صادق دهقان

 

شهر آفتاب

 

اين­جا كابل است

شهرِ مه­گرفته­ی باراني

با چشماني از حدقه در آمده

سرشار از هزاران لكنت.

دخترانِ كابل

از روسري‌هاشان

گودي­پَراني(1) رنگارنگ ساخته­اند

و به اميدِ آفتاب، نشسته

تا در بامدادِ عيد

فرازش كنند بر كوهِ آسمايي(2)

شادمانه

كودك­وار.

ديگر حتا از آسمان، سنگ هم ببارد

دخترانِ كابل

بازي­شان را بر هم نمي­زنند

و سراپا آرزو مي­دوند در «عاشقان و عارفان» (3)

شربت است و شيريني

آرَنگِ (4) موتَرِ (5) عروس

بوي گلِ سرخ

فضاي صميمانه­ی خوبي است

بي­حضور بعضي‌ها.

 

1)  بادبادك ­بازی، کاغذباد بازی.

2)  كوهِ معروفي در كابل.

3)  محله­ی‌ معروفي در كابل.

4)  بوق.

5)  اتومبيل.

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢۵         مارچ/فبروری 2006