کابل ناتهـ، Kabulnath
|
گلخانهء شهر بلور
پرتو نادری
دو چشمت چشمه سار روشنانیست بهارستان اسرار خداییست وجود گوهر دریای نورست تنت گلخانهء شهر بلورست جبینت جلوهء صبح نو بهاران ز لبخندت جهان آیینه بندان مرا سوزی درون سینه پر زد که نیزار روانم را شر زد سرپا ناله ام سوزم فغانم گل آتش شگفته در روانم روانم قلزم جوشان عشق است نفس زنجیر های جان عشق است ترا در نگاهی های هوییست مرا با ها هویت گفتگو ست جهان بیکران دارد دو چشمت نشان از نور جهان دارد دو چشمت چنان با چشم هایت خو گرفته ام که من از هستی "من" رو گرفتم با ناز جانت بی خزان است خدا با دیده گانت همزبانست الا ای همزبان جان جانها گل بشگفتهء باغ روان ها مرا تو تا کجا ها راه گشودی که یک باره مرا از من ربودی دلم دریای بیتاب تو باشد همه بیداریم خواب تو باشد تو آن دریای بی پایان نوری که در اعماق شب توفان نوری دل و جان را به توفان میسپارم در آن دریای جان، جان می سپارم که جانم رشتهء از جان تو دارد دل هر قطره توفان تو دارد منم قطره یی از خود رمیده درون سینه با توفان تپیده
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣١ سال دوم جولای ٢٠٠٦