کابل ناته، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

احـمـد شـیـرزاد  

 

 

آیا میشود داستان کیکاوس شاهنامه را

 باز خوانی کرد؟

 

 

 

نا گفتـه پیـداست که در ادبیـات فارسی دری، اثار بسی گرانبها وارزشمندی  داریم، اما هنگامی که از شهـکارهای ادبی در حوضـه هر زبان سخن بمـیان آید مطماَ از چند یا چندین  جُـلدی بیش نخواهد بود، و به یقـین میـتوان گـفت که در قلمرو زبان فارسی دری یکی از پیشگامان کم ماننـد، فردوسی طوسی است که قله بلند شعر حماسی زبان دری را مستحکم، استادانـه و با هدف چند گانه، موفـقانه پیموده، و پرچم شعر حماسی دری را در عصرصه ادبیات حماسی جهان خوب به اهتزازدر آورد. تا  اکنون پژواک صدای بلند فردوسی را بهمـان رسائی پس از پیمایش خم و پیچ ده درهء، صده ای،با همان صلابت و طنین میشـنـویم، و جایگاه سـتـُـرگـش را نه تنها نگهه  داشـته، بلکه در قاره های دیگـر نـیز راه باز نموده و هـواخـواهـانی یافـته است، تا جائیکه فـریتس وُلف المانی (1880-1943) بیست وپنج سال عمرش را در تهیـه فرهنگ نهصد صفحـه ای " واژه نامهٌ شـا هنامهٌ فردوسی "صرف کـرده است. از دید گاه هنر معماری و مهندسی میتوان فردوسی را معمار یا باستان شناس خستگی نا پذیری  خواند، که با تلاش و توانمندی قابل تحسِینی در پی بیرون آوردن مدنیتی ایست که داشت زیر آوار و دود و سیاهی زمانه دفن میگردید، فرهنگ، تاریخ،و زبان مردمش، را با کاوشهای جستجو گرش از سینه  ها، و زیر گردُ خاکهای چند لایهَ ی در تمام گستره اش  از سیستان تا طالـقـان، از مازندران تا هاماوران و کابلستان، بیرون میکشد، از دالان وکاخ و ایوان گرفته تا سردابه و گرمابه اش،را از زیر سنگلاخها با سمـُج زدن ماهرانه، از زیر  آوارهای تاریخ بیرون میکشد،از شهر و شهرک و کـوه و بـرزنش از جوی و جـیـهـون، از و دشت و کوه وچـمنـزارش، از عشق بیتاب اندرونیان تا جنب وچوش مطربان و پیشکاران، از دهقـان ُ  پهلوان و داد گـر و جفـا گـرش،از مـوبد و راوی و میـرزا و منشی و کاتبش تصـویر بر میـدارد، و چه زیبـا تصـویر ها را در چـوکات شعـرش در بحـر متقـارب چنـان بـا صـلابت و زیبا جـاه سـازی میکند، و بـرای نسلهـای بعـد از خـودش به ارمغـان میگـذارد.

باز خوانی یا قـطـعـه خوانی، شاهنامه  پرسشی ایست که سالهای سال عـلاقه منـدان موافـق، ومخالفیـن شاهنامه را بخـود مشغـول داشته، چنـانچـه  مخـالفـین شاهـنامه نیـز بصـورت دائیمی  به این اثر گرانسنگ کلا َ بی تـوجـه نمـانـده اند ویا  از باز خـوانی شـاهـنـامـه فر دوسی نتوانسته اند کاملا فاصله گیرند، شکوه، عظمت، قدرت تمثیلی و نمایشی   این اثر را چه در به تصویر گـذاشتن میدانهـای نبرد دفـاع میهنی و یا فـراز و فـرودهـای حوادث،و شخصیتهـای باز و پیچیدهء که بنمایش گـذاشته میشود،همه را یکسره از دیـده بـدور انگازند، و یا کاملاَ به این اثـر مـاندگارهیچ گـوشه ء چشـمی نداشته باشنـد.

 

     آنـچـه را کـه ابو القـا سم فردوسی در سرایش شاهـنـامه  به دنبال آن است به یـقـین مـیـتـوان در یافت که پـیـر طوس در کـل هـدف چنـد گانه دارد، اما بصورت ویـژه  درتکاپوی  یـک داد خواهـی است وخرد ورزی، و در جستـجـوی یافتن راهـی برای بزرگـداشت هر یکی از ان، و یا هردوی انها، از هـمـین روست که او داد گـری و داد خواهی را در هـر زمیـنه یا سـر آغاز کلامـش، زیب آذیـن سـروده اش میگـرداند،  یا ایـن واژه ها  را سـر انجـام بـیـتـش جـا ه گـزیـن میکنـد

