

لیلی، صدای عربده ای نیست در هوا

جز دار دار بیهوده ای چیست در هوا؟

شب میزند به مشت در خانه را ببین

جای ستاره ها همه خالیست در هوا

  

 

لیلی بسرا تا به چمن گل بزند هو

بر جاده دستان وطن پل بزند هو

لیلی بسرا تا که چراغان شود این شهر

اسطوره ، زهر کوچه ی کابل بزند هو

  

 

لیلی نکند باهمه زنجیر بمیریم

یک حرف نگوئیم به تقدیر بمیریم

لیلی نکند هیچ نگوئی و بسوزیم

بی شعر و غزل خسته شده، پیر بمیریم

  

 

لیلی نکند باز که بازیچه شود شعر

آلوده بازار و سر کوچه شود شعر

بگذار دو تا واژه نو بر کف دستت

تا بیضه کند ،پر بکشد چوچه شود شعر

  

 

لیلی نکنی جام پر از سرمه غزل را

خاموش نشینی و کنی کوته غزل را

آزاد بزن دم ز دمی وزن رباعی

روشن بکن از آتش اندیشه غزل را

  

 

لیلی مپسند آینه بیمار بماند

تصویر رباعی پس دیوار بماند

لیلی، مپسند آب شود خندق مفلوک

در دار عطش تشنه بسیار بماند

  

 

لیلی بسرا از پر پرواز خیالت

از چشمه پر واژه ایجاز خیالت

لیلی بگو از جنگل آتش زده بر کوه

بر آب حقیقت بزن آغاز خیالت

  

 

لیلی غزل بگو غزل نان را بگو

شعر هوا و آدم و شیطان را بگو

لیلی برقص چلچله سان در چمن، ولی

نا گفته های کشور مرجان را بگو

 

 

 

بخش دوم در شمارهء آینده تقدیم میگردد

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣٢                          سال دوم                               جولای/ اگست ٢٠٠٦