کابل ناتهـ، Kabulnath



























































































 

 

 

 

 

 

بیــژن پور

 

پیوستن

به حیوانیت تبار گریزی

 

 

 

نگرشی بر پارادوکس (ابهام نامه) " گسستن از حیوانیت تبار گرایی"فاروق فارانی

یا اکلکتیسم پند و نقد اجتماعی، از ذهن خام و ناکام رشنفکر سرگردان افغانستان

 

 

اگر زندگـــی مایه یبنـدگیست

به جای نقد

دوصد بارمردن به از زندگیست

 

فلسفه ی بدان گاری و روان دشمن خویی، بیش از آنکه دست آمد نا ساز گاری و هنجار های نا برابر اجتماعی در ساخت حاکمیت های قدیم و جدید افغانستان باشد؛ از بیماری اندیشه ها و ناکارآمدی شیوه و شگردهای نیک و بد در جلگه ی اندیشه ورزان عوام زده و سیاست گریز ماست. لرزشها و لغزشهای درس آموختگان دانشگاه دیده ی ما، تبعات ناگوارار و سامان نا پذیری بسیار درپی داشته است. با نرسیدن در سکوی برابری و شتاب فرسایشی، هرازگاهی به چپ زد گی وراست گرایی دچار آمده اند.

 

از آن نظر که تاهنوز اندیشه های سیاسی در جامعه ی به اصطلاح روشنفکرما نهادینه نیست، و بنیاد حرکت های اجتماعی با انگیزه های سیاسی درهم آمیخته شده است، آشفتگی و نا آزمود گی مبانی فکری؛ در اهالی ادعا را علامت میدهد

 

 هنوز سنتهای دیر پای جامعه ی ما در حوالی اند یشه و مبانی نظری صاحبنظران، جایی برای نقد ونگرش کار شناسانه نمیدهند. اقوام افغانستان پاره های پریشانی اند، که در دو قرن اخیر ریشه سازی و ریشه سوزی بسیاری را تجربه نموده اند، لذا به ارزشها بی باورند و بسادگی بهم نمی جوشند.

 

احزاب وسازمانها درپی انباشت عقده های ناشی از بذر ایدیولوژیهای وارداتی ونا سودمند، چندان بدبین وخشونت طلب اند که از پل همدیگر عبور نمی کنند. مذهب و تنگسر اندیشه های مقدس برای جاگیر نشد ناهداف نسبتی دین در جامعه؛ از عنصر شکیبایی تهی شده است.

 

دولتهای سست بنیاد قومی در اندوه نا کار آمدی و بدویت خود، ساختار استبدادی تک قومی را بر میتابند و با نفرت از آزادگی به وابستگی جنون آمیز خو کرده اند. خواص جامعه (اصطلاحاً نخبگان وروشنفکران) بیشتر از عوام الناس عقده ای و ناراض اند و سر انجام مردم بیگناه وشاید گنهکار افغانستان؛ نمیتوانند عقده مند وعقیده مند را ازهم جدا کنند.

 

 فهم من از تبار شناسیانقلاب اجتماعی :

 

 براي آنكه نكاتي چند در باره بحث حاضر ارائه دهم، در مقدمه به دو سه واقعه مهم در ادبيا ت سياسي اشا ره میكنم، تا شايد زمينه بحث اصلي فراهم شود. چون کار شناسان سیاسی بی نیاز ازفهم درست مقولات اجتماعی نیستند، پس میتوان در حوزه ی اندیشه ها به جامعه شناسی و تبار شناسی واژگان اعتبار بیشتر گذاشت.

 تاریخ دچار بد فهمی و تعریف ناروشمند سلیقه یی شده است، یعنی تاریخ به درک تازه ی علم جامعه شناسی سیاسی دیگر به مفهوم نتیجه ی حرکت انبوه مردم نیست، بلکه تاریخ تحول اندیشه در جامعه از سوی دانشمندان جسور و روشنفکران آگاه در کشورهای پیشرفته ی جهان است.
سیاست
در کشورما شرح مناسب نیافته و پیش از نهادینه شدن، حربه ی دیگر ستیزی در اختیار اقشار کهنه روشنفکر قناعت نا پذیر است. دین سیاسی د نیا نگری را برنمی تابد و دنیا نگری سیاسی دین را نمی پذیرد. باورهای روشن بینانه و آمیزه های پراتیک و نظر نوعاً پارادوکسال اند. لذا روشنفکر در سکوی تنها ماندگی و آرمان زدگی بذر ایدیو لوژی میکند.
 