 

ز پند و خرد گر بگردد سرش

پشـیمانی  آیـد  زگـیتـی  بـرش

یا در مورد داد

هـمـه  سـاله پیروز بادی وشاد

سرت پـرز دانش دلت پر ز داد

 

 

عـلاقمـندان ایـن حمـاسه ء  دری را نظـربـر اینست که این دهـقـان زاده طـوس در راسـتای تحـقـق  داد گری، ارمان گرائیست ستـُـرگ، و در وادی  داد خـواهـی، داد ستانیست بی بـدیل، آنچـه او سـخت در تـکـاپـو و جـسـتجـوی آنـسـت، گسـترش داد است و نکـوهـش بـیـداد.

 

برخلاف انچه  عده ی انگشــت انتقاد به سوی او دراز میکنند، و او را به تبار گـرائی نـشـا نـه مـیـگیـرنـد، و از سوی بعضی ها به او نسـبت نژاد باوری داده مـیـشود،  انهـم بـا تـفـاوت بـیش از هـزار سال  اخـتلاف  زمانی، و این درست در زمانـی ما با چنین چالشهای بر میخوریم، و کم تیستند کسانی که بصورت مکتبی و یا اکتسابی در عصر جهانی شدن،برای شکارگاه نژاد باوران آتش وهـیـزم میبـرند، که هـنـوز هم حتی مدعـیـان روشـنـفکر نما نیز  در بتشتـر موارد از این خصیصه  و باورها   نتوانسته اند  فاصله عقـلائی  گیرند، ومـا شـاهد تکرار این تبار گرائی هنوز هم  که هنوز است مـتـاسفـانه میباشیم، و چه بسی صغـرا و کبرای های که نمیـبنـدند  و به نـرخ روز مـره گی  تفسیر نمیکـنـند، و هـرازگاهی  ما  شاهـد زنگاره خاصی در شکـلهای کوناگـون  آنیم، و  با تـعـبـیر های ویژه  و مقایسه کردنهای بد و بد ترها  که گویا  ضرورتهای زمانی  انرا میطلبد و امثال این چنـین چـیـزها را متاسفانه باز هم  شاهد یـم.

 

       المبار تر اینکه گـاهی در مقیاس جهانی ازاستین های  ائیدیالوگهـای بازار، بنام مـدنیت پایانی تاریخ،یا تمدن از راه رسیده، آوای  جنگ تمدنها  چشمک میزند و گاهی هم از حنجـره کوردلان عصر سسنگ،که کـوس ان نیز گـوشها رامیخـراشد، و در هر ظرف و تعبیری که بگنجد  وبه هر قیمتی میـبایند کنند !، و دریغا که باز هـم هستند کسانی که  عـلمبردار آن میگـرند و  به ژنده گـردانی  آن تن درمیدهند، وتا سف بارتـر اینکـه  گاهی نیز مباهـات کنـند، صد دریغ کـه همه ما ثمره اش را چشیـدیم، وبـوی گنـدابش در مجـاری تاریخ حتی رشـته های بویائـی بشـریت  را سخت ازرده است.

 

اما فردوسی انرا در هـزار سال قـبل به چـالـش میـگیـرد و این چـالـش را ما در سرایش داسـتان کیـکاوس به وضـوح شـا هـدیم. واز همین جـاست کـه فـردوسی  کاوس را که از سلسله کیانیان است واز تبار ایرانی او را درعرصه ء  عملکـردش نگاه میکند و به مـیزان ارزیابی میگـذارد، نه  به وصـلت تبـارش،،چـون در او بی خـردی یا کم خـردی را سراغ دارد و از بیـانش به خـود هیچ تـردیـدی راه نمیـدهـد

( 1 )

درخت  برومند  چـون  شـد  بـلـنـد

گر آید زگـردون "2" برو بر گـزنــد

 

شـود برگ پـژمرده و بـیـخ سـسـت

سرش سـوی پـسـتی گـرایـد نـخسـت

 

 

   در این شـکی نیست که در بـیان داستان و یا فرا خواندن مـهـمان به خوان گفتار باید در آبپاشی ایوان و گذاشتن گلدان در ورودی دالان، کار هنر مندانه هر هنر مند در راستای  پزیرائی مهمان است تا آن خـورشـتی را کـه بر شعـله ای  دیگـدان دارد با کـمـال اخلاص پیشخوان مهمان کند.

