کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سه سروده از بانوي شهيد

 

مــرد به دار آويخته

 

سراينده: Sylvia Plath

برگردان: صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

 

خداي ناشناسي مرا از ته گيسويم به چنگ گرفت

همچون پيامبر دشت در خشم برق افشانش سوختم

 

شبها بيرون ريختند از نگاه مانند پلک چشمهاي چلپاسه

جهاني از روزهاي سپيد برهنه در گودي بي سايه

 

خستگي کرگس وار بر اين درخت سنجاقم کرد

اگر او جاي من ميبود، چنان ميکرد که من کردم

 

[][]

جون 1960

 

 

 

            مرده زاد

 

 

تشخيص غم انگيز است:

اين سروده ها زنده نميمانند

انگشتان دستها و پاها شان درست نمو کرده اند

پيشانيهاي کوچک شان از فشار هوش پيش برآمده اند

اگر نتوانستند مانند آدمها گام بردارند

نه از آن روست که مهر مادري نديده اند

 

آه! نميدانم آنها را چه شده است!

اندام و پيکر و شمار شان درست اند

چه خوب در ميان سرکه مي نشينند!

به رويم لبخند ميزنند، لبخند، لبخند، لبخند

و با آنهم ششها شان هوا نميگيرند

و دلها شان به تپش نمي آغازند

 

آنها خوک نيستند،

حتا ماهي هم نيستند

گرچه هواي خوکيانه و ماهيانه دارند

 

ايکاش زنده ميماندند

و چنين است آنچه بودند

 

آنها جان سپردند

و مادر شان را نيز آشفتگي به مرگ رسانده است

آنها ابلهانه به تماشا خيره مانده اند

و از مادر سخن نميگويند

 

[][]

جولاي 1960

 

 

            رقيب

 

 

 

ماه اگر لبخند ميزد، همانند تو ميشد

درست همان خاطره را از خود به يادگار ميگذاري

يادگاري از يک چيز زيبا، ولي کشنده

شما هر دو وامگيران بزرگ روشناييد

دهان واماندهء او جهان را ميمويد

دهان تو همانست که بود

 

نخستين تحفهء تو سنگ ساختن هر چيز است

 در آرامگاهي سر از خواب برميدارم: تو اينجايي

انگشتانت را روي ميز مرمرين ميزني

در جستجوي سگرت

 

تو کينه توزي همچون زن، ولي نه چندان آتشخو

و چقدر دلت ميخواهد سخن تباهکني بر زبان آوري

 

مهتاب نيز هر چه در پيرامونش را بيچاره ميسازد

ولي در روشناي روز کارهاي ابلهانه ميکند

هان! راستي! ناخشنوديهاي تو

با هنجار عاشقانه از صندوق پستي فراميرسند

سپيد و دست نخورده، گسترنده همچون کارين مونو اکسايد

 

روزي نيست که از کارنامهء تو آسيب نديده باشد

شايد در کوچه هاي افريقا گردش کني

ولي به من مي انديشي

 

[][]

جون 1961

 

 

اشاره ها

سروده هاي سيلويا پلات (1932-1963) بارها به چندين زبان برگردان شده اند. بايسته ميدانم از هنرمندان گرانمايه سعيد سعيد پور، مهسا ملک مرزبان، مهر انگيز رساپور، گلاره جمشيدي، ضعيف سعيد و همه فرزانگان ديگري که پيش از من کارهاي اين بانوي شهيد را به فارسي درآورده اند، همينجا با سپاس و حرمت فراوان ياد شود.

 

براي خواندن اصل سروده ها، ميتوان روآورد به:

http://www.stanford.edu/class/engl187/docs/plathpoem.html

 

[][]

ريجاينا

سيزدهم اپريل 2006

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢٦         اپریل 2006