کابل ناتهـ، Kabulnath
|
خالد نویسا
در بارهء تکرار و توارد در داستان
کشف شباهت های موضوع در داستان های دو نویسنده برای منتقد افغانی به عادت جاویدانی مبدل شده است. زمانی که یک منتقد شباهتی را در دو اثر متفاوت پیدا می کند، می پندارد که معجزه کرده است. در این حال مسایل اساسی را یکسره فراموش می کند. نقد واره هایی هم به چاپ می رسند که تمام فشار سخن آن بر این است که نویسنده از که متأثر است و اثرش با کدام اثر نویسنده یی پیشین، نه متفاوت، که مشابه است. اما تصور می کنم که چنین نقدی به هیچ دردی دوا نیست ؛ اصلا" دوا نیست، با معده ء خود اندیشیدن است، زیرا مشابهت یابی در آثار هنری، دغدغهء اصلی صاحبان حافظه است نه کار منتقد ادبی که راه می رود.
بی بها ترین بحثی که در بارهء تکرار یا
برهنه تر، تقلید خوانده ام همانا مناظرهء "ملا فیروز" و "شیدا" ست. به نظر من اگر
"شیدا" ی شاعر یک ذره عقل داشت و خشمگین نمی شد در برابر یک ملا ی دیده درآ شکست
نمی خورد. در مناظرهء آنها "شیدا" ابیاتی را از خود می خواند و "ملا فیروز" که
حافظه اش ثانی ندارد معادل آن ابیات را از شعرای دیگر پیش می کشد و می نمایاند که
پیشینیان در آن مفهوم و مضمون زیاد گفته اند و گپهای " شیدا " اهمیتی ندارد و
تکراریست. "مارک تواین" نویسندهء امریکایی در خود زنده گینامه اش می نویسد که، روزی مطلبی نوشت که با نبشتهء یکی از نویسنده گان نه چندان مشهور به نام داکتر "هولمز" شبیه بود، چنان شبیه که گویی "مارک" آن را کش رفته است. که دانست از نویسنده ء متن اولی معذرت خواست. اما داکتر "هولمز" در پاسخ مدبرانه یی نوشت: " تمام عبارتپردازی های ما سایه های معنوی شده یی از مطالعات ماست، که بر کاغذ می افتد و هیچ چیزی از خود ما در آن نیست، به جز تغییر مختصری که زادهء مزاج ما، اخلاق ما، محیط ما، تعلیمات و آمیزش های ماست. واین تغییر مختصر، آن را از طرز گفتار فرد دیگر متفاوت می سازد، مهر سبک مخصوص ما را رویش می زند و برای زمان حاضر آن را زادهء فکر ما قلمداد می کند." ( ترجمهء ابوالقاسم حالت) البته تجاوز و یا تغییری که "هولمز" از آن سخن می راند با تجاوز بر حریم کاری و نوشتاری یا بهتر بگویم با دزدی فرق دارد و امید وارم این مثا ل حربهء دست کسانی که منتظر کش رفتن در بست آثار دیگراند نشود. مهم این است که از آثار پیشین باید تجاوز کرد نه بر آثار پیشین. به یاد دارم روزی یکی از دوستان قسمتی از یک داستان خود را برایم می خواند و مرا شکنجه می داد؛ زیرا گپهای مرا تکرار می کرد و در صدد تلطیف یک موضوع نبود. در این حال مسألهء دیگری رخ می نمایاند که شباهت موضوع در یک اثر تنها برای نویسندهء قبلی درد انگیز است، نه به یک خواننده. حالا بیایید به ادبیات جهانی رخ بگردانیم؛ به چند شهکار ادبی که یا تکراری اند، یا اقتباسی اند و یا هم توارد در آنها به چشم می خورد. زمانی که به ادبیات جهانی می نگریم، با دو گونه موضوع و مضمون تکراری رو به رو می شویم. نخست آن دسته از آثاری که موضوعات آن از دیر گاه در میان مردم وجود داشته و نسل به نسل در بارهء آن داستان ها، اشعار و منظومه ها یی نبشته شده اند. و دوم دسته یی از موضوعاتی که یک داستان نویس و یا سرایشگر و یا نمایشنامه نویس موجد آن بوده و پسان ها نویسنده گان دیگر به تأبیعت از آن آثاری نوشته اند. به گونهء مثال در دستهء اول، از داستان "رومـیو و ژولیت" بگوییم. "ایزابل زیگلر" در کتابی که در فارسی دری به نام "هنر نویسنده گی خلاق" ترجمه شده (ترجمهء خدا داد موقر) می نویسد که داستان "رومیو و ژولیت" قبلا" توسط یک داستان نویس ایتالیایی نگاشته شده بود و بعد از او " شکسپیر" آن را زیبا تر نوشت واین که همان قصه را بعد ها به صورت "گل روز ایرلندی" واخیرا" به شکل "داستان سمت غربی" تحریر کردند.
