کابل ناتهـ، Kabulnath
|
سالار عزیزپور
سکوت تلخ
جز کوه ، کس به ناله ی من همنوا نشد از سنگ هم صدا شنیدم وز آشنا نشــد اشکم بسوخت و آتش دردم به سینه ماند دستی به زخم ماتم من کیمــــــــــیا نشد من در میان برزخ از مرگ و زنده گی چون قطره آب گشــــــتم و آب بقا نشد افتــــاده ام ز پا و در این غربت غریب دست نوازشی به من از کسِ عصا نشد من با سکوت تلخ دل خویش ساختم یک درد آشنا چو رفیــــــــق عزا نشد
*********** |
بالا
سال دوم شمارهً ٢٦ اپریل 2006