کابل ناتهـ، Kabulnath
|
داکتر رازق رویین
عبور
در رهگذاری که عبورم را مجالی بود برای رفتن و ماندن سلحشوران آفتابپرست را سلامی گفتم که با مشعلهای روشنی بردوش نیای مشرق افتاب را درودی بر لب داشتند.
* * * *
وافق تابیکران آبی احساسم زمین مادر را و خاک رستن و شگفتن را در آغوش آنچنان بزرگ بار میداد که ریگستانها را آب.
* * * *
در ختهای پذیره و کشاورزان خسته گی با نانی و نمکی در دست تا انتهای سفر بدرقه ام کردند بی آن که بازگشتم را برسفره ها شان بنهانه یی بدارم.
* * * *
راه تداوم اندیشه ام بود در حرکت آهن و آتش دیدم واژهء مشرق هنوز در غربت زیستنش، خفته است شاید، فراموشی نیز مرهمیست گهگاه که زخمی می آزاردت هرچند پیامبری آتشکده اش را هیزمی بود از نور و بیداری تا سوشیانس موعود اهریمن را بتاراند واهورا مزدا را بر قلمروی از فرهیخته گی اقامت دهد.
* * * *
اینک... راهم را می آغازم و شب را در پلکهای خسته گی اش ـ بدرود میگویم ـ تا دیداری چه خواهد بود؟
*********** |
بالا
سال دوم شمارهً ٢۷ می 2006