کابل ناتهـ، Kabulnath
|
بشير سخاورز
زندگي
شاعر: ” با موجهاي بستهء دريا سالارِ انبساطِ سكوتم در بيكران هرزه هستي افتاده پشت برزخِ خاموشي “
ناصح: ” هان مگو اي مرد از اسرارِ شب قفل بر درب گلو آويز هي مزن مهميز بر اسبِ جنون پرهيز ! “
شاعر: ” اين كتله هاي خشم نتركيده آتش فشان نموده مرا خواهم كه زهرِ صد شبه را ريزم در جامِ سردِ يك شبه اي تنها “
واعظ: ” هاي مگو اي مرد، مي بُرد زبان اين گروهِ هرزه با برهانِ قاطع “
محتسب: ” مي كُشم من مي كُشم من مي كُشم ... “
دوره گرد: ” آسمان با خوشه هايش در درونِ تاكزار گسترانيده ست اكنون برقِ شادي بي خيال از دردِ شاعر شب هميشه گله هاي ابر را مي راند از پهلوي مهتاب مرغ شب پرشور مي خواند ميانِ جنگلِ تاريك موج هاي سرد و آرام مي نوازند ساحلِ يك كشور ديگر “.
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٠ سال دوم جون/جولای ٢٠٠٦