این بحث رشتهء خوبی به دست مان می دهد،
این که هیچ کس بیشتر و بهتر از "شکسپیر" دست به تکرار و تقلید نبرده است و هنرمندی
او نه در تکرار، بلکه در تجاوز از اثر ودر تغییر در اثر و
ارائهء بهتر آن است.
تقریبا" همهء آثار "شکسپیر " قبلا" نوشته شده اند. اگر " شکسپیر" یک هنرمند کلاسیک
نمی بود باز هم حق داشت برای خوب نوشتن، این کار را بکند. اگر اشتباه نکنم، در باب همین "شکسپیر"، "مجتبی مینوی"در کتاب" پانزده گفتار" اش آورده است که قصهء "تاجرونیزی"شکسپیر" توسط شخصی به نام "مارلو"، هشت سال قبل از او با نام "یهودی مالتا " انشأ شده بود و اصل این قصه بر می گردد به قانون "رومی ها" در چهارونیم صد سال قبل از میلاد و این قصه به صورت مکرر در ادبیات شرق و غرب تکرار شده است. چندی پیش، من تاریخ "پلوتارخ" یا "پلوتارک" ترجمهء "احمد کسروی" را خواندم و دانستم که در واقع نمایشنامهء"کلوپاترا" ی "شکسپیر" همان داستان معروف "آنتونیو و کلوپاترا" ی "پلوتارک" است که "شکسپیر" آن را باز نوشته است. حالا "شکسپیر" را رها می کنیم و می رویم به جانب نویسنده گان بزرگ دیگری که آثار تکراری اما بی بدیل نوشته اند. یکی از شاهکار های ادبی جهان داستان "ویلهلم تل" اثر "شیلر" است. "محمد علی جمال زاده" در مقدمهء ترجمهء این داستان به زبان فارسی دری می نگارد که: "ویلهلم تل" بار ها توسط شعراء و نویسنده گان سویسی و غیر سویسی موضوع منظومه ها و آثار شان واقع شده بود و حتی یک جراح اهل "زوریخ" در سال 1545 میلادی آن را به شکل کتاب نمایشنامه به نشر سپرد. همین "جمالزاده" رد پای "مولیر" را هم می گیرد."مولیر" ی که گل سرسبد نمایشنامه نویسی اروپاست. وی در مقدمهء ترجمهء "خسیس" مولیر می نویسد که، "مولیر" اساسا" نمایشنامه های خود را از تیاتر ایتالیایی به نام "کمدی صنعت" فرا می گرفت. حالا می رویم به "مارلو"یی که در بالا به آن اشاره کردیم. این "کریستوف مارلو" از سال 1564 تا 1593 زنده بود و پیش از " شکسپیر" تنها نمایشنامه نویس معروف آن روزگار بود. می گویند که پیشه اش جاسوسی برای دربار بود. خلاقیت و مهارت وی در نمایشنامه نویسی به اندازه یی بود که نظری هم وجود دارد که بیشتر نمایشنامه های "شکسپیر" را وی نوشته است. اما این گپ درست به نظر نمی رسد. باری وی تراژدیی نوشت به نام "داکتر فا وستوس" که من نخوانده ام اما "داکتر فاوست" "گوته را خوانده ام، حال برویم و یخن "گوته " را بگیریم که چرا مال کس دیگری را از خود کرده است! با این حال نویسنده حق دارد که ازبعض قصه های مردمی و قصه های منتشر شدهء مردمی الهام و از موضوع آن به نفع خود کار بگیرد. "مجتبی مینوی" در " پانزده گفتار" می نویسد که نویسنده می تواند از روی قصه های بسیار مشهور بنویسد؛ مثلا" می تواند از روی این قصه که شاهی در مرض صعبی افتاده بود و علاج نداشت و همه عاجز ماندند تا بالاخره حکیمی گفت که بروید و پیراهن مرد خوشبختی را بیاورید