کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پوهنیار بشیر مومن

 

 

جستاری در
باب مقوله روشنفکر وروشنفکری

 

 

 

 

با در نظر داشت اینکه در این مورد نوشته ها ومضامین مختلف از طرف دانشمندان واهل نظر محترم در نشریات برونمرزی نشر گردیده است، با آن هم به قول معروف « هرکس به طریقی ومن هم به طریقی » خواستم چند سطر پیرامون موضوع قلم بزنم.مهاجرت ویا فرار بسیاری از فعالین سیاسی وتحصیلکرده گان کشورما به ممالک اروپائی، شاید یک از انگیزه های عمده این بحث باشد. طوریکه پیدا است اصطلاح روشنفکر ویا به قول اروپائیها «انتلیکتوال»، اشخاصی را در بر میگیرد که پدیده های جهان را مطابق دست آوردهای علوم ودانش بشری به تحقیق میگیرند. اما در وطن ما اصطلاح روشنفکر اکثرا به کسانی اطلاق میگردید که علیه حکومت وقت بودن وبا دین و مذهب چندان سروکار نداشتند وبه بطور طبیعی این اصطلاح در انحصار شعله ئی ها خلقی ها وپرچمیها قرارداشت.

 

با صرف نظر از این برداشت، تمام کسانی که با کار فکری سرکار دارند وبه عباره دیگر تمام ادیبان، محققان، هنرمندان وغیره را نیمتوان روشنفکرخطاب کرد، یعنی ممکن نیست هرکسی که فکر میکند او را روشنفکر خواند، بر خلاف کسانی که فکر وهوش شان در خدمت حقیقت قراردارند روشن فکر هستند. روشنفکر عبارت از کسی است که در حقیقت وبرای حقیقت سعی وتلاش میکند.به اتکا این مدعا روشنفکر باید وجدان بیدار محیط ماحولش باشد، کسیکه خود را بشناسد وپیوسته خود وجهان را مورد سوال قرار دهد. اما اگر روشنفکر به حقیقت دسترسی پیدا میکند وآنرا حقیقت مطلق میپندارد، دیگر او هم از این میدان خارج میشود، به دلیل این که او دیگر واله وشیدای ایدیالوژی است، از همین جا سرحدات روشنفکر وایدیالوگ ازهم جدا میگردد. «ایدیالوگ فرد یا شخصی است که از یک حقیقت پیروی میکند ودر صد د اثبات آن وتحمیل آن بر دیگران میباشد1». ولی روشنفکر باید فرد باشد که خود وجهان خویش را بطور دوامدار ومسلسل مورد باز بینی قرار دهد، وموازی با آن باید دارای ظرفیت باشد که ایده های انسان را با خود حمل کند، تا بتواند که در یک هویت فکر کند وآن عبارت از محیط ماحولش است.

 

ژان ژاک روسو میگفت : زمانیکه می خواهم در مورد انسان فکر کنم، باید دور را نگاه کنم ووقتی میخواهم درموردانسانها فکرکنم باید به نزدیک ببینم.دراینجامیتوانید هم به ایده وحدت بشری فکرکید هم به تفاوت های بشری.2

 

یادآور باید گردید که معضلات وپرابلم های که امروز در برابر جامعه ما قرار دارد، جهان متمدن مد تها قبل آن را حل نموده است وبرای شان به یک امر حیاتی مبد ل شده است. واین مراحل سیاسی واقتصادی معین خود را گذاشتانده اند. ولی این مسایلی که در این مقطع زمانی در برابر ما قرار دارد برای آنها مطرح نمی باشد . برای غربی ها قانون یک چیزی حتمی و ضروری است، بر خلاف برای ما قانون هنوز یک شی غریبی است وتازه میخواهیم با آن عادت کنیم وآنرا نو در جامعه خویش عملی سازیم.

 

علیرغم این همه پرابلمها تقطه قابل دقت این است که باید میان لومپن ها وروشنفکران تفاوت بگذاریم، زیرا این بزرگترین خطر است که جنبش روشنفکری را تهدید میکند. منظور آن عده است که مانند لومپن هاحرف بی مسولیت وپوچ میزنند ومانند آنها مینویسند، وهمان طور می اندیشند، که ما در برخوردهای میان وطنداران مان ویا در سایت های افغانی با آن مواجه میشویم، واین یک مصیبت بزرگ است که دامنگیر جنبش گردیده است.

