کابل ناتهـ، Kabulnath
|
شعر تازه یی از رفعت حسینی
سفرهای دستم
در آن شب در آن شب که مهتاب آیینه یی بود ز سوی حضورِ درختان اقرا صدایی صدایی هم مانندِ صیح صباوت پراگنده می گشت.
«»««»«»«»«»
در آن شب که مهتاب آیینه یی بود سفرهای دستم ز راه شب گیسوانت به آرامش روح آرام در خواب می ماند. «»««»«»«»«»
شکستند شکستند مهتاب آیینه سان را و ویرانی روزهای صمیمی و خاموشی لحظه هایم به آغاز پیوست. «»««»«»«»«»
ز ویرانی لحظه ها، پس به مانندهً باد تو یک ياد دیرینه گشتی!
تحریر دوم با اندک تغییر، می 2006 عیسوی
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٠ سال دوم جون/جولای ٢٠٠٦