کابل ناتهـ، Kabulnath
|
احمد حسین مبلغ
"سنت ستمکشان به ما می آموزد که "وضعیت استثنایی" که در آن زیست می کنیم، قاعده است." ( بنیامین 1995، ص 145)
شرم بت های بامیان، بی شرمی طالبان و سکوت روشنفکران
(1)
د راین روز ها یاد آوری از شخصیت های ملی، سالروز حوادث مهم تاریخی و برگذاری از روزهای مهمی چون "روز زن" در میان ما افغان ها رواج بسیار یافته است که بایست چنین تجلیل ها را غنیمت شمرد ومقدم شان را گرامی داشت. اما ترس آن می رود که این یاد آوری ها از مضمون و محتوای درونی خود تهی گردند، در صورتیکه با دیدگاه های انتقادی و در رابطه با سرنوشت امروز ما همراه نباشند؛ در این صورت بیشتر به تجلیل از خود پرداخته ایم، تا ادا کردن حق مطلب. این امر در یاد آوری از فاجعهء تاریخی تخریب بت های بامیان بیشتر از همه صادق است.
به نظر من تخریب بت های بامیان و آنچه را در حول و حوش آنها اتفاق افتاده است، نقطهء اوج فاجعهء ملی در کشور ما در سه دههء اخیر است. آنچه برسر مردم ما و دستاورد های فرهنگی ما آوردند، تصادفی نبود، بلکه پیامد منطقی زایل شدن آخرین بقایای خواسته و نیروی ملی بود. تخریب بت های بامیان در مارچ 2001 این خود فریبی و دروغ بزرگ را با وضاحت به رخ ما کشید که گویا ما "یک ملت هستیم"! یک "ملت" را نمی تواند چند طالب با شستشوی مغزی در آن سوی مرز ها همراه با چند "افغان عرب و پاکستانی" با قتل و کشتار وحشیانه مردم و نابود کردن با ارج ترین ارزشهای فرهنگی آن این چنین خوار و حقیر کند، و لو اینکه پشتوانهء یک حکومت نظامی چون پاکستان با همه امکانت اتمی آن را پشت سر داشته باشد.
من مفهوم "فاجعهء ملی" را در اینجا به دو معنا به کار می برم، اول نفس خود فاجعه یعنی تخریب بت های بامیان در تاریخ 11 ثور سال 2001 به دست های جهال طالبان که از آن می توان به عنوان عامل بیرونی نام برد؛ دیگر سلطه و حاکمیت بی چون و چرای علاقمندی اتنیکی (بر علاقمندی ملی) که به نظر من عامل درونی است، بنا ً از آن می توان به عنوان عامل اصلی در تخریب بت های بامیان و هر فاجعهء بشری دیگری که در طول این سه دههء اخیر در افغانستان بر سر مردم رفته است، یاد کرد. بدون این عامل اصلی و درونی، ما در پایان حاکمیت "حزب دموکراتیک خلق" و خروج اشغال گران روسی، به جای انارشیسم لجام گسیخته، صاحب یک "دولت ملی" بودیم و مردم ما از جنایات بشری (چون "فاجعهء افشار" در حق هزاره ها و قزل باشها در فبروری 1993 ازطرف شبه دولت ربانی، قتل عام هزاره ها در "فاجعه قزل آباد" در 1997 به دست طالبان و کشتار وحشیانهء هزاره ها در مزار شریف در آخر سال 1998، به دست طالبان، ویرانی مزرعه و درخت های میوه در شمالی، بازهم به دست طالبان که به مهاجرت اجباری نزدیک به بیست هزار باشندگان آن منطقه با نواحی آن در درهء پنجشیر و کابل انجامید و بالاخره فاجعهء تخریب تندیس های بودا در بامیان) مصئون می ماندند، زیرا از نخستین و طبیعی ترین عملکرد یک دولت تأمین مال و جان و ناموس تبعه های آن است، صرف نظر از اینکه این تبعه ها شأن "رعیت" را داشنه باشند در یک دولت ما قبل مدرن، و یا منزلت "شهروند" را در یک دولت ملی (مدرن)؛ در غیر آن، دولت اصلی ترین عامل و پیشرط مشروعیت خود را از دست می دهد، در این صورت دولت یک نهاد نامشروع سیاسی است.
بنا بر این اگر تخریب تندیس های بامیان و تمام فاجعه های بشری در کشور، به خصوص در این سه دههء پرآشوب اخیر، فاجعه ملی قبل از همه به مفهوم دوم است، پس درست تر این است که علت ها و انگیزه های اصلی این فاجعه ها را در قدم اول در درون ساخت های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی افغانستان بجوییم تا به عوامل بیرونی. علاقمندی خاص اتنیکی (خواست و اراده تجزیه کننده) در تار و پود این ساخت ها ریشه ها دوانیده است که در برابر آن علاقمندی عام ملی (خواست و ارادهء ادغام بخش) به کلی رنگ می بازد؛ و همین تقدم علاقمندی خاص ِ نیرومند اتنیکی در میان احزاب و گروه ها (چه مارکسیست و چه اسلامیست و چه سوسیال دموکرات) برعلاقمندی عام ِ ضعیف ملی سبب شد که بر کشورما در فردای خروج اشغال گران روسی، به عوض یک دولت نیرومند ملی، دو شبه دولت اتنیکی (به رهبری برهان الدین ربانی و ملا عمر) حاکمیت یابد. به این صورت به تعبیر لری گودسون "اتنیکی شدن جنگ" (ethnicisation of the conflict) که در میان سال های 1992- 1994 ظهور کرد، با آمدن طالبان هرچه بیشترقوت گرفت:
"آمدن طالبان در صحنه اختلافات اتنیکی، زبانی، مذهبی و قومی را در افغانستان شدت بخشید ..." (گودسون 2001 ص 132)
اگر رهبران تنظیم های "جهادی" در طول مبارزات رهایی بخش ملی، پاکستانیزه، عربیزه و ایرانیزه نمی شدند و با خود یکجا جنبش را به کجراهه نمی کشانیدند و در نتیجه علاقمندی ملی را بر علاقمندی اتنیکی ترجیح می دادند، در آنصورت، نه فاجعه با ظهور طالبان به اوج خود (ویرانی بت های بامیان) می رسید و نه اصلا ً از پیدایش پدیده ای به نام طالبان در صحنهء سیاسی کشور خبری بود. شبه دولت "مجاهدین" به رهبری ربانی در این فاجعه ها مسئولیت تاریخی سنگین به دوش دارد، این شبه دولت برای شکل گیری یک دولت سالم ملی فاقد هرگونه دورنما و طرح سیاسی و استراتیژیکی بود و حتی در این ساحه از "حزب دموکراتیک خلق" نیز به مراتب عقب مانده بود. "حزب دموکراتیک خلق" در زمان اشغال کشور، دست کم دارای طرح های هرچند با تأثیر در کوتاه مدت برای دوام سلطه ای در حال احتضارش بود، اما شبه دولت ربانی اصلا ً فاقد هرگونه طرحی ولو کوتاه مدت بود. ر.وزنامه "شرق الاوسط" در باره ربانی می نویسد:
"موصوف که یک سیاس ذکی است از اختلافات بین احزاب دیگر استفاده خوبی می کند ..." (مجددی 1993)
نا انسانی ترین "استفاده خوب این سیاس ذکی از اختلافات بین احزاب دیگر" خلق "فاجعهء اقشار" است با شرکت "شورای نظار" و "اتحاد اسلامی" سیاف. آنچه که مربوط به پاک سازی اتنیکی می گردد، این فاجعه در تاریخ شهر کابل بی نظیر و بی همتا ست. در ماه قبل (فبروری یک ماه پیشتر از فاجعه تخریب بت های بامیان)ما شاهد سیزدهمین سالروزاین فاجعهء بشری که در سال 1993 رخ داد، بودیم. این فاجعه به خاطر نوع و میزان وحشتناک آن در تمام رسانه های خبری جهانی انعکاس یافت، حتی در نشربه خبری غیر رسمی "جمعیت اسلامی" "امید" ناامید کننده! انعکاس این جنایت بشری را در این نامهء خبری مرهون قلم روشنفکر پاک دل سید طیب جواد هستیم. او یقینا ً در چاپ این خبرها در"امید" که ترجمه های آنها را به دری از نشریات غربی چون لوموند و به عمل آورده است، با مدیرمسئول "امید" مشکل داشته است، زیرا این نامهء خبری متأسفانه از روش بی طرفانهء ژورنالیستی در آن زمان ها عدول کرده بود و تا حد "پراودا" ی شبه دولت "جمعیت اسلامی" تنزل یافته بود. برای یاد آوری از این فاجعهء وحشتناک، مناسب است که در اینجا گوشهء از گزارش سید طیب جواد را که از نشریات "لوموند" و "لیبراسیون" ترجمه کرده اند، بیاوریم:
" داستانهای تکاندهنده شاهدان عینی گواهی فجایع در منطقه سکونت شیعان در غرب کابل میدهد. بروایت شاهدان، قتل عام مردم و بی عفتی به زنان توسط قوای اتحاد "سیاف" که توسط عربستان سعودی حمایه می شود و عساکر وزارت دفاع (احمد شاه مسعود) به روز پنجشنبه و جمعه در افشار ادامه داشت. خانم جوانی بنام معصومه که همراه با سه صد خانواده دیگر در مسجد تایمنی وات پناه برده است، شهادت می دهد که متجاوزین چهار همسایه ار را در مقابل چشمانش حلال کردند. فیروزه می گوید که او قرآن مجید را برای شفاعت به سرخود گرفت اما متجاوزین نه تنها شوهر او را گردن زدند، بلکه سه دختر اورا در مقابل چشمانش کشتند..... شهلا زن جوانی که شغل پرستاری داشته، میگوید که آنها که به خانه ما آمدند، تقریبا ً دوازده نفر بودند و بعضی شان راکت انداز روی شانه داشتند. بزور دروازه خانه مارا شکستاندند و قصد داشتند که به من و خواهرم تجاوز کنند. پدرم خود را در بین متجاوزین حایل ساخت، اما آنها او را به طرز وحشیانه زدند، او را کشان کشان به حولی بردند و با بریدن دودست و یک پای پدرم، او را سخت عذاب دادند. یکی از آنها دستهای بریده پدرم را پیش سگی که یکی از قوماندان های شان با خود آورده بود، انداخت....." (سید طیب جواد 1993)
آقای جواد در پایان گزارش خود از این فاجعه می نویسد:
"خواننده گرامی، شنیدن جنایات هولناک قوای حکومتی و پیروان سیاف، رگهای آدم را منجمد و خون قلم را خشک میکند. چه بنویسم؟"
(2)
جالب است که دو هفته قبل آقای م. ا. نگارگر با وجود چنین وضعیت بیمار کنونی ما خواهان خروج قوای بین المللی از افغانستان با تعیین زمان معین است و در این زمینه پیشنهاد های مشخصی برای شوروای افغانستان دارد. ایشان در نوشته ای با عنوان "اگر این مکتب است و این ملا ..." در صفحهء انترنیتی "فردا" می نویسد:
"و اما اگر شورای افغانستان، اگر جدا ً می خواهد کار کند شایسته است که قبل از هر چیز به موضوعات آتی بپردازد:
1) احیای بیطرفی عنعنوی افغانستان و تعیین زمان برای خروج نیرو های نظامی کشورهای مختلف که حظور شان بدون موافقهء مردم افغانستان بیطرفی را جریحه دار مینماید.
3) شورای افغانستان باید موضوع حضور قوای امریکا و ناتو را در ارتباط به مسألهء بیطرفی افغانستان مطرح بحث قرار بدهد و از دولت بخواهد که بطور مثال در چهار سال آینده پروسهء سخت اردو و پلیس را در کشور تکمیل نماید و از تمام قوای خارجی بخواهد که خاک افغانستان را ترک بگویند و بیطرفی افغانستان را که در کنفرانس باندونگ مورد تأیید قرار گرفته بود احترام نمایند. متن این تصویب شورا باید به اطلاع ملل متحد و سازمان های وابسته بدان، همسایگان افغانستان و دیگر کشور های علاقمند به موضوع رسانیده شود." (م. ا. نگارگر 2006)
از مطالعهء نوشتهء آقای نگارگر خواننده از خود می پرسد که آیا ایشان در پیشنهادات خود به شورا برای تعیین یک جدول زمانی جهت خروج قوای خارجی از افغانستان جدی فکر می اندیشند؟ به خصوص که عنوان نوشتهء شان "اگر این مکتب است و این ملا ..." حکایت گر جدی نگرفتن "مکتب و ملا" ی کشور (دولت و شورا) و بی اعتمادی ایشان از آنهاست.
دلهره آقای نگارگر از وجود نیروهای خارجی در این نکته است که "حضورشان بدون موافقهء مردم افغانستان بیطرفی را جریحه دار مینماید ... بیطفرفی یی که در کنفرانس بانونگ مورد تایید قرار گرفته بود".
اساسی ترین پرسش دراین رابطه این است که آیا ما بعد از گذشت پنج سال از تخریب بت های بامیان و قتل و کشتار مردم بیگناه در پای آن دو بت، امروز توانایی جلوگیری دفاع از مردم خود و نگهداری از ارزش های فرهنگی خود را تا آنجا که از دستبرد محفوظ مانده باشند، در برابر سرازریر شدن بار دیگر طالبان از آنسوی سرحدات داریم؟ مسلما ً که جواب منفی است. بدون قوای بین المللی ایساف، ما در برابر چنین خطر بالفعل و حتمی کاملا ً عاجز و درمانده هستیم؛ زیرا ما از دیدگاه وضعیت ملی درست در همان نقطه درجا زده ایم، که پنج سال پیش، قبل از تخریب بت های بامیان قرار داشتیم.
با عرض معذرت آقای نگارگر! مثل اینکه شما نیز ارتباط و چرایی حضور قوای نظامی امریکا و ناتو را در افغانستان با خطر طالبان و القاعده با دگم سازی "بیطرفی افغانستان" نادیده می پندارید. آیا واقعا ً از نظر شما واقعبینانه است که "ملا و مکتب" افغان (از "نخبگان" سیاسی ما گرفته تا روشنفکران ما) به آن درجه از رشد و درک ملی رسیده اند تا از جان و مال و حیثیت و آبروی مردم و ارزشهای فرهنگی شان در برابر جهال طالبان و مربیان شان القاعده وISI بی حضور نظامی قوای امریکا و ناتو دفاع کنند؟ آیا بی حضور نظامی ناتو به رهبری امریکا همان آش و همان کاسه نخواهد شد که طالبان با قتل و کشتار دوباره به کمک پاکستان و القاعده به تسخیر نود فیصد از خاک افغانستان دست یابند و رهبران پرقدرت کنونی پارلمان مجددا ً به بازی های مضحکی چون ساختن "ائتلاف [خنده آمر] شمال" بپردازند؟ و مردم در میانه ....؟
گذشته از آن یقین دارم که مردم افغانستان با نظر شما که گویا "نیرو های نظامی کشور های مختلف [با] حضور شان بدون موافقهء مردم افغانستان بیطرفی را جریحه دار مینماید" همدل و همصدا نیستند. آنان بر خلاف شما از "مکتب و ملا" ی شان که امروز پارلمان افغانستان را فتح و تسخیر کرده اند، سخت نا امید و ترسان اند و از یاد نبرده اند که قبل از حاکمیت وحشت طالبان، همین ها بودند که کشور را به خاک و خون کشانیدند و زمینه را برای ریختن طالبان از آنسوی مرز ها آماده ساختند. مردم افغانستان متأسفانه در شرایط کنونی هیچ بدیلی ملی (که توانایی حفظ جان و مال و ناموس آنان را از خطر داخلی و خارجی داشته باشد) در برابر "حضور قوای نظامی خارجی" ندارند؛ و جریان طبیعی امور نیز در کشور طوری است که دورنمایی شکل گرفتن چنین بدیلی را در آینده نزدیک مشکل می سازد، اگر نگوئیم ناممکن.
واقعیت تلخ حاکی از آن است که کشور با این "مکتب و این ملا "در چهار سال آینده [توانایی تکمیل کردن] پروسهء سخت اردو و پلیس در کشور را" (بنا بر پیشنهاد آقایی نگارگر) ندارد. دو روز قبل (9 مارچ) درBBC از داد فر اسپنتا مشاور حامد کرزی در امور خارجی شنیدیم که افغانستان بدون کمک نیروی خارجی توانایی دفاع از خود را در برابر مداخلات پاکستان ( با پروژه های آن القاعده و طالبان) ندارد. همین امروز (11 مارچ) روز یاد بود از پنجمین سالروز فاجعهء تخریب تندیس های بودا، از اسدالله وفا، والی کنر (BBC ) شنیدیم که:
"نا آرامی و دهشت افگنی درین ولایت (کنر) از آنسوی مرز رهبری می شود". "ما عملا ً شواهد تثبیت شده و واقعی در اختیار داریم که این تروریست ها در ISI تربیه می شوند و برای کشتن و ریختن خون ما فرستاده می شوند. این ها همه بیگانه اند و ما را بازیچه گرفته اند".
اگر ما بعد از گذشت پنج سال با وجود حمایت جامعه جهانی، توانایی مقابله علیه مداخلهء پاکستان را با سرازیر کردن تروریست های القاعده و طالبان به خاک ما حاصل نکرده ایم، چگونه خوشبین باشیم که بعد از گذشت چهار سال ِ پیش رو، با این "مکتب و این ملا" به چنین توفیقی نایل آئیم، آنهم بدون حمایت امریکا و ناتو؟
آنچه که ضرورت حضور نظامی جامعهء بین المللی (ایساف) را در افغانستان حیاتی می سازد، ضعف گفتار ملی در برابر حاکمیت بی چون و چرایی گفتار اتنیکی در کشور است. بدون حضور ایساف، افغانستان به همان رابطهء سیاسی اتنیکی دههء گذشته نزول و سقوط می کند، چون این رابطه پشنوانهء بسیار نیرومند در ساخت و بافت اجتماعی و فرهنگی کشور دارد که متأسفانه از جانب روشنفکران جهت بیرون رفت از آن هیچگونه سعی جدی به عمل نمی آید.
بنا براین اگر در طی پنچ سال اخیر فاجعه های بشری از قبیل مهاجرت های گروهی در کشور های همسایه، فاجعه های چون "افشار"، "قزل آباد" در شمال و مزار شریف (به خاطر هزاره بودن)، ویران کردن مزرعه های شمالی و متواری کردن بیش از ده هزار اهالی آن (به خاطر تاجیک بودن)، مجبور کردن هندو ها و سکهای کشور به پوشیدن لباس خاص و نصب بیرق به رنگ زرد بالای منازل شان برای تفکیک از دیگران ویا آزار پشتون های صفحات شمال با ده ها موارد دیگر تبعیضات اتنیکی در افغانستان رخ نداده است، نتایج دستاورد ملی افغانی ما و یا به معنایی بر سر عقل آمدن "طبقه سیاسی" کشور نیست، بلکه از برکت و یمن وجود و حضور قوای نظامی خارجی ایساف است؛ در شرایط کنونی ایساف گذشته از آنکه افغانستان را از خطر بازگشت طالبان و القاعده حفظ می کند، به عنوان یک نیروی میانجین از به جان هم افتادن جنگ سالاران دیروز و جلوگیری به قصد دست درازی به جان و مال مردم از جانب آنان نیز عمل می کند. و مردم بر این واقعیت تلخ کاملا ً آگاه هستند. این است که مشکل مردم با قوای خارجی نیست، بلکه با قوای داخلی خودی است.
حرف آخر در این زمینه که هراس از به خطر افتادن و جریحه دار شدن تمامیت ارضی کشور بی مورد است. از تحربه های شکوهمند تاریخی می دانیم که مردم افغانستان در برابر قوای خارجی از آزمون دفاع از خاک خود سرفراز بیرون آمده اند، چه در برابر امپراطوری بریتانیا و چه در برابر اشغالگران امپراطوری روسیه شوروی. مشکل عمده مردم افغانستان همواره "دوستان" نا اهل شان رهبران قوم گرایی داخلی کشور بوده است که به دستاورد های عظیم مبارزاتی شان خیانت ورزیده اند.
در رابطه با وضعیت کنونی مردم افغانستان با فیلسوف آلمانی کانت، بدون آنکه نامی ازو شنیده باشند، هم آواز اند: "خدایا! از شر دوستان مان حفظ مان دار، به حساب دشمنان مان خود خواهیم رسید"!
(3)
در اینکه میان بت های فروریختهء بامیان وطالبان رابطه ای بسیار تنگاتنگ وجود دارد، (که بعد از 11مارچ/ 2001 یکی بدون دیگری قابل نصور نیست) تمام جهان و روشنفکران افغان متفق الرأی هستند؛ به استثنای بخشی از روشنفکران که به عمد خویشتن را در برابراین حقیقت آفتابی به کری و کوری انداخته اند؛ و بی آزرمانه جهت توجیه جنایات طالبان به اشاعهء این دروغ دست زده اند و هنوز می زنند که گویا طالبان برای اعادهء نظم و امنیت به عنوان نیروی های "ملی" از داخل خاک افغانستان ظهور کردند و در اجرای این امر موفق نیز بوده اند! این قبیله گرایان با اسطوره سازی پدیدهء طالبان، در برابر جنایات و قتل عام های آنان یا سکوت می کنند و یا افراد القاعده را مسئول آن همه جنایات می پندارند، بدون آنکه متوجه تناقض آشکار در افسانه سازی شان گردند که رژیمی که پای تروریستهای وهابی عربی و پاکستانی و رژیم نظامی پاکستان را با تعرض به تمامیت ارضی به خاک شان باز کرده است، نمی تواند همزمان یک نیروی خود جوش "ملی" باشد! راست گفته اند که "دروغگو حافظه ندارد"!
فاجعه در این جاست که طالبان نه تنها در میان "عوام الناس روشنفکران" (به تعبیر زنده یاد جلال آل احمد) قوم از حیثیت واعتبار بسیار قبیله گرایانه برخوردار هستند، بلکه در میان روشنفکران قوم که درجه دکترای شان را در لندن و پاریس به دست آورده اند، نیز طرفداران و شیفتگان بسیار پرتب و حرارت و پرجوش و خروشی دارند.
اما میان به خاک یکسان شدن بت های بامیان و روشنفکران چه رابطه ای می تواند وجود داشته باشد؟ مگر همین روشنفکران نبودند که به فریاد شاعر
"ازان جزیره برون آی ای جزیره نشین نه راهبی، نه جذامی، ازان جزیره برون آی" (باختری)
پاسخ مثبت گفتند واز"جزایر" و صومعه ها و خانقاه ها وغیبت های دیرینهء شان به یکباره سربرون کردند و برای اولین و تاهنوز آخرین بار به وسیلهء نامهء سرگشاده ای به عمل بیشرمانهء طالبان به قصد ابلیسی تخریب بت های بامیان دست به اعتراض مشترک زدند؟ آیا با وجود این نامهء اعتراضی روشنفکران که همه آن را از طریق "بی بی سی" شنیدیمِ، سخن از"سکوت روشنفکران" دراین رابطه می تواند موجه باشد؟
بلی در بادی امر مشکل به نظر می آید که روشنفکران افغان را در این رابطه متهم به سکوت کرد. اگر روشنفکران در برابر تمام فاجعه های دههء نود که بر سر این مردم رفت سکوت کردند، دست کم نمی توان از آنان با وجود این اعتراض روشن شان علیه تخریب بت های بامیان، که حکایت کنندهء عشق و علاقهء آتشین آنان به فرهنگ و هنر کشور و ذوق زیباشناسانهء شان بود، انتقاد کرد.
اما به نظر من انتقاد بجا از روشنفکران افغان، درست به دلیل همین عشق ورزی جادویی (fetishism) و انتزاعی آنان از هنر است، یعنی هنر و هنرمند را بی رابطه با انسان و جامعه دیدن. البته این اشاره هیچ ربطی به بحث کهنهء "هنر التزامی" و "هنر برای هنر" ندارد.
روشنفکران افغان در هم ریختن بت های بامیان را دیدند؛ اما از قتل و کشتار کودک و جوان و پیراز زن و مرد به دست همین طالبان در پای تندیس های بامیان، زمانیکه این پیکره ها از ورای قرن ها و زمانه ها ثابت و استوار پا برجا بودند و دست های منحوس طالبان هنوز به آنها تماس نیافته بود، به تجاهل عارفانه گذشتند. یگانه گناه این قربانیان ِ وحشت طالبان این بود که به دین و"نژاد" "دیگری" غیر از دین و نژاد آنها تعلق داشتند.
هاینریش هاینه (1797- 1856) شاعر معروف آلمانی که قسمت زیادی ازعمرش را جهت گریز از سانسور در تبعید (پاریس) به سر برد و درهمانجا جان سپرد، در نیمه قرن نزدهم پیش بینی کرد که "امروز جشن کتاب سوزان است و فردا قتل عام انسان ها". نزدیک به یک قرن بعد ازنوشتن این سطور، فاشیست های هتلری به آن جامهء عمل پوشیدند و در سال 1933 دست به آتش زدن آثار نویسندگان آلمانی (به شمول آثار هاینه) و آثار نویسندگان خارجی زدند؛ اندکی بعد شروع کردند به قتل و کشتار بی رحمانهء انسان ها به این دلیل که آنها طوری دیگر می اندیشیدند و از نظر این فاشیست ها به نژاد موهوم "آریایی" تعلق نداشتند.
اما فاشیست های طالبان برعکس همتایان جرمن شان، نخست به مثله کردن و شکنجه دادن و قتل عام انسان ها پرداختند و بعد شروع کردند به ویران کردن و نابود کرن ارزش های فرهنگی. در اینجا متأسفانه جای یک هاینریش هاینه افغان خالی بود که هوشیار می داد که فاشیست های وطنی نخست آدم می کشند و بعد به نیست کردن فرهنگ و هنر دست می زنند.
من در اینجا وازهء "فاشیست" را در مورد طالبان با کمال دقت و آگاهی به کار می برم. آنانیکه با کاربرد این مفهوم در مورد طالبان موافق و یا راضی نیستند، پس بگویند که برای گروهی که بخش های از باشندگان این مرز و بوم را به دلبل ویژه گی های اتنیکی شان (رنگ، پوست ("نژاد")، گویش زبانی، زبان) و مذهب سزاوار کشتن می دانند و نیز با کمال وحشت می کشند، خانه و کاشانهء شان را به آتش می کشند و اموال و دارای شان را به "غنیمت" می گیرند، چه اسمی را مناسب تر می دانند؟ بلی به گفتهء سارتر:
"نقش یک نویسنده [روشنفکر] در این نهفته است که اشیاء را به نام خود شان یاد کرد. اگر کلمات بیمار اند، برماست که انها را درمان کنیم. در غیر آن بسیاری از این بیماری زیست می کنند" (سارتر 1986، ص 216) ، نه اینکه به قول انتقاد آمیز مولانای بلخ: زانک نامی بیند ومعنیش نی چون بیابان را مغازه گفتنی
در اینکه بسیاری درمیان ما از"کلمات بیمار" تغذیه می یابند، مثلا ً به "بیابان" "مغازه" می گویند، می توان نمونه های بسیاری آورد؛ یک نمونهء آشکار داکتر روستا تره کی است که از حرکت وحشت بار طالبان که ریشه در "خاکهای هرزه گی" آنسوی مرز ها دارند، به نام "انقلاب طالبان" یاد می کند و وقیحانه آنرا با "انقلاب فرانسه" در یک ردیف مقایسه می کند (روستا تره کی 1998، ص 64) . ویا دموکراسی را با سلطهء یک "قوم بزرگ" یکی می پندارد (روستا تره کی 1998) و یا با نفی یکی از ماده های بسیار مرکزی قانون اساسی ما که یک قانون اساسی مدرن بدون آن کاملا ً بی ارزش می گردد ["هرنوع تبعیض و امتیاز بین اتباع افغانستان ممنوع است. اتباع افغانستان اعم از زن و مرد دربرابر قانون دارای حقوق و وجایب مساوی می باشد."]، بی بی سی را وسیلهء بیان افکار نژادگرایانه اش قرار داده از آن طریق از"رسالت تاریخی قوم بزرگ" سخن می گوید. تصادف نیک را که این این نظر تره کی درهمان برنامه بی بی سی از جانب داکتر دادفر اسپنتا به درستی به عنوان یک "نظریه نژاد پرستانه" رد شد.
باری با این دید (به نظر من) دقیق نمی توان خاصیت فاشیستی را تنها به طالبان منحصر کرد؛ رخساره های فاشیسم را دربیشتر دولت ها در افغانستان می توان شناسایی کرد. نقطهء اوج و آغازین آن را می توان به روشنی در زیر سلطهء امارت امیر عبدالرحمن خان در سیاست نسل کشی اوgenocide) ( در مورد هزاره ها و شیعه های افغانستان مشاهده کرد. درهمین سه دههء اخیر می توان چند نمونه از آن ذکر کرد؛ مثلا ً رژیم"حزب دموکراتیک خلق" در زمان حاکمیت امین و تره کی و در سه سال شبه دولت برهان الدین ربانی و عبدالرب (عبدالرسول) سیاف با راه انداختن فاجعه افشار.
حرف آخر اینکه اگر می خواهیم از تکرار چنین فاجعه های در حد مسئولیت های خودماجلوگیری کنیم، باید این فاجعه را در رابطه با سایر فاجعه های انسانی در سه دههء اخیر مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم، نه به عنوان یک حادثهء استثنایی، بی رابطه با کل وضعیت ملی. با این حال اگر یاد آوری از تخریب بت های بامیان در رابطه با سرنوشت و وضعیت رقتبار ملی کنونی ما نباشد، ماتم گیری، مویه گری و نفرین گفتن به عاملین تخریب آنها چه سودی می تواند داشته باشد؟ بنا براین این فاجعه وهر فاجعهء تاریخی دیگر در کشور ما بایست در رابطه با مسایل روز، سرنوشت کنونی ما، در رابطه با کنونی بودن آن (Aktualität) مورد بررسی قرار داد، با این هدف که آیا عوامل و علت ها و انگیزه ها چنین فاجعه ها از بین رفته است که مردم ما از تکرار آنها مصئون شده باشند؟
درد مندانه باید گفت که شرایط و روابط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جامعهء ما که زمینه های بالقوه برای تکرار چنین فاجعه هاست، هنوز دست ناخورده بجا مانده است. فراموش نکنیم که رهایی ما از اشباح دیو آسایی موجوداتی به نام "طالبان" که دیگران آنها را فراخوانده بودند، دستاورد (ملی) خود ما نبود؛ حادثهء تصادفی 11 سپتمبر می بایست اتفاق افتد تا آنانی که این دیو ها را به قصد بلعیدن ما فراخوانده بودند، دوباره داخل شیشه کنند. هنوز مادران این دیو ها (ملا عمر، بن لادن و ...) بیرون شیشه اند و "بوی بوی آدمی زاد" گویان در طلب بلعیدن انسان اند!
مآخذ:
1. Benjamin, Walter:“Über den Begiff der Geschichte“,in: Sprache und Geschichte. Philosophische Essays. Stuttgard 1995. 2. BBC : پخش برنامه های فارسی، افغانستان. 9و 11 مارچ 2006.
3. Goodson, P. Larry: Afghanistan´s Endless War. State Failure, Regional Politics, and the Rise of the Taliban. (University of Washington Press) Seattle and London 2001.
4. جواد، سید طیب: "گزارشهای از مطیوعات جهان راجع به افغانستان"، امید: شماره 45، مارچ 1993.
5. Sartre, Jean-Paul: Was ist Literatur? Hamburg 1986, S. 216.
6. روستا تره کی، محمد عثمان: ساختار های قدرت از نظرجامعه شناسی در افغانستان. پشاور 1998.
7. روستا تره کی، محمد عثمان: "حرفی در دفاع از حقیقت". افغان ملت: شماره 72-75، 1998
8. مجددی، فضل غنی: "شناخت دوست و دشمن در افغانستان دشوار است!" (امید، شماره 41، 22 جنوری، 1993)، ترجمه از "شرق الاوسط".
9. سایت انترنیتی "فردا" 2006.
* شرم بت های بامیان، بیان شاعرانهء هنرمند دلسوز ایرانی محسن مخملباف نسبت به مردم افغانستان است که گفت: بت های بامیان را تخریب نکردند، بلکه آنها خود از شرم فروریختند (بی بی سی)
********** |
بالا
سال دوم شمارهً ٢۵ مارچ/فبروری 2006