شکرالله شیون

 

 

 

در تلاش انسان

 

 

شیخی چراغدار

در رهروی که نور دگر در نظر نشد

غیر از چراغ او؛

چشمش به جستجو و زبانش به گفتگو:

"از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"

آن خسته از تلاش

از کوشه ای که دم به سراپای او نبود

فریاد زد به شیخ، که بربند این خروش

ما نیز جسته ایم و تو پیدا نمیکنی

بشکن چراغ را

ازیت مکن به نور فروزان شمع خود

خوابیده گان راه

 

(())(())(())(())

 

شیخ چراغدار

راضی تر از گذشته و لب خنده ای به لب

"گفت: آنکه یافت می نشود آنم آرزوست"

ای عاشق حقیقت انسان کجا شدی؟

دانم که از تلاش به جائی نرفته ای

اکنون پس از زمان

من نیز در تلاشم و جائی نمیرسم

بربند این سکوت

بگشای پرده را

         "بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست"

 

١٠/٦/١۹۹١ فرانسه

 

 

چند رباعی

 

 

دزدان گل سرخ باغ را دزدیدند

وز میکده های ایاغ را دزدیدند
 

در خواب بدم، خواب حرامم بادا

کز خــــانه من چراغ را دزدیدند

 

*****

 

امروز بروی دفترباد، نـــگارم

بر هم نفسان نامه امداد، نگارم
 

یکدست صدا ندارد هر چند که کوبم

یکدست دگر کجا که فریـــــاد نگارم

 

****

در خانه من نه نور ماندند، نه رنگ

نی گریه نه خنده نی عزا، نی آهنگ
 

یک لحظه چو می روم در اندیشه خود

بر شیشه من می زند همسایه به سنگ

 

 

 فرانسه، ٢٣/١/٢٠٠٠ عيسوی

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢۵         مارچ/فبروری 2006