کابل ناتهـ، Kabulnath
|
رفعت حسینی
دفتر نایاب لبخند
لحن آواز لحظه ها را از گزند تلخی گزیری نیست در روزهای زشتتر و و شبهای غضبناک از نژاد شقاوت وقتی تو نیستی! در خشکی دشتی دوزخ وش
* * * *
وقتی تو نیستی و تیشهء وحشت بر ریشه ـ با غیظ، بیهراس ـ به پرسش ساقهء سالمند خواستهای کودک دل می آید چسان توان به سلام باغ رفت و آرزوی باران کرد؟!
* * * *
باری ای بیغش امید ماندن وقتی تو نیستی دیدن را زهره یی باید اسطوره یی و بودن را کوه گونه صلابتی
* * * *
وقتی تو نیستی و دفتر نایاب لبخندت نیست تا شعری آزاد و ناب را بتوان زندگی گرد با آن چگونه ـ آه ـ باید به سلام باغ رفت؟!
*********** |
بالا
سال دوم شمارهً ٢۷ می 2006