کابل ناتهـ، Kabulnath
|
محمد کاظم کاظمی
بچة سقو
شايد اين بحث، بيش از «نگارش»، به «تاريخ» و «ادب» ربط داشته باشد، ولي چون آن را در متون پژوهشي ما بسيار ديدهام، اينك يادآور ميشوم. بسيار ديدهام كه نويسندگان ما، حبيبالله كلكاني را كه بر امانالله خان شوريد و نه ماه بر اريكة پادشاهي افغانستان تكيه زد، «بچة سقو» مينامند. من در اين بحث ندارم كه به راستي پدر او سقأ بودهاست يا نه، ولي در اين بحث دارم كه بهراستي ناميدن يك شخصيت تاريخي ـ ولو بيسواد و بيكفايت ـ به اين شكل درست است يا نه. حداقل در نظر من اين ناميدن چند مشكل كلّي دارد. 1. در متون پژوهشي، روش درست اين است كه افراد را با نام دقيق و رسمي آنان بشناسيم تا غلطفهمي رخ ندهد. نامهايي كوچه و بازاري مثل «بچة سقو» و «بچة گاوسوار» و امثال اينها، هيچگاه شايستة يك متن علمي نيست، چون ممكن است كساني ديگر نيز با اين صفت وجود داشته باشند و سالها بعد، همين ماية اشتباههاي تاريخي شود. 2. از اين گذشته، ادب نيز حكم ميكند كه افراد را با نامي كه خودشان خود را بدان ميشناختهاند بشناسيم. اينجا مهم نيست كه آن فرد، خادم بوده باشد يا خائن. آن خدمت و خيانت را ميتوان به وسيلة نشاندادن اعمال آنها روشن ساخت. به همين دليل، من با نامهايي از قبيل عبدالرحمان جابر، نادر غدار، نجيب گاو و امثال اينها نيز در متون علمي و ادبي موافق نيستم. 3. در مورد «بچة سقو» اين را هم در نظر داشته باشيم كه اين عنوان اگر بخواهد تحقيرآميز باشد، يك قسمت تحقير آن متوجه شغل شريف سقايي خواهد شد، شغلي كه مردم را از آب، اين ماية حيات برخوردار ميسازد. كسي كه حبيبالله را به خاطر اين كه فرزند سقايي بوده است، با اين نام تحقير ميكند، لاجرم پذيرفته است كه سقايان جامعه، قابل تحقير هستند. 4. باز به خاطر داشته باشيم كه خود «سقو» شكل عاميانه و گفتاري كلمة «سقأ» است. پس در نگارش، بايد شكل ادبي آن را نوشت، يعني اگر هم به ضرورتي به شغل پدر حبيبالله اشاره ميشود، بايد «سقأ» گفت، نه «سقو». 5. گاهي نويسندگان و يا سخنرانان ما از اين حد هم تجاوز كرده و دورة حبيبالله را دورة «سقوي» مينامند كه اين هم درست نيست، چون سقأ، برفرض پدر او بوده است، نه خودش، پس نميتوان عصر حكومت او را «سقوي» ناميد. 6. از اين گذشته، برفرض كه پدر آن فرد شغل حقيري داشته است، چه ضرورتي دارد كه آن شغل، وسيلة تحقير پسر دانسته شود؟ شخصيت يك انسان، وابسته به ارزش وجودي خود اوست، نه بستگانش. افتخاركردن يا تحقيرشدن براساس نسل و نسب، يك امر جاهلي است و شايستة يك جامعة خردورز و متمدن نيست. بسيار پسران بالياقت، فرزند پدراني با مشاغلي كمارج بودهاند، همچون امير كبير، و بسياري از آدمهاي بيلياقت، شاهزاده و اميرزاده بودهاند، همچون كامران ميرزا فرزند عياش و سفاك محمودشاه دراني. بنابراين، حتي اگر قصد تحقير و نكوهش حبيبالله را هم داشته باشيم، بايد لقبي براساس شخصيت خودش اختيار كنيم، نه شغل پدرش. 7. از همه اينها گذشته، در اين نامنهادن تحقيرآميز براي حبيبالله كلكاني، ميتوان ردّ پاي غرضورزيهاي سياسي و قومي را هم يافت. چگونه ميشود كه عبدالرحمان خان با آن همه ستمي كه بر مردم و مملكتش روا داشت، هم پيشوند «امير» داشته باشد و هم پسوند «خان» ولي حبيبالله كلكاني كه با همه بيسوادي و كملياقتياش واجد بعضي صفات نيكو نيز بود، «بچة سقو» باشد. بنابراين، به نظر من، شايسته است كه نويسندگان ما بهويژه در متون معتبر علمي و ادبي، از كاربرد نام «بچة سقو» پرهيز كنند و «حبيبالله» يا «حبيبالله كلكاني» را به جايش به كار برند.
*********** |
بالا
سال دوم شمارهً ٢۷ می 2006