 

 

چــو کـاوس بـگــرفت  "3" گاه پـــدر

مر او را جهان بنده شد" 4"  سر بسر

 

ز هـــر  گــونه  گـنـج  اگــنـده  دیـد

جـهان سر بـسر پـیـش خود بنده دید

 

 

   شخـصیت کاوس از دیدگاه فردوسـی شخصی اسـت کم خـرد،که درتصمیم  گرفـتن های  کیانی با شتابزده گی بیش از حد عمل میکند و امور کشوری را با اصرار خود نگری به منصه اجرا میگذارد، همهء این صفات خود کامه گی  کاوس،از دید فردوسی بدور نیماند و در بیان ان، آنچـه باید به تصویر حقیقت نما بنمایشگاه شعرش آذین میبـندد و انرا  چه   خوب، استـادانه و آئینه وار  به تصـویر میکشد. نا پخـتـگی وبی تجربکی کاوس را در امور کشوری وکشورداری بدور از تجارب گـذشتگان دانستـه،و به ان با دیـده شک و تـردید و یکـنوع نا باوری خردمندانه مینگـرد.

 

   بلند پـر وازیهای کیکاوس را زیر پرسش میبرد !  و در ان عصـر این گونه بلند پروازی را بدور از نـیـاز دانسته و خـرده میگیرد. که در یک شب میگساری وقتی از رامشگر خوشنواز وصف مازندران وهوای خوشگوار و دامنه های لاله زارش میشنود هوای مازندران کند تا زر و دیبا و دینار از آن خود سازد. مسلما َهدفش در نفس عمل است،که این هوا و هوس دینار و دیبا را ما هنوز هم در سر سردمداران بازار میبینیم، اگر هوای دیبا نداشته باشند،هوای دینار وزر،چه زرد باشد یا سیاه دارند که دارند.

 

سـراسـر  هـمـه  کـشـور  آراســتـه

ز دیــبا و دیــنار و زر خــواســـته

بـــتــان  پــرســــتـنـده  با تــاج  زر

هـــمه  نــامـداران  بـــرزین کــمـــر

چـوکـاوس  بـشـنـید از او این سـخـُن

یــکــی  تـازه  انـدیـشـه افـگنـد بــن

دل  رزمـجــویـش  بـبست  انــدران

کـه لـشـکر کشــد ســوی مـازندران

 

  اسرار کاوس در لشکـر کشی به مـازندران  تا انجـا پیش میـرود که بر خلاف مخالفتهـای کهتران و مهـتـران با این لشکرکشی، از گیـو وگـودرز  و بهرام  و نیو در تصمیم کاوس کار گـر نمیـا فتـد، و کاوس را چنین پاسخیست که.

 

اگــــر کـس نــمـانم  بــمــازنــدران

وگـــر برنــهـم  بـاژو ســاو گــران

چـنان زار و خـوارند بـر چشـم مـن

چــه جــادو چــه دیـوان آن انـجـمـن

بـگـوش  تـوآیـد  خـود  ایـن آگـهـی

کـزیـشـان شــود روی گـیـتی تـهـی

 

      هنگامیکه کاوس در اهنگ مازندران با چـنـان دید و نظری مـینـگـرد که جـهـان را تهی از مردمان مازندران کند، فردوسی انرا به کوتا بینی کاوس دلالت میـدهـد، و مینگارد که.

 

هــمی گـفت "5" کاوس خود کامه مرد

نه گـرم  ازمـوده  ز گـیتی  نه ســرد

کـسـی  کو بود  درجـهـان  پـیـش گاه

بـرو بگـذرد  سـال و خـورشیـد ومـاه

کـه مانـد کـه از  تیـغ "6"او  در جهـان

بـلـرزنـد  یـکـسـر  کـهـان  و مـهـان

  

حـالا اگـر بلـنـد پـروازیـهـای کاوس را در لشکر کشی به مازندران و پا هوای پرواز به اسمان، با آن صفاتی که او از دیدگاه فـردوسی دارد، مانند بی خـردی، زیاده خـواهـی،خـیـره سـری های مـهـار نا شدنی و امثال ان منـحـصر به فرد کاوس نبوده که فردوسی مینگرد،و از باور بدور نخواهد بود که هدف فروسی توجه به شرت زیاد خواهی است که انرا در وجود کاوس به بحث میگیرد. واگـر چنین ویژه گی را  در جـهـان کنـونی به مـیزان  سنجـش بگـذاریم، مگـر غـیـر از آنست که در شـهـنـا مـه آمده است، حتی آگر سراغ موشگافی و جابجائی آوائی تطبیفی  این بیت که گاهگاهی زبان شناسان واژه گان هم آوائی واژگان  را ریشه یابی میکنند ودر انصورت میشود کا، کاوس  راکه هم اوای (با) است و صدای با که همان ب است  انرا (ب ) خواند و( س ) نیـز  چون هم مخرج ( ش ) است و میتوان انرا جاه گزین کرد پس مفاهیم سروده پیر طوس در هنگامه جلوس پسری که  بر جای پـدر تکیه زده، منظور را کاملا افاده میکند و این هم چندان تفاوت نمیکند که کاوس کیانی باشد یا کاوبائی، و گویا باز هم کاوس چنان میپندار که.

جهـان سـربـسـر پیش خود بنده دید

 

مگر نباید در مقابل کاوسی که جهان را سر بسر پیش خود بنده میبیند علامت ؟  گذاشت و چنین نوشت جهـان سـربـسـر پیش خود بنده دید ؟

 

گرچـه کاوس از جمـله  فرمانروایان  کیانی  است که در  گاه  تاجـگـذاری اش هـمای سعادت و شـاهـیـن شـاه گزین، برایش  بپرواز در نیامد و کیکاوس  بر گسـتره به جـاه مانده از پـدر  تکـیه میزند، و به فـرمانـروائی کـیانی مـیرسـد و در اغاز جلوسش فـیلش هـوای مـازنـدران میـکـنـد.

 

به قـول  فرزانه طوس

 

پـدر چـون بـفـرزند مـانـد جـهـان

کــنـد  آشـکـارا  بـروبر   نـهـان

 

 

در افسانه های باستان و روایات کذشتگان در تعـریف از مراسمهای تاج بخـشی بعضی از ملوک آمده است که، تاج بخشی  و تاجـگـذاری مِلک ملِـکان و مُلوک بی ریـشـه در عصـر باستان رسـم بر این بود که شـاهینی میبـاید به پرواز در  آید، و پس از چند چرخ در اسمان ا انتخاب ملِک مُلک  نماید. و از همان لحظه مقـبـولـیـتـش هویـدا و طاعـتـش مرعی الجراء  گــردد، و او را رعایت چه که طاعت نیز واجب اید.

 

 روزی از دوستی در بر تـری، و کاستـی این آئین که در افسانه ها آمده که گاه گاهی از قضا بر دوش کل بچه ها نیز مینشستند و او را به سروری میگزیدند، پرسیدم  که اگـر ان بازهای دور پرواز در روزگار جاری اگـر میبودند،چون مشتری کمتری داشت پس توان دور پروازی را لابد در خود نمـیـداشـتـنـد، آن مرد برومند که از قضا همسایه نیز بود، با لبخندی پر معنی  گفت  که امروز کار دور پروازی، نه در ضرورت پرواز شاهین و باز  تـیـز پرواز  باشد، بل سرعت زمان از آن رسانه ها و فرستندها و گیرندهای صوتی و سیمائی است که فاصله بُـن  تا کـابل را در  ثانیه پیماید  و با تلـفـنهـای کـه انرا تـلفـن همراه گویـنـد و با این ابـزار کـوچک، چـه کارهـای بزرگ و خــارق العادهء که نمیشـود کـــرد !  و بعـد از آن داستان مـورد گفـتگوی ما که ( پادشاهی کی کاوس و رفتن او بمازندران است )  این چند بـیت را از همان داستان  برایم به  آواز رسا و خوش به خوانش گرفت، اما ان دوستم قبل از انکه این ابیات را بخواند ابراز داشت کـه حـالا نباید سراغ مـقـایسه تطبیفی اوائی( کا) کاوس با (با) بـود و میشـود کـه (کا) کاوس را کـه همان صـدای "ک" دارد میـباید پذیـرفت.

 

همان"7" تخت وهم طوق"8"وهم گوشوار

هـمـان  تاج زرّیـن  زبــرجـد  نشـان

 

هـمـان " 9 "  تازی  اسپـان  آگـنـده  یال

بگـیـتـی نـدانـسـت  کسـرا" 10 "  هـمـال

 

 

26-05-2006

 

اشارات:

 

 

1- شاهـنا مـهً فردوسـی " بر اساس چاپ مسکو " به کوشش دکتر سعید حمیدیان چ ششم1382 خ،  جلد یکم  ص   76

2- در نسخه چاپ لننگراد چنین آمده  " گر ایدون که که اید "

3-در نسخه چاپ ل و خاور شناسی امده " بگرفت کاوس "

4- در نسخـه خاور شناسی ا امده " بـد "

5- در نسخه خاور شناسی دو امده  " بود"

6- در نسخـه خاور شناسی  ا امده " که ماندست که از "

7- در نسخه چاپ لننگراد چنین آمده " هم از تاج "

8-- در نسخـه خاور شناسی  ا امده  " با طوق "

9- در نسخه چاپ لننگراد چنین آمده "هم از "

10-  در نسخه خاور شناسی 1و 2   > " خود را "

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٢۹                           سال دوم                                   جون ٢٠٠٦