کابل ناتهـ، Kabulnath
|
The Librarian of Basra A True Story from Iraq Written & Illustrated By Jeanette Winter
برگردان: پروین پژواک
کتابدار بصره یک داستان حقیقی از عراق
"در قران، اولین چیزی که خدا به محمد گفت این بود: بخوان" الیا محمد نانوا نیویارک تایمز 27 جولای 2003
یاداشتی از مولف کتاب:
تعرض قوای خارجی در عراق به تاریخ 6 اپریل 2003 به بصره رسید. خانم میانه سال به نام الیا محمد نانوا Alia Muhammad Bakerریس کتابداران کتابخانهء مرکزی بصره توانست هفتاد فیصد کلکسیون کتاب ها را نجات بدهد، پیش از آنکه کتابخانه نه روز بعد در آتش بسوزد. این رویداد بار اول به مردم جهان توسط خبرنگار نیویاریک تایمزNew York Times آشکار گردید. شیلا Shaila K. Dwan در یکی از بهترین رستوران های بصره به نام Hamdan که نزدیک کتابخانه مرکزی بصره است، بار اول از زبان ترجمان خود شنید که انیس محمد Anis Muhammad مالک رستوران داستانی باورنکردنی برای گفتن دارد. شیلا با وی قرار ملاقات گذاشت. الیا محمد نانوا در ملاقات آنها اشتراک کرد و بدینگونه آنها این داستان شگفت انگیز را با مردم دنیا تقسیم کردند. به زودی بعد ازنابودی کتابخانه الیا محمد نانوا دچار سکته شد وعملیات قلب را متحمل گردید. اما او شفا یافت. او مصمم است تا ببیند کتابخانه دوباره آباد می شود.
الیا محمد نانوا کتابدار بصره است، شهری بندری در مملکت جاروب شده با ریگ عراق. کتابخانه او مرکز ملاقات مردمی است که کتاب را دوست دارند. آن ها راجع به تمام مطالب حیاتی جهان با هم گفتگو می کنند.
تا زمان حال، حال که همه تنها راجع به جنگ حرف می زنند: - آیا طیاره های بمب انداز آسمان را پر خواهد کرد؟ - آیا بمب ها به اینجا خواهد افتاد؟ - آیا تفنگداران شهر را پر خواهد کرد؟ - کی از میان ما خواهد مرد؟ - آیا خانواده های ما نجات خواهد یافت؟ - ما چه می توانیم بکنیم؟
الیا پریشان است مبادا شعله های جنگ کتاب ها را که برای او با ارزشتر از کوه های طلا است، نابود کند. کتاب هایی به هر زبان، کتاب های نو، کتاب های قدیمی، حتی زنده گی نامهء حضرت محمد که هفتصد سال عمر دارد. او از حکمران شهر خواستار اجازه می گردد تا کتاب ها را به جای امنی انتقال بدهد. حکمران رد می کند. الیا مسوولیت را به دوش خود می گیرد. او هر شب پس از اتمام کار به صورت پنهانی کتاب ها را توسط موتر خویش به خانه می آورد.
زمزمه جنگ روز به روز بلندتر می شود. دفاتر دولتی به داخل کتابخانه می کوچد. سربازان با تفنگ ها بالای بام انتظار می کشند. الیا انتظار می کشد و وحشت او افزونی می گیرد.
سپس... شایعه واقعیت می یابد. جنگ به بصره می رسد. شهر توسط توفان آتش، بمب و گلوله روشن می شود. الیا می بیند که کارمندان کتابخانه، مامورین دولتی و سربازان بالای بام کتابخانه را ترک می گویند. تنها الیا باقی می ماند تا کتابخانه را حفظ کند.
او از بالای دیوار کتابخانه دوستش انیس محمد را که مالک رستورانی در آنسوی دیوار است، صدا می زند: آیا تو می توانی مرا کمک کنی، که کتاب ها را نجات دهیم؟
- من می توانم کتاب ها را در پرده ها بپیچم. - این هم صندوق هایی از دکان من. - آیا می توانیم این خریطه ها را استفاده کنیم؟ - کتاب ها باید نجات بیابند.
در تمام طول شب، الیا، انیس و برادران او، دکانداران و همسایه ها کتاب ها را از قفسه های کتابخانه می گیرند، از بالای دیوار به ارتفاع هفت فت تیر نموده در رستوران انیس پنهان می کنند.
کتاب ها در رستوران پنهان می مانند و جنگ شدت می گیرد. نه روز بعد آتش کتابخانه را سرتا پا می سوزاند. روزی سربازان به رستوران انیس می آیند و از او می پرسند: چرا تو تفنگ داری؟ انیس جواب می دهد: برای اینکه تجارت خود را محافظه بتوانم. سربازان بی آنکه رستوران را جستجو کنند، می روند. انیس با خود فکر می کند: آنها نمی دانند که تمام کتابخانه در رستوران من است.
جانور جنگ به راه خود ادامه می دهد. الیا می داند برای آنکه کتاب ها حفظ بمانند باید دوباره کوچ داده شوند. هنگامی که شهر آرام گرفته است، او موتر باری بزرگی را به کرایه می گیرد و سی هزار کتاب کتابخانه را به خانه خود و دوستان خود انتقال می دهد.
در خانه الیا کتاب در همه جا است. کتاب ها روی زمین، الماری ظروف و لب کلکین ها را پر کرده اند. به مشکل جای برای چیزی دیگر خالی باقی مانده است. الیا انتظار می کشد. او انتظار می کشد تا جنگ ختم شود. او انتظار می کشد و خواب آمدن صلح را می بیند. او انتظار می کشد... و خواب کتابخانه نو را می بیند.
اما تا آن زمان کتاب ها محفوظ اند. آن ها نزد کتابدار بصره محفوظ اند.
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٢ سال دوم جولای/ اگست ٢٠٠٦