و به تنش کنید، همه شهر را گشتند، آدم خوشبختی نیافتند، جز یک نفر که خود را خوشبخت می انگاشت اما پیراهنی نداشت؛ داستانی بنویسد. این قصه می تواند با ظرافت های درونی اش بار ها تکرار گردد و در قالب های گوناگونی ریخته شود. دستهء دوم موضوعاتی بوده اند که صبغهء تاریخی و یا مردمی نداشته ویا کمتر داشته اند، اما بعدا" تکرار شده اند. "آلن رنه لوساژ" داستان نویس قرن هفدهء فرانسه را مثال می آورم. وی رمانی دارد که در فارسی به نام "شیطان لنگ" یا "شیطان جنگلی" ترجمه شده است. در مقدمه ء چاپ فارسی آن شخصی به نام "منیر" گپ جالبی زده است. وی می نویسد که، آغاز و ترکیب این داستان را "لوساژ" از کتابی به همین نام، اثر "دگوارا " نویسندهء اسپانیایی اقتباس کرده و آن را هرگز پنهان نکرده است و در مقدمهء اولین نشر کتاب آن را به "دگوارا" اهداء کرده و واضحا" اعتراف کرده است. کسانی که ماجرای "پدرو سرانو" نوشتهء "ال اینکا " نویسندهء پرویی را خوانده اند بی زحمت می فهمند که داستان"رابینسون کروزهء" "دانیل دفو" از هر لحاظ به آن شبیه است. این مثال ها را _ که می توان در میان آثار بیشمار مثال هایی مشابه را یافت_ به خاطری دادم که واضح سازم، آن گونه یی که مشغلهء اساسی منتقد افغانی شباهت یابی میان دو اثر است، کار سازنده یی به نظر نمی رسد و بهتر است در صدد یافتن تفاوت ها میان دو اثر بود. زیرا نویسند ه یی که عمدا" موضوعی را اقتباس و تکرار می کند، می داند که اگر آن را بهتر از اثر قبلی ننویسد به خودی خود هیچ است و اصلا" چرا آدم نماز بی وضوء بخواند؟ در این جا روشن می شود که تکرار در صورتی مجاز است که زبان، روایت یا سرایش، زاویهء دید، مفهوم درونی، ارجاعات ذهنی و سرشت اثر دومی از هر لحاظ قویتر باشد؛ اگر نه، می شود یک تقلید بوزینه وار. رمان "یک زنده گی" "گیو دو موپاسان" و رمان "مادام بواری" از "گوستاو فلوبر" بسیار با هم شبیه اند؛ اما رمان "یک زنده گی"در جا مانده است، زیرا لق خورده و نویسنده با آن نزیسته و تنها از پشت سوراخ کلید شاهد وقایع بوده است. یادم نرود که در ادبیات فارسی دری نمونه های زیادی از لون آثار مشابهی که اشاره کردیم وجود دارد که در جایی جداگانه به آن خواهم پرداخت. فرا تر از قصه و نمایش، حتی در متون تاریخی، روایاتی موجود اند که بسیار با هم شبیه اند و نمی توان آن را نفی کرد و یا ازش دلیل خواست. در این مورد می شود که به یک مثال اکتفا کرد: جنگ " تروآ ". در این داستان "پاریس" فرمانروای "تروآ" به "اسپارت" سفر می کند و "هلن" شهبانوی زیبا را می گریزاند و به "تروآ" می آورد. "اسپارت "ها برای آزادی" هلن" و گوشمالی" پاریس" به " تروآ" هجوم می برند ولی تا نه سال نمی توانند از حصار های حصین شهر بگذرند. آن ها بالاخره حیله یی می کنند و اسپ چوبی بزرگی می سازند و در آن پنجاه مرد جنگی را مخفی کرده، آن را جا می گذارند و خود شان می روند. مردم شهر بعد از چندی از شهر خارج می شوند و اسپ را به شهر می آورند و یک شب که همه می خسپند، مردان جنگی و زره پوش از شکم اسپ می برآیند و دروازه های شهر را به روی یونانیان می گشایند و آنها شهر را به آتش می کشند و "پاریس" را دستگیر می کنند و "هلن" را آزاد می کنند و چنین می کنند و چنان می کنند.... این داستان به گونهء دیگرش در کتاب " اخبارالطوال" نیز آمده است و آن، داستان گشودن شهر سمرقند به دست "قتیبه بن مسلم" است. به نقل از کتاب "دو قرن سکوت" "محمد حسین زرین کوب" این "قتیبه بن مسلم" که از طرف "حجاج بن یوسف" به سال 86 هجری امیر خراسان شد، یک چند شهر سمرقند را حصار کرد ولی نتوانست آن را فتح کند. بنا"ء کسانی را در صندوق ها گذاشت و به سمرقندی ها سپرد که من به "چغانیان" می روم و این از جانب من به زنهار گیرید که سلاح و اموالیست و زمانی که بر گشتم به من دهید و مرا با شما کاری نیست. سمرقندی ها صندوق ها را به شهر بردند و شبانگاه مردان جنگی از صندوق ها برآمدند و دربانان را کشتند و دروازه ء شهر را گشودند و کاری کردند که " اسپارت "ها با مردم "تروآ" کرده بودند.
حالا می دانیم که وقتی در تاریخ حادثهء
همگون با یک اسطوره – تاریخ اتفاق می افتد، هنر به پیمانهء بیشتری حق و حوصلهء رنگ
به رنگ شدن را باید داشته باشد. ما حصل آوردن این همه مثال ها این است که، می توان
موضوع را تغییر داد، بدون آن که آن را مو به مو از خود کرد. تکرار در هنر عیبی
ندارد وبرای موضوعات و مضامین هنری نمی توان "تیکه داری" کرد. تنها کسی که با اثر
ی همانند اثر خود مواجه می شود، حق دارد تشویش کند و دلتنگ شود نه خواننده یی که
کار او جذب لذت از اثری ادبی است. مردم درون همانندی دارند و در جهانی مشترک می
زیند، همهء آنها احساسات و عواطف و ادراک دارند و تنها میزان کمی و بیشی و ته و
بالایی این احساسات و عواطف در آنها فرق می کند و همین تفاوت ها رفتن به طرف عوامل
و حوادثی است که هنر را می سازد. اشتباه اکثر نویسنده گانی که هم نویسنده اند و هم منتقد، هم قاضی اند و هم جلاد، در این است که همواره موضوع و مضمون هنری را یکی می پندارند. بشر از زمانی که آفریده شده و تا زمانی که معدوم می شود با همان یک سلسله مسایل دست و پا گیری مثل: دین، سنت، عادات، زنده گی، مرگ، عشق، نفرت، جنگ، صلح، خدا، شیطان، نستالژی، تنهایی، پوچی، آزادی و چیز های جاویدانه یی مثل این ها سرو کار دارد. در این جاست که هنرمند می آید و با عناصر غیر معمول، از این ها می گوید. هنر داستان نویس نیز در خورد و بزرگ کردن و بالا و پایین گرفتن و پس و پیش زدن واقعات و حقایق است. این موضوع را مطرح کردم، اما امید وارم که این نبشته دستاویز کسانی که در کمین نشسته اند که هر اثری را جعل و از خود کنند و یا تمام عبارتپردازی ها را به عین صورت از آثار دیگران برداشته و به نفع خود به کار برند، نشود.
*********** |
بالا
سال دوم شمارهً ٢۵ مارچ/فبروری 2006