کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ادوارد کارابالو آزاد شد

 

احمد شیرزاد

 

 

 

 

وقتی صحبت از ازادی یک زندانی را میشنویم حتماَ تصور خوبی در ذهن انسان تداعی میگردد که کسی از بند رهائی یافت و دیگر در اسـارت نیست، و این تصویر مسلماَ ناشی از ان شناختی است، که انسان ازاده از زندان و زندانبان و زندانی در بند زندان ستمکاران دارند.

  

و چه خوب میبود که اگر در جامعه بشری دستیـابی انسانها به مـرحلـه ای از رشد، پیـشرفت یا به جایگاهی از تکامل میرسیدند، که دیگر ضرورت وجودی زندان و زندانی را از گستره زمین میروبیدند، و خبری از قصه های زندان و بندیان در بند در زندانهـای دولتی، حزبی، تنظیمی، عمومی ویا شخصی و اشکال جدید ان یعنی ایجاد زندانهای خصوصی و شرکتی هم از نوع مـدرن و پسا مدرن و قـرون اوسطائی آن به افسانه تاریخ مبدل میگــردید و دیگـر از ان خبری نمیـبـود اما دریغ که چنین نیست و به مصداق کلام گذشتگان انکه بامش بیش زندانش هم بیش است وبرفش نیز .

  

بیائیم برای یک لحظه تصور کنیم که اگر یک و یا چند نفر از افغانستان یا از سریلانکا یا از سرالیون یا بورنافوکوسو بلند شوند بروند در لندن، شیکاگو ویا پاریس یا هر جای دیگری از این چنین شهرهای در نهانگاهای این شهر ها زندانی دست وپا کنند و یک قاضی چه که حتی یک جانی را در بند بکشند، چه غوغائی که بر پاه نخواهد شد؟ که نُـقـل مصاحبه ها و تبصره های رادیوئی و رسانه های جمعی نشود و ساز اماده آواز مقامات دولتی و غیر دولتی نگردد! و انرا بشکل دلخواه شان پیرایش داده و بعد از ارایش لازمه انرا به همه چیز انها از تبار و کشور و فرهنگ،آئین و اندیشه مردمان سرزمینش پیوند نزنند؟ و خوراک تبلیغاتی فرستندهای صوتی و تصویری خود نسازند . اگـر چنین امـر ضد حقوق انسانی مسیر هم گـردد که امکانش نیز ناممکن است.

  

اگر از مرحله پالایشگری موضوع از کانالهای دولتی و خوشبینان و علاقه مندان چنین امری بگذریم، نوبت مردمان چنین کشورهاست، که غفلت نمو دن مسئولین مملکت را و مساعد شدن چنین امری را به چالش میگیرند و دمار از زوزگار مسولین دولتی و موسسات زیربط آن میکشند، به دلیل سهل انگاری، تقصیر و کوتاهی در ماموریت برای تامین امنیت اجتماعی و علی الخصوص اگر شخص به زندان کشانده شده یک مقام رسمی دولتی هم باشد، که از پا با سر جهت کسب اطلاعات اویزان شده باشد! و این عمل فجیع را اگر کسی مرتکب گردد، انرا با عصر حجرو بربریت بودن خود شخص و کار فرمایش، سرزمین و مردمش گره نخواهند زد؟

  

لذا از مقدمه وقتی بگذریم در کشور آرام ما همه چیز با آرامی و ظرافت خاص خود میگذرد . یکی از این ظرافتها نیز ازادی آقای ادوارد کاراَ بالو است که دیروز پیش از گزراندن حبس بافیمانده اش معاف شد و مورد عفوه قرار گرفت. گرچه سخن اصلی بر ازادی او نیست بلکه سخن بر اینست که او با دو نفر دیگر بنامهای ( جنته ایدما و بربیت برنت ) است که چطور؟ و چگونه؟ و به دستور چه مقام و اداره ای؟ بسیا ر ارام از امریکا امدند و بلا فاصله به بازگشائی زندانی در کابل و اطراف ایـن شهر (یا مرکز اداری سیاسی کشور !) اقـدام نمودند، و به شکنجه و ازار مردم شروع بکار میکنند، و دلسوزانه عرق میریزند. تا حدی دلسوزانه مشغول بودند که حتی بعضی ها را از سقف ساختمان جهت باز پرسی با کله اویزان میکردند تا صدایش ارامتر گردد و گوش اقایان (ادوارد، جنته ادما و برنیت) را نیازارد.

  

گرچه در اخبار و گزارشها از وجود تعداد زیادی از چنین زندانها در کابل و ولایات، خبرهای پرا گنده منتشر شد، و هم گاهی از کشف زندانهای خصوصی و تشکیل کمسیون هائی برای پیگیری امر چیزهای شنیدیم، اما انچه مهم و در خور توجه است کار کارشناسانه کمسیونهاست، که بسیار محتاطانه ارام بی سر و صدا و بدون ارائیه نتیجهء کار کردهای کمسیونهای هدایت و تشکیل شده ای پیگیری موضوع است که مدتها میگذرد و هیچ کسی را از نتیجه کار این کمسیونها نه اطلاعی است ونه خبری، یا انچه را با ید مردم ما میدانست ! نه از کمسیونها شنیدند و نه از مسئولین دست اندکار قضیه . حتی قربانیان ازار دیده و شکنجه شدگان در بند کشیده چیزی از این معما را نیز نفهمیدند که نفهمیدند ! چه رسد بر من و تو هموطن دور از میهن، پیش از اینکه کسی به علل وجود و اغاز به کار چنین زندان ها و گردانندگان آن بتوانند پی ببرند،و یا حتی حکومت های موقت انتقالی و انتخابی از ان اطلاعی داشته باشند یا نداشته باشد، و یا در جریان ان قرار گیرند، اینک این افراد ارام ارام و بدور از ازار و مزاحمت حتی روزنامه نگاران از میدان هوائی کابل راهی کشور شان امریکا میگردد. و حتی اگر مذاق نپندارید، صدور حکم جـزا نیز برای اقایان از ما بهتران که بنوعی دارای حق شاید زبانم لال کاپیتا لـیزاسیون هستند؟ که ما نمیدانیم و یا شاید هم حق ابه ای دارند از نوع نظم نوین جهـانی یا دیگر گونه ان؟ که باز هم از درک ان عـاجـزم و معـذور.

