کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هيو

 

بنام خداوند هستى ونيستى

 

ايشر داس عزيز باسعادت باشيد!

 

موضوع که شما به بحث کشيده ايد، کارمهم وبجا مى باشد. نمى دانم کارهاى که از سوى انسان بنام اجراى دستور خدا صورت مى پذيرد ويا هم صورت پذيرفته است؛ تاچه حدود سبب خوشندى ان متعال مى باشد. ما (معذرت  ميخواهم من) به اين باورم که ان هستى يکتا وکامل باافريدن انسان هستى اش را افريده است. وقتى ميپذيريم که خدا (وجود) يگانه ى است، پس چگونه هستى که از او آمده؛ خط بطلان مى کشيم؟! تا وقتى يک انسان نتواند، به وجود ان هستى کامل وتقسيم ناپذير در هرافريده ى وى برسد؛ چگونه مى تواند ايمان به يگانگى ان متعال را داشته باشد! فکر مى کنم که انسان هميشه درچهره ى خداپرستى مصروف پرستش چيزهاى بوده که درواقعيت امر زاده ذهن، هوسهاى ذهنى ( که توسط حواس فزيکى تغذيه مى شود) وخداهاى جعلى وتقلبى است که وحدت هستى راپارچه پارچه ساخته مى سازد.

 

 

 من خداوند را ماوراى درک وتحليل ذهن معاشى (که فقط کاربرد روزمره دارد) ميدانم. خداوند زمين سيارات، کهکشانها و فراتر از انرا افريد تا مانند يک سمفونى واحد وعظيم عشق ورحمت ان را بسرايد، دليل وجود من، ما، همه چيز عشق است، ان متعال به همه هستى اش عشق مى ورزد، عشق، حُب ونيت خير يگانه  خدمت است که از ما بعنوان روح منفرد خواسته شده است. انسان که از کلام زنده ونورهميشه حاضر ان متعال جداشود به طفل مى ماند که از رحم مادر کشيده شود وبالاى يک ميز پر از کنسروها رها بماند، اين انسان (زنده) مى ماند، تغذيه مى کند، تن ووجودش از استفاده پروتينها، شحميات وغيره بزرگ مى شود، ولى او رحم مادر، پستان مادر، وبهشت ارامش اش را که از اول داشت وباخدا داشت فراموش مى کند. اين انسان محصور ومدفون درصداهاى زمينى و انديشه هاى که به وى خورانده شده است،مى شود. وباورهايش مانند سنگ بالايش حکومت مى کند. وباز انسانهاى ديگر را سنگ باران مى کند.

 

انسان شعران شاعر بزرگ است که سروده مى شود، سروده مى شود... تا مانند شاعرش بيدار گردد، ماها هرکدام مان کلمه کلمه ان شعربزرگ واز ان شاعر اولى هستيم. هستى ديوان شعران بزرگ است. هستى يکپارچه شعراست. وان اولى ميسرايد؛ انسان را مى سرايد. انسان رامى؛ نه هندو، جهود، مسيحى ، مسلمان و... را. ما ها کلمه هاى ديوان يک شعريم. ماهمه شعروترنم يم، وکلام عشق يم. پس کسى که به انسان بنام (هندو) (مسلمان) (مسيحى) و... خط مى کشد درحقيقت ان متعال را از سرودن، از عشق دادن، از يکتا بودن مى کشد. پس براى اينها بايد از (قربانيانش) بيشتر بايد گريست!

 

اينها ميوه هاى باغ عشق اند ولى خودشان را درهوسهاى ذهن شان ديوار زده اند. من خو تحمل يک تکه کرباس رابخود ندارم واى برجان کسى که درديوارهاى ذهنى شان ميزيند، پيرميشود، ميپوسند ودريک بهار تازه دوباره لاله روح شان سربلند کند، مگر روزى خانه ى که انرا فراموش کرده دوباره بيدار شود.

 

 براى فعلاًً هيمنقدر باتمنيات عاشقانه به شما

انور وفا سمندر

 

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٢۸                           سال دوم                                   می ٢٠٠٦