 

از جمله مسایل که امروز در سطح جهانی مطرح است، مئسله دموکراسی است، شاید بسیاری ها به دموکراسی باور داشته باشند. فراموش نباید کرد که وقتی سخن از دموکراسی است باید اتومات در مورد نهادهای آن فکرکنیم، که این نهادها کدام اند؟ یکی از مطالب که بسیار مهم است مسله فرد، مدنیت وپلورالیزم میباشد. اینها مطالب هستد که محتوای دموکراسی را تشکیل میدهند، نه آن مد لها وبرداشت های که ما در ذهن خویش داریم . چون معلوم است که دموکراسی پدیده جدید است ونمی توان آن را در متون قرون وسطی ویا پند واندرز واشعار تصوفی جستجو کرد. بدین اساس آنهای که در سده های پیشین در جستجوی مبادی دموکراسی هستند، آنها اصلاح گران دینی ویاسنتگریان هستند نه روشنفکران که به هیچ وجه این دو باهم جور نمیآید ویک معجون مرکب بیش نیست . کسانی که به این باوراند که دریا در برابر موسی (ع) دوپارچه شد وقوم یهود از میان دریا عبور کرد ولشکر فرعون در همان دریا هلاک گردید، یا آنهای که حضرت عیسی را هنوز زنده تصور می کنند ودر آسمانها در جستجوی او هستند، ویا متعقد هستند که عیسی مرده را زنده میکرد، به همین منوال مسلمان که عروج آدمی را به آسمان در چهارده قرن پیش پذیرفته اند، ولو در هر سطح از مدارج علمی قرار داشته باشند نمی توان او را روشنفکر خواند.چون روشنفکر در حرکت به پیش است وبا تابوپرستی در مغایرت قرار دارد وباچنین طرز تفکر فاصله دارد، او عقل انسانی را بالاتر از هر چیز میداند. همزمان با این نباید به عقاید دیگران ولو که خودش باور ندارد بی احترامی کند.

 

در حالیکه برای یک آدم متدین این مسله از قبل روشن است زیرا به نظرش از روز ازل چنین است وخدا میداند. روشنفکر برعکس برای بسیاری مسایل از قبل جواب ندارد و، فقط در نتیجه جستجو وکاوش موفق به دریافت پاسخ میگردد.تاریخ نظریات روشنفکری بیانگر این است،ان عده مذهبیون که در هنگام قضاوت ویا بررسی پدیده ها، توان آن را داشته باشند که سلیقه ها واعتقادات خویش را یکطرف بگذارند ممکن به نتیجه مطلوب برسند.

 

 روشنفکر با سیاست به معنای هنر سازمان دادن جامعه در مخالفت قرار ندارد. اما با سیاست به معنی آن که دفاع از یک ایدیالوژی مشخص باشد، چون جاده را به طرف حقیقت می بند د در تناقض است. زیرا در اینجا روشنفکر به مرید ایدیالوزی مبد ل میگردد. ممکن است که روشنفکر افغان هنوز به سطح نرسیده باشد که مستقلانه ودور از سیاست، قدرت وحکومت به پرابلم های جامعه نگاه کند. چون روشنفکر افغان پیوسته کار سیاسی را با کار روشنفکری خلط میسازد. به عباره دیگر عملکرد او عکس العمل است در برابر حکومت. لذا تا وقتی که ایشان چنین فکر میکنند کار به جایگاه مقصود نمی رسد. حتی دید روشنفکری ما به جهان تا هنوز خیالی وغیر واقعی است، وبه ساده گی هم نمی شود که تغیرش داد، بخاطر تغیر این وضعیت بایست، بنیادهای کلتوری مان را انتقادی بررسی نمایم، وزمانیکه به هر حرکت روز گار بر خورد سیاسی کنیم، همه چیز به خود رنگ وبوی سیاسی میگیرد. به قول سهراب سپهری :

        « من قطاری دیم

                            که سیاست می برد

                                               وچه خالی می رفت »

عجیب این است که حتی در این محیط غربت ومهاجرت، برخیها به مراسم سوگواری وغم وشادی هم رنگ سیاسی میدهند. با چنین وضعیت نابسامان مان بازهم خویش را مدرن وروشن فکر میگویم ودر عمل همان سنتی هستیم که بودیم . هنوز ما افکار مدرن را در سنتها ودر گذشت های مان میکاویم . مقصد از تکرار مطالب این است که به گذشته باید از دور نگاه صورت بگیردوبه آن انتقادی برخورد نمود. همین حالا بیساری از تحصیلکرده گان ما که ادعهای بلند وبالا دارند، ولی در عمل هنور ار دام سنت رهائی نیافتند.

