کابل ناتهـ، Kabulnath
|
آرش آذیش اندوه سرود
میبرد رنگ قصه های کهن بس که رنگین بودفسانهء ما
قصهءغصه های دیرینسال آتشین درد پر زبا نهء ما
سینه آبستن هزار غم است زان بود حال غمگنانهء ما
بی گمان گوش آسمان شده کر از هیاهوی بی کرانهء ما
کین پیکان زخم آهنگی کرده آماج ما نشانهء ما
کوه بیداد و دردبار شقاق دهربنهاده روی شانهءما
باغ شد خوابگاه اهرمنان جغد شد جفت آشیانهء ما
به پلیدی دیو آلودند ریشه و ساقه و جوانهء ما
آشیان سوخت بال وپربشکست دود اندوده آب و دانهء ما
سال های شتای بی پایان زمهریری دل زمانهء ما
نغز فرجام و این چکامهء سرخ غرق خون است تن ترانهء ما
بابکی مزدکی و تهمتنی آرشی باید از میانهء ما
لخته ها یک این کابوس را پایانی نیست
زمین با شتاب
از خویش تهی می گردد
وگل های عاطفه
در حسرتی ابدی می خشکند
دو این کابوس را پایانی نیست
تصویر ِ گرد آلود ِ
استمرار ِ لعن و نفرین
کوبیده بر حجره ی
یاد های عفن
شناسنامه ی ست
که در نیمه راهِ
نیمه روزی مغشوش
بنام مان ثبت کرده اند
سه این کابوس را نهایتی نیست
که با مغیلان ِ روییده در حلقوم
دشنام نیز اعجازیست
که فضا را آذین می بندد
چهارده فبروری 1994
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣١ سال دوم جولای ٢٠٠٦