نصیر مهرین

 

 

 

تأملی بر یکی از اشتباهات امان الله خان

 

 

 

بازسنجی جوانب مختلف افکار و اعمال امان الله خان برای جامعۀ ما اهمیت به سزایی دارد. از هوشداری های که عاقبت اندیشان به موقع، هنگام حاکمیت او ابراز میداشتند، تا تصمیم مرحوم مظلوم محی الدین انیس مبنی بر در ترازوی سنجش منصفانه نهادن آن دوره و انتشار کتابها و مقالات چند دهۀ پسین، همه حاکی از آنست که درکِ اهمیت نقد شاه مهم تلقی شده است. با آن همه نوشته هایی که در اختیار است، تصور میشود تعصب و عدم دقت لازم در چنین مامول از عواملی باشند که هنوز در بسا موارد، نتیجه کافی از بحث منصفانه در اختیار نداریم.
 

اگر علت ویا یکی از علل تأخیر بازنگری دورۀ امانی را در لزوم دید های حاکمیت پس از رفتن شاه از افغانستان با انحصار تبلیغ دولتی و جعل آمیز در نظر آوریم، خود می تواند، سخن از حاکمیت استبداد و نبود فضای آزاد بحث، انتقاد و آزادی اندیشه باشد. در ین میان، اگر گام نخست را مرحوم محی الدین انیس در کتاب "بحران و نجات" برداشت، به زندان افگندن آن انسان مظلوم نه تنها سبب ساز دستبرد به اثرش بود، بلکه امان الله ستیزان به حاکمیت رسیده آن را از نظر ها نیز پنهان کردند.

 

اما به دور از علاقمندی های گوناگون، نیازی است که همواره مکث به دورۀ امانی وارزیابی نقش مثبت و منفی شاه رامهم می سازد . این نیاز اندیشیدن به طرح های اصلاحی در جامعه است که تجربه دورۀ امانی را در نظر می آورد. زیرا بسا از عناصر محتاج اصلاح و دگر گونی پذیری در افغانستان از همان دوره تا بحال به حال خود مانده است. عوامل و عناصر مانع شونده اجتماعی نیز رنگ بهتر نپذیرفته اند. البته این یاد آوری و تأکید، معنی عدم توجه به بقیه راه و رسم حکومتداری در افغانستان را نتواند داشت.

در اینجا به یکی از مواردی اشاره میکنیم که پنداشته میشود، بسیاری از اشتباهات شاه را فراهم آورد و ادامه داد. آن اشتباه خوی و عادت وخصلت استبدادی اش بود. پیش از آوردن مثالی در ین زمینه، تعریفی از استبداد را از میان تعریف های بسیاری که از آن شده است؛ بدست میدهم تا شاه را با معیار های آن باز شناسیم:

"مراد از استبداد اینست که شخصی در کاری که محتاج و مستلزم ومودت باشد، به رأی خود اکتفا کند. استبداد اینست که یک نفر یا یک گروه، در حقوق یک ملت هرنوع تصرفی که میخواهد بکند و امور مربوط به یک مملکت را به میل خود بگرداند، بی آنکه ترسی از بازخواست داشته باشد. استبداد عبارت است از مسلط بودن یک فرمانروا بر سر یک قوم و حکم کردن یک یا چند نفر برتمام ساکنین یک مملکت و ایشان را خلاف میل شان بکاری وا داشتن و رأی و ارادۀ خود را مافوق رأی و ارادۀ عموم ملت شمردن." (1)
 

برای آنکه سیمای شاه را در ین آیینه نشان دهیم و در ضمن آن توقع و چشمداشت ما (استبداد زدایی) به سده های پیشین که شاه و یا امیر نه تنها در رأس بلکه مافوق همه بوده اند، معطوف نشود یا به سخن دیگر زمینه های عینی و ذهنی انصراف از استبداد یا خودرأیی را در دورۀ امانی نشان دهیم و به نکوهش بگیریم، باید به چهره ها و امکانات و موجودیت انسان های دارای فکر وتوان پیشبرد امور وانجام بهتر کار ها ودادن مشوره ها که در دورۀ امیر حبیب الله خان و شاهی امان الله خان نقش داشتند، نیزبینیم. یعنی برای دنبال کردن این مکث با این طرز فکر و اندیشۀغریب پیش ازپیش باید گسست که در توجیه وتاییداستبداد ومطلقیت فردی ادعا میشود که ما کی را غیر از شاه و امیر داشته ایم؟!
 

اکنون برمیگردیم به نشاندادن مثالی از خود رأیی امان الله خان:

براساس پذیرش ذهنیت جدید در ساختار دولتی، بایست صدر اعظمی به تشکیل کابینه از طرف شاه توظیف میشد و آن صدر اعظم دورۀ امانی یا دوره یی که وعده های گسست از مطلقیت امیر حبیب الله خان را با خود داشت ، با صدر اعظم های بی اراده، آلۀ دست و سمبولیک تفاوت میداشت. صدراعظمی در کار بود که باید در راستای مطالبات پیشین مبارزان ضد مطلقیت و اصلاح طلب عمل میکرد. از همان روی، حتا سردار عبدالقدوس خان نیز نمیتوانست پاسخگوی آن وظیفه باشد. همراهان شاه این ضرورت را میدانستند و خود شاه نیز با معیار های برخاسته از ملزومات اصلاحات مطروحه با آن نا آشنا و بیگانه نبود و چنان اهمیت آن آشکار بود که در نظامنامۀ (قانون اساسی) از صدر اعظم نام برده شد، ولی بدلیل بی اعتنایی به چنان راه و رسم طرف قبول و بدلیل خودرایی و انحصار قدرت، وظیفه صدارت را نیز در کف خویش گرفت. "استدلال" شاه را بنگریم:

"بعضی از حضرات خواهند گفت که در این نظامنامه نام صدراعظم است و نشانی از آن به نظر نمی آید، لهذا معروض میدارم، چون خودم یک مرد جوان و شوق و محبت فوق العاده را نسبت بخدمات ملت و مملکت خود دارم و هم رجال دانشمندی را که متحمل همچو یک بار گران مملکت شده بتواند سراغ ندارم و هم خواهشمند نیستم که مابین من و ملت من یک سد و حائلی در میان باشد، از ین رو فعلاً تا وقتی که می توانم این کار را هم علاوتاً بر ایفای وظایف امارت بر دوش خود گرفته ام. چنانچه فعلاً این کاری را که در "لویه جرگه" با شما مینمایم، حیثیت صدارت اعظمی را دارد. و اموراتیکه بعد از فراغ مجلس در شب صبح و عصر اجرا میکنم، از وظایف پادشاهی است..." (2)
 

ملاحظه می کنیم که شاه رفتار توجیه ناپسند و اهانت آمیزی دارد که از باور داشتهای اداره امور مبنی بر لزوم دید ها و رای شخص برخاسته است.

شاه میداند که شخصیت های عقیده مند به تفکیک قوا و معین کننده حدود وثغور صلاحیت ها، تعمیل منظم تر امور، آگاهانه از ضرورت صدر اعظم و گنجانیدن آن در نظامنامه سخن گفته اند.

در نظامنامه چنین آمده است:

 "ماده ششم: امور مملکت از طرف وزرأ که از طرف پادشاه انتخاب و مقرر میگردند، اداره می گردد. هر وزیر مسئوول امور وزارت مربوطه است. لذا پادشاه مسئوول نیست. (تکیه از ماست)

مادۀ هفتم: ...خلع یا تبدیل صدر اعظم و وزرأ ... از حقوق اعلیحضرت پادشاه است."(3)

و برای مساعد کردن بهره برداریهای شاه در"نظامنامه تشکیلات اساسیه افغانستان" به گونه مغشوش و مخدوش آورده شده که:

1- "در افغانستان وظیفه ادارۀ حکومت مفوض است به هیأت وزرا و ادارۀ مستقله.

2- وزرا در هر وقت که تفتیش اجراآت و احوال ماموری شعب منسوبه وزارت خود را لزوم ببینند، بحضور ملوکانه عرض نمایند."(4)

خودرأیی شاه، خود ستایی راهمرا با ابرمرد دیدن خویش ونفی دیگران همراه دارد! میگوید: چون خودم یک مرد جوان و شوق فوق العاده ... دارم و رجال دانشمندی را سراغ ندارم!.
 

در حالی که بسیاری از نخبه های همان دوره و ادامه دهندگان مبارزۀ ضد مطلقیت یا هم سن و سال شاه بودند و یا اینکه در حدودی پیر نبودند که فاقد انرژی و تحرک شناخته شوند. مبارزه در دوران امیر حبیب الله خان، بدوش کشیدن وظایف مختلف از طرف اشخاص بسیاری که در آن نظام (و نیز در دورۀ امانی) با عشق و امید آغاز کرده و ادامه داده بودند، معرف سیمای شخصیت هایی است که در یک نظام مبتنی بر مشارکت می توانند وظیفۀ صدارت را بدوش بگیرند. جامعه در آن حدودی از قحط الرجال مواجه نبود که فقط امان الله خان میتوانست هر کاری را به انجام برساند.

و از همه زننده تر توجیهی است که شاه برای موضع حاکمیت شخصی و خودرأیی همه امور به کار می برد.

می گوید: خواهشمند نیستم که مابین من و ملت من یک سد و حائلی در میان باشد!

در حالی که موجودیت صدر اعظم و تعیین وتحدید صلاحیت شاه، معنی ایجاد دیواری رانداشته و ندارد که اگر شاهی بخواهد خدمتگار جامعه و مردم باشد، برای دور ساختن آنها به میان آید.

شخصی که هم شاه بود، و به قول خودش امور بعد از فراغ مجلس را درشب و صبح ... انجام دهد و هم وظیفۀ صدر اعظم و ریاست لویه جرگه و دادن پاسخ به همه سوالات را، نه تنها حضور فعال و رشد و سهمگیری دیگران را مانع شد بلکه زمینه ساز فقدان کفایت، هرج و مرج بیروکراسی، بی اطلاعی از حال و احوال مردم نیز شد و در نتیجه آماج تیر ملامت نیز قرار گرفت. به ویژه که در جامعه یاران با کفایت پیشین مأیوس و گروهی مداح، متملق، چاپلوس و زراندوز گردانندگان ماشین دولتی شدند.

وچنانکه میدانیم شاه و آرمان های مشترک پیشین اصلاح طلبان به نابودی غم انگیزی مواجه گردید. پسان تر که آثار خودرأیی شاه و زیان آن آشکارتر گردید، مخالفت اصلاح طلبان را می بینیم که او را متوجه میسازند و سرزنش میکنند: مثلاً، عبدالرحمان لودین شهید، که به صراحت لهجه و انتقاد به موقع نیز معرفی میشود، چون دید شاه طی جلسه ای بار دیگر آن وظیفه (صدارت) را به خود اختصاص داد، برخلاف بلی گویان، دست به مخالفت بلند کرده گفت: "چون شاه غیر مسئوول میباشد، رئیس الوزرای مسئوول لازم است تا از اعمال خود به ملت جواب بگوید." شاه با این گفتار اعتنایی نکرد. فردای آن عبدالرحمان خان از وظیفه اش به صفت مدیر گمرک کابل استعفا داد و این امر شگافی را که اخیراً بین شاه و روشنفکران پیدا شده بود، عمیق تر ساخت. (5)

 

اشتباه شاه را اگر از هسته نهفته در افکار و اندیشه های خودرأیانه او می توان یافت؛ راه جلوگیری از برنامه های ذوقی، تفننی، مسخره آمیز مانند تبدیلی روز جمعه به پنجشنبه و تغییر کلاه و لباس و غیره را، گوش دادن به پیشنهاد های اصلاح طلبان و اعتنأ واحترام به آنها میتوانست مانع شود. و در نتیجه انصراف از راه و روشی را تضمین میکرد که شاه به غلط خوب و درست پنداشته بود. شاه که هنگام توجیه نادرست مخالفت با تعیین صدر اعظم مسئوول در برابر مردم گفت: تا وقتی که می توانم این کار را برعلاوه امارت پیش می برم. در واقع اشتباه او تا که توانست زمینه های سقوط او، رشد ارتجاع و بهره گیری های ارتجاع و پوسانیدن بیشتر دستگاه دولتی را فراهم آورد. و هنگامی که اغتشاش حواس و تزلزل خیال دامنگیرش شد و دید که با آن کجروی ها نه تنها اصلاحات ضرور و گرامی را در زیر تیغ ارتجاع قرار داد، بلکه تاج و تخت نیز در چند قدمی از دست رفتن قرار گرفت. به مردم روی آورد تا او را همراهی کنند و صدایی که شنید، پاداشی بود در مقابل اشتباهات دیرینه استبداد رأی و دفاعی که از همکاران متملق خود داشت.
 

در آن لحظاتی که نیروی حبیب الله کلکانی از سوی شمال در دروازه های کابل رسیده بود و سایه یأس و نا امیدی در ارکان دولتی در همه جا گسترش یافته بود، شاه در سخنرانی مردم را به مقاومت و سهمگیری در دفاع از دولت فراخواند و وعده و وعید دیگری داد ، شخصی از میان جمعیت بلند شده شکایت های را مطرح کرد. مرحوم محی الدین انیس در این باره چنین نوشت:

"ساعت 12 امان الله خان از ارگ پیاده بر آمد و در باغ عمومی بین یک جمع بزرگ نطق مفصل ایراد نمودند. مفاد آن:

"بعد از حصول استقلال یگانه آرزوی من معرفی کردن افغانستان در عالم بود، ولی این اغتشاشات ما را در نزد عالم میشرماند. آیا برای استقرار امنیت از کجا آدم بیاورم. باید به هر حال امنیت را در ملک خود قایم سازیم. پس اسلحه ای را که گرفته اید، برای همین مقصد استعمال کنید. چرا برای خدمت امنیت در میدان نبرآمده خدمت نمیکنید؟

بعد از آن راجع به تردید پروپاگند های تکفیر که نسبت به ایشان شده بود، بیانی نموده این را هم در آخر اضافه کردند که من بی حجابی را جبراً اعلان نکرده ام، در خاتمه ضعف عسکریت را مخصوصاً اشاره کرده گفتند: بعد از این به عسکر اعتنا خواهم کرد.

نفری از بین مردم بعد از ایراد یک تمهید مختصر شکایت متعددی از کار داران نموده مخصوصاً وزیر دربار را تنقید نموده که مانع رسیدن صدای رعیت به شما می شود."(6)

 

البته دیری نگذشت که شاه کابل و چندی بعد افغانستان را ترک گفت. زیرا شخصیتی که با نیات حسنه و با درک پاسخگویی به نیاز کشور جریان کسب استقلال را رهبری کرد و برای نخستین بار وضع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و حقوقی در یک جمله در همۀ پیکر افغانستان تکانه یی ایجاد کرد. شخصیتی که با غمخواری در حق وطن اصلاحات مطروحه اش در آغاز پشتیبانی های گسترده ای را با خود داشت و در آمیزش با مردم از راه و رسم شاهان پیشین گسسته بود، آری آن استقلال طلبی و اصلاح آوری که لازم بود و برای مردم و وطن حیثیت ریختن آب در گلوی تشنگان را داشت، سوگمندانه همه چیز را بر طبق رأی خودش انجام داد.

از آن رو اگر اصلاحات لازم او پذیرفته آمد، طرح های اشتباه آمیزش را خود رأیی او بیشتر موقع بروز داد و به جلوگیری و انتقاد وقعی نگذاشت. اشتباه شاه در زمینۀ قدرت و حرکت او با روحیۀ انحصاری مانند بقیه اشکال استبدادی پیشنیه و پسینه در تاریخ افغانستان نبود.

مانند استبداد خاندانی که چیز فهم ها ومنورین دورۀ امانی، حتا آنانی را که با دل پر درد به کار کردهای اشتباه آمیز امانی برخورد انتقادی داشتند، بیرحمانه از تیغ کشیدند، نبود و مانند استبداد حزبی و طمطراق های "دموکراتیک" گویی که به نحو بی سابقه آرزو های استراتیژیک کشور بیگانه مستحیل شده بودند و از تغییرات کم گپ نزده نبود، آن اصلاحات امانی و الهام های آو که از متن جامعه برخاسته بود، ازقطع استیلای استعمار تا بسیج مردم را همراه داشت، آرزو های جمعی روشنفکران اصلاح طلب و میراث کار جمعی سیاسی بود. خودرأیی که در همه اشکال آن آسیب پذیر است، در شکل امانی تأسف بسیاری را برای وطن، مردم و آن شاه بر می انگیزد.

 

سنبله 1378 خورشیدی

 

رویکردها:

 

1- مجتبی مینوی، آزادی و آزاد فکری، ص. 43.

2- رویداد لویه جرگه دارالسلطنه کابل 1303 ش. صفحه 135-136، به قلم غلام محمد کاتب، مطبعۀ سنگی، وزارت حربیه.

3- نظامنامه اساسیه

4- نظامنامه اساسیه، افغانستان، صفحه اول، ماه دلو سال 1306ش. طبع دوم، شرکت رفیق.

5- افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول، ص. 359، میر محمد صدیق فرهنگ .

6- بحران و نجات، محی الدین انیس، ص. 72، چاپ کابل، افغانستان 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢۵         مارچ/فبروری 2006