  

بگذریم از اینکه چگونه ممکن است که کسی از انسوی ابحار بیاید و در کشور دیگر بدون اطلاع کشور مطبوعش؟ و مقا مات رسمی و غیر رسمی کشور میزبان؟ دستگاه ازار و شکنجه و بزن و ببند بسازد ! و قاضی رسمی دولت میزبان را و یا مردم انرا از پا به سر اویزان کنند. و پس از رسوائی مسئله و اطلاع عموم چند نفری از انها دستگیر و محاکمه ! گردند و مسیر دادگاه نیز بگونه ای باشد که محکوم در یک نوبت به 8 سال حبس محکوم گردد و در ستره محکمه( یا دادگاه عالی) تبدیل 8 سال محکومیت به 2 سال تقلیل یابد و در طی مسیر بعدی قبل از سپری شدن حتی 2 سال محکومیت مورد عفوه قرار گـیرد، گویا هیچ بادی برگ هیچ در ختی را تکان هم نداده است. و همه چیز روبراه است و امنیت هم برقرار؟ چنانچه ادما و برنیت هرکدام به ده سال زندان محکوم ومحکومیت انها نیز به سه سال و پنج سال تقلیل و تغیرمییابد، و شاید عفوه های ملوکانه شامل حالشان گردد و نیز بزودی رها گردند و فارغ بال از انچه گویا هیچ کار غیر قانونی و غیر انسانی را نکرده اند، و یا شاید اینها همه شایعاتی بوده ویا داستا نی بیش نبوده و این درست در زمانی است که چنین رواجهای را نه میتوان در گواتنامو دید ونه در بگرام میتوان سراغ انرا گرفت.

  

چون این معـما برایم حل نشد و از انجائیکه گذشته گان ما را حکایاتی از اینگونه کم نبوده است، و استادان نگار گر و خرد مندان نکته سنج، در روایت و داستانسرائی پیشینه را نیز کم نداشتیم ونا گزیر به یکی از بهترینهای ان که بی شک همان شهنامه حکیم طوس، فردوسی طوسی است میـباید رجوع کرد، و من نیز چنـیـن کردم تا حل این معما را به خود اسان گردانم،اما از قضی وقتی به (داستان ضحاک) شهنامه مراجعه شد، دز ذهنم چنین خطور کرد که آیا فردوسی به داستانی از عصر ما پرداخته ! یا زمان ماقبل خود؟ مگر این امکان وجود دارد که کنشهای ادمهای انسان ستیر باستان در عصر کنونی باز هم همانندی کند، اگر کسی را باور به گفته ام نباشد بخشی از این داستان را که فرزانه طوس به نظم اورده نقل میکنم تا به یقین بپندارند که او از عصری سخن بمیان میاورد و از مظالمتهای که هنوز جاری است و از قضی بازار گرم و پر رونقی نیز دارد، وان هم چیزی نیست مگر وسعت دید این بزرگ مرد دهقان زاده که حکایتی را به تصویر میکشد که بعد از هزاران سال باز هم در سزمین تفت دیده و زخمی او اتفاق میافتد . انچه توجه ام را بیشتر از همه جلب کرد داستان و روایتی بود از ماجـرای پایانی عصر جمشید وظهـور ضحاک بیباک مار دوش بود، و بی مناسبت نخواهد بود تا چند بیت انرا پیشکـش عـزیزانی کنم که در حـل معما خوب استـادند و توانمند، باشد تا این عـزیزان قدری بر حـل این مجهول نا پیدای من نیز روشنی اندازند.

  

چو ضحاک شد بر جهان شهریار

بـرو سالیان انجمـــــــــن شـد هزار

سـراسـر زمانه بـدو گشت باز

بـرامـد بـرین روزگـــــــــــار دراز

نهـان گـشـت کـردار فرزانگان

پـراگـنده شـد کام دیــــــــــــوانـگان

هنـر خوارشـد جـادوئی، ارجمند

نهـان راسـتی، آشـــــــــکارا گـزند

شـده بربدی دست دیـوان دراز

به نیکی نرفتی سخـــــن جز بـراز

دو پاکـیـزه از خـانه ی جـمشیـد

برون اوریدند لـــــــرزان چو بیـد

و یا در ادامه داستان میخوانیم که

 

چنان بد که هر شب دو مرد جوان

چه کهــتر چه از تخمه ای پهـلوان

خـورشـگـر بـبردی بـایوان شـاه

هـــــــمی سـاختی راه درمـان شـاه

بکشـتی و مـغـزش بـــپـرداختی

مر آن اژده ها را خورش ساختی

ویا

 

ربیداد گـر شاه و از لشکـــرش

 واز ان رسمهای بـد اندر خورش

 

 

 

رویکرد ها :

1- گذارش خبر: رادیوی فرانسه 11 ثور 1385 برابر 1-05-06 پخش خبر فارسی

2- شهنامه فردوسی : ابولقاسم، جلد یکم چاپ ششم 1382 تهران به کوشش دکتر س. حمیدیان صفحات 51 و 52

 

***********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢۷         می 2006