کابل ناتهـ، Kabulnath
|
عزیز علیزاده دنمارک
خزان سبز
آنجا سیاه دلان چو خفاش نیمه شب موج زمان عقربه هارا شکسته است. آواز بلبلی که شکست سکوت بود شب خون درسیاهی شب بر ترانه است آن دست نابکار فرومایه و پلیط مانند قاتلان سیاه لشکر عـدو بر قامتی که سرو، خجل سرنهاده بود برپیکری که حنجره اش شاد مینمود لب خندوعشق مهـر برچهره غـمین کسی راه می گشود آنجا کمین کرده و دستش هماشه است یک مشعل که آتش نمرود شعله اش سوزنده قلب و روح زمان در فطیله است بردست قاتلان بردوش اژدهای ستم پیشۀ زمان دراوج شادباش تماشاگران او تالارشام و بزم وطرب را شکسته است
پارسا! صدای گرم تو خاموش گشته است آن لحظه اندک است درسوزدرد و غم و ماتم جهان آوازشاد و زمزمۀ دل نواز تو تابیکرانه ها تا انتهای عشق، سرور زمانه ها او جاودانه است آواز آشنای تو برگوش جان هنوز زیبا نشانه است آهنگ شاد و روزصفا و ترانه است فریاد سازتو چون سبزه سبز میشود درگلشن هنر پائیز را به عشق بهاران بهانه است
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٢۸ سال دوم می ٢٠٠٦