 

همان طوریک در بالا ذکر گردید روشنفکر وجدان آگاه است که در ازمنه ها وامکنه های مختلف به افشای نا روائی ها، زشتیها و ابراز حقیقت وزیبائی ها می پردازد، وبه این ترتیبب از فضای آزادی، عدالت و دیگر ارزش های انسانی حفاظت میکند، تا باشد که محیط خویش را از حالت بدوی وابتدائی بطرف کاروان تمدن سوق داده و در قلمرو آزادی واختیار با گریز از عنعنات وفرهنگ پوسیده وعصبیت های قومی وخلاصه همه چیزی که زشت است، همه چیزی که برای انسان زیان آور است، وعقل وخرد را رهنمای خویش قرار دهند. جامعه سیاسی وروشنفکری افغانی در شرایط بغرنج وبیدون پیمودن پله های حیاتی، به شتاب مانند « انقلاب ثور» وبا فشار از بیرون عرض وجود کرده است، به همین سبب در مقابل حوادث وموقعیت ها ی دشوار، به موقع وبی موقع وسراسیمگی ونه تفکروتامل ودور اندیشی در امور عمل کردند ومیکنند. وبا این کردار خویش باعث زیان های گردیده اند. طبیعی است، آنها ئی که خود در عقل ورزی وروشنگری پرورش نیافته باشند نمی توانند آنرا به مردم بیآموزند، چون خود از آن محروم هستند.

« آنهای که با ایدیالوِی پوشش یافته اند واز دست دادن آن برای شان به مثابه نابودی شان است آنها با ایدیالوژی ملبس گردیده اند.، واز دست دادن آن مترداف با عریانی آنها است». 3

 ورود تکنالوژی باعث آن گردیده که مناسبات فیودالی وقبیلوی مان رخنه بردارد، ولی این مناسبات تا هنوز به قوت خویش باقی است که سد راه هرگونه پیشرفت ها وترقی میگردد.

 

 از همین روهنوز که هنوز است تحصیل کرده گان مان آرمانی وقبیله ئی می اندیشند، که این نوع تفکر را در گفتار و نوشتار وعملکرد های شان میتوان مشاهده کرد . روشنفکر افغان هنوز در فکرو رده یابی قهرمانان وعیاران است ومیدان را که پیش روی دارد از خود چیزی به بازی کردن واثر گذاشتند ندارد از این رو گاه به زبان، گاه نژاد وگاه به آ ن فرد وگاه به این شخص می چسپند .این وضعیت به طور روشن بیانگر تسلط طرز تفکر قشلاقی وقبیلوی این عده است که در برابر عقل وخرد، پروگرس ومدرنیته قرار میگیرند، با وجود آن که اکت مدرن میکنند ولباس مدرن زادگاه انتلیگنتها را نیز به تن میکنند . پوپر میگفت: « ما باید عادت دفاع از مردان بزرگ را ترک کنیم، چرا که این مردان بزرگ با حمله به عقل وآزادی، خطاهای بزرگ مرتکب شده اند»4. او این دسته روشنفکران را که با اندیشه های خویش راهگشای حکومتهای جبار بودهاند « پیامبران دروغین » مینامند. اگر خواسته باشیم که روشنفکر افغانی را تعریف کنیم به پنداشت من چنین خواهد بود: قسمتی از ذهن اش در پی حصول علم فلسفه مدرن غرب است وبخش دیگر آن آن مملو از مسایل قومی وقبیله ئی شان میباشد. با وجود آن که ستروکتور اقتصادی وسیاسی مان مانند گذشته نیست ولی گذشته در میان ما بطور گسترده حاضر وفعال است . به اصطلاح عام آنعده روشنفکران که با تاویل وتغیر خودسرانه، از آثار مارکسیزم، سوسیالزم وجامعه بدون طبقات را مطرح کردند، برخلاف امروز در دفاع ازقوم وزبان وسمت قرا ر گرفتندودر حقیقت همان طوریکه به سوسیالزم ضربه زدند امروز هم به قوم هم به وطن وهم به روشنگری ضربه می زنند.
بقول آقای فاروق فارانی «دراین زمینه روشنفکران به دلیل گوناگون مقصرند.هم به دلیل توجیه تبعیضات وهم به دلیل سکوت توجیه گرانه وبعضا جبونانه شان» اوادامه داده مینگارد« اگر روشنفکرمتمدن پشتون، صریحا تمام تبعیضات اعمال شده از طرف حاکمان پشتون وجنایتکاران هم تبار ویا روشنفکر تاجیک جنایت کاران هم قوم ونقش مدکارپشنیان نیمه حاکم خودرا در زمان استبدادهای گذشته وروشنفکر عدالت پسند هزاره نقش جنایت کاران هم تبار خود را در حوادث اخیر وپشنیان مدکار حاکمان گذشته را در سرکوب هزاره ها ودیگران نیز به همین منوال «فراموش» کنند ویا حتی به توجیه مستبدان، غارتگر، دزدان، ویرانگران ودهن جوال بگیران « خودی» بپردازند، این دور باطل تا همیشه ادامه خواهد یافت. دانشمد محترم علاوه نموده مینویسد« این وظیفه روشنفکران واهل آگاهی ( که شامل مردم ساده پاک اندیش هم میشود) است که با گسستن از حیوانیت تبارگرائی، روان اجتماعی را پاکیزه سا زند» .وجدان واخلاق حکم میکند که این« روشنفکران سیاسی» مان اولا با نقد روشن وشفاف از گذشته خویش وقطع رابط با سنتگرائی شوند وبعد میتوانند به روشنگری وراه گشائی برای جامعه خود وجهان شوند.

 

 اگر ما خواسته باشیم ویا نباشیم بایست با در نظر داشت زمان با چنین ذهنیتها وداع نمایم ودر پی حقیقت شویم، وتمام مناسبات کهنه وفرسوده را که نا کارآمدی آن دیگر روشن است بدور بی انداریم وبا عقل وخرد در پی ایده انسان وانسانیت شویم. در غیر آن مانند دینساورها که با جوجدید استعدادآمیزش را پیدا نتوانستند محکوم به فناه میگردند، و«اوچنگ » شان به این طرف وآن طرف باعث نجات نخواهد گردید. یگانه راه درست رسیدن به چنین منزل فقط وفقط نقد گذشته سیاسی وفرهنگی مان است نه تابو سازی آن نه فرار از آن ونه به مسایل درجه سوم و چهارم، و جسته وگریخته پرداختن است. به دلیل این که شرط اساسی ایجاد جامعه مدنی لغو مناسبات قومی وقبیلوی وفرار از آن است، یعنی قطع روابط با چنین ذهنیهای پیشا مدرن است. با وجود این همه کاستی ها که در بالا ذکرش رفت، ما امروز شاهد پیدایش موج جدید از روشنفکران هستیم که برعکس برخی ها، رویدادها را نه براساس ارتباطات قومی، مذهبی، زبانی بلکه بر اساس منافع ملی ووقایع تاریخی بررسی میکنند.

 

وظیفه روشنفکر ایجاد ذهنیتی است که بر بستر آن بتوان آینده ونیک بختی انسان را تامین کرد. روی این ملحوظ بی مورد نخواهد بود، اگر توجه به آینده را از جمله رکن های بنیادی روشنفکران دانست. روشنفکر باید با در نظر داشت جامعه وجهان وزبان مردم آشنا باشد وبه همین زبان سخن گوید. فرق روشنفکر با یک فرد اکادمیک یا عالم در این است که روشنفکر در میان مردم است وبه زبان مردم مینویسد، او درپی ارتقای علمی وانتشار مقالات فرهنگی و علمی در جراید ومجله ها وسایت های معتبر نیست، بلکه به تعقیب نشر حرف های یش است. روشنفکر فرد مافوق جامعه نیست، باید حرف اوساده و صریح باشد، چون رسالت او بیدار ساختن وآگاه ساختن است، نه آن که اصطلاحات مغلق وپیچیده وغیر مانوس را (که جز خودش کسی دیگر نداند) بکار بگیرد.

 

 

 

ماخذ ومنابع:

 

1)           ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی ترجمه غلاحسین زیرک ص، 52

2)           مهدوی شهره، روشنفکر وایدیو لوژی، ص63

3)           هوشنگ مدرنیته وبهران ما، ص 41

4)           فاراوق فارانی، گسستن از حیوانیت تبار گرائی، سایت افغان – جرمن

5)           دعوتی به جامعه شناسی، برزگر، پیتر، ترجمه شهرمهدوی، روشنفکر ص، 35

6)           جامعه شناسی برسی انسان در جامعه، ترجمه ناصر رحیمی،رز کارولین روشنفکر

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٢۹                           سال دوم                                   جون ٢٠٠٦