 ایدیولوژیها قاتل مردم اند و مردم با رخوت ودل مرد گی گرفتار آمده اند. تفسیر سیاسی پیشکشان گروهها و تبار شناسی آنان، نشان میدهد که، جنبش های سه دهه ی پسین در افغانستان هیچ نسبتی به جامعه نیافته اند، درحالی که چپ و راست وا بسته و پیرو استبداد، یک چهارک سده ی بیست را خود فرما نداری کرده اند.

 

 فهم من از تبار شنا سی انقلاب اجتماعی، بررسی و یا نگاهی به نهضت مشروطه خواهی در آغاز همین سده، و تشکل دوران سازمان گریهای آرمانی در هردو سوی قطب ایدیو لوژیک، درنیمه ی دوم سده ی بیست خورشیدی است. ازین جا میتوان هم به انگیزه های و اماند گی عمومی سده های پیشین و نظام های طایفه ای حاشیه نشینان نگاه کرد وهم میشود به امواج جوشان بر اندازی آن نظام ها از سوی اقشار تحول گرا و تجدد طلبدر بسیط جامعه چشمانداز داشت.
 

این دو تحول هر چند که از راه درستبه پیش رانده نشد ند، اما جوان گی ادبیات سیاسی افغانستان را شالوده هستند. واژگان پر بهره ی اجتماعی و تر کیبات زیبا یی چون: مشارکت سیاسی، زایش نحله های سیاسی، جامعه ی مدنی، سکولاریسم، دین پیرایی، نهادینگی، شهروندی، مردم سالاری، اصلاحات، آزادی بیان، مطبوعات آزاد، حقوق بشر، جنبش زن مدار، حرکت های دانشگاهی و دانشجویی، سازمانگری، همبستگی، دموکراسی و... از دست آمد هایهمین گسست و پیوست های نیمه و نا تمام دوران گذشته اند.

بدیهی است که عقده ورزی وبد برداشتی اهالی درس آموختگان جامعه ی ما، از پروژه های سیاسی دوران قبل تا زمان خود؛ واز نسل خویش تا امروز نوع دیگری ازادبیات سیاسی (براندازی) را محیا کرده است. ادبیاتی که حرمت گزاری و تمکین صبورانه را از بنیاد در روشنفکر مدعی برداشته ومقوله "جنگ همه برضد همه" را بسط داده است. این ادبیات نه بار تحلیلی وعلت نگر دارد، ونه رنگ انگیزه شنا سی وتر مینو لوژیک.

 ناروا داری و خشونت خویی، که از میراث شوم عقده ی حقارت در افراد عضو جامعه ی استداد پرور و قبیلوی افغانستان بودند وهستند، بنیاد همگرایی وهمباوری در جلسه داران سیا سی خوب و بد امروز را گسسته است. از این نظراست که وابستگی هویت نهاد های سیاسی شده است وعوام زد گی خصلت نیروهای سازما نی پیشاهنگ اجتماعی کار نامه ی احزاب سیاسی ما در دگرشد های سده بیست، در حالی که تجارب تمام تحولات ناکام پیش از خویش را داشتند، نه اینکه باز سازی و به سازی نشد؛ بلکه بازهم از نفرت سرشار و از حیث ارزش فاقد اعتبار ما نده اند. فرهنگ گفتمان سیاسی تعمیم نیافت، اصول احترام و تمکین به نظر دیگران ترویج نشد، برابر گزاری افکار ومقا یسه ی عمقی بسط نیافت و سر انجام نا فرمانی عمومی در برابر ارزشها و شیوه های درست مبا رزات سیاسی - اجتماعی گرایش مسلط شده است.

 

 شاید درهیچ نقطه ی جهان، نمونه ی پریشان کرداری روشنفکر سر گردان افغانستان را نتوان یافت. شکست های نسل اول و دوم و سوم نیروهای سیاسی سالهای پس از تشکیل احزاب، هم در جلگه ی دین گریزان و عشق ورزان ایدیولوژیک، و هم در طیف راستی های دین سوار و د نیا گریزان، روشهای معتدل برای نیروهای ملی و مستقل را ناجور کرده اند.

 

سرسختی به اصطلاح روشنفکران پیرو سیاست درمقام دین، یا دین درمقام ایدیولوژی، برای یکسان سازی باورها و درکمادی و عبادی جهان، خود از بیرحمانه ترین نوع استبداد است. چنین نگرشهایی مقاومت طلب میشوند و لذا برسکوی پیروزی قرار نمی گیرند، ازین جهت است که طایفه ی استبداد گر در نا کامی خود به بد اندیشیگمان ناپذیر می پردازند.

 

علوم سیاسی در زمینه ی خط مشی گزاری از طیفروشنفکری، دینداری و دین باوری، الگوسازی، ساختار شنا سی و نهادینه کردن محور اصلی جامعه (مردم)، راه های بسیاری را در پیشرو می گذارد. نقشه گران سیا ست (تمام نیرو های شامل احزاب، تنظیم ها وسا زمانهای سیاسی افغانستان) در آشفته بازار اندیشه و باور خود؛ پیش از آن که در بستر علوم سیاسی – اجتماعی جامعه را تفسیر کنند، خود را دایره ی دانش و مرکز آ گاهی پنداشته و در مقام داوری فرمان درستی وزشتی صادر می کنند.
 

 شکی نیست که خانواده ی فا رانیها، یکی از بهترین کانونهای آگاهی و مردم باوری بود وهست. اما انحماک ایدیو لوژیک و دلبستگی عاشقانه به پنداشت های دوران شناخت های احساساتی - عاطفی (اندیشه های معاشقه ی ایدیو لوژیک) از جامعه و پیرامون؛ روش نگرش ایشان بر احوال کنونی را نا سا زگار و متفاوت کرده است. باید آ گاه بود؛ حقارت های فراوانی که از پریشان هویتی آوارگان افغانستان در غربت، سرزمین ذهن و خیال ایشان را سست بنیاد کرده است، میتواند انگیزه بزرگی برای پریشان گفتاری و نا بسامان کرداری، که همان بد بینی و ارزش گریزی باشد تلقی گردد.
 

بسیار مناسب تر بود که آقای فاروق فارانی، بجای تردید ونفرت یکسره و کلی از همه تحولات روی زمین، به بررسی و نشانه گذاری بحران فراگیر فرهنگی (سیاسی- اقتصادی و اجتماعی) افغانستان می پرداخت. کلی گویی، اهانت و آشفتگی بیان هیچ مشکلی را به میز تفاهم و راه حل نمی برد. شکی نیست که سخن گفتن خلاقیت است و آنگاه که درست گفته باشیم. باری ایشان در هنگامه ی سیاست بازیهای جهانی برای افغانستان نگاه میکنند، با صدور چند فتوای ناکار آمد بر له و علیه سازمان ملل، ناتو، کشورهای اروپا یی و آقای بوش ومتحدان آن، شمشیر تیز دم خویش را بسوی فرزندان مقاومت و (اردوی نا بیدار مردم صبور افغانستان!) میبرد و میگوید:

 

" در شرایطی که جنایت سالاران جهادی و ملیشه های افغانستان که از ترس برادران همفکر وهمریشه ی طالبان شان وبعدا ًاز هراس امریکای انتقامجو، موش گشته بودند... استراتژی اربابان سازمان ملل (برعکس میل و سویچ بخت برگشته) از سکته ی قلبی و مغزی محتوم تاریخی شان نجاتداده شده و حتی بردوش ملت سوار ساخته شدند.

 آنها به این هم بسنده نکرده علا وه بر ملیا ردها کمک به این موشهای شیر شده آنها را اجازه دادند تا ملت ومردم را تکفیر کنند و خود و آدمکشان ایشمنی خود را بنام " قهرمان " بفروش برسانند."

  

 فاروق فارانی بی آنکه ریشه واندیشه ی دگرشد های اخیر را بداند،و از دو قرن نارواکاری و ستمگری طایفه در افغانستان حرفی برا ند، بازهم از سرچشمه های نا خوش رویی شمشیر سخنش را آب داده و همه را بیک سنگ ترازو کرده است. چنین برخوردی در بررسی مسایل پیچیده و دامن دراز افغانستان؛ بی سرشتگی و سطحی نگری ایشان را برمیتابد.

 

برخی تحلیلگران، پس از نشاط خاطر در عوالیم سیاست، سمند تیز گام خویش را رها میکنند و چیزی را بیان می نمایند که سر فهم در آن نیست. بسیار روشن است که کسانی ازین دست همواره تیر تهمت و پیکان اهانت را بسوی مردم پرتاب میکنند. در تمام شرح زایید فاروق فارانی مفهوم مردم گرایی و حرمت گزاری با حرمت شکنی و منفی بافی بدون اختیار جای هم نشسته اند!
 

ایشان مقوم ها و مولفه های مساله ملی در جامعه چند قومی افغانستان را، به نسبت بد بینی و روح گریز از حقیقت های سرسخت سرگذشت ا قوام این سرزمین، با این ادبیات خود پسند و نادرست وارونه کرده است: 

 "یکی ( پشتون ها ) برتکیه بر "حق حاکمیت همیشگی" اما