کابل ناتهـ، Kabulnath
|
واصف باختری
نوشدارو
من بانیای خویش همنام صدای گام مرا روزی دروازه های نسیانزده ترین میخانه های آن شهر با گوشهای چوبینهء خویش می شنودند و می شناختند صدای گام من امروز حتی خواب تصویر میخانه های آن شهر را بر می آشوید نیای من به پذیرهً بزرگنا و هزاره یی دیگر که حتی آرای بوسهء باد برلبان بادبانهاش را میتوان شفت از خواب مومیایی سده های آماسیدهء بیمار برخواهد خاست و آسمانهء این تاریخ شیشه یی تبعید شده از جغرافیا را خواهد شگافت
اما ای مرزبانان قلمرو طاعون عتیق! حرام باد شما را صدای رویش گامم و هیچ «کس» ز شما ناکسان نخواهد دید کتیبه یی را که در صحیفهء آن نقش میشود نامم
در اقلیم شما نام من ستارهء قرمزیست که تنها در افق شبنامه ها پدیدار میشود رودخانهه ها در بستر های کهن رو به دریا بار درپویه اند خون نیای من قطره های انجماد را از تخمهء مردابیان می شمارد خون نیای من زنگارهء هراس پوسیدن را از ریشهء همه ارغوانهای جهان فرو سترده است
نیای من زخم باستانی خویش را با نوشدار وی انتقام خواهد شست. *********** |
بالا
سال دوم شمارهً ٢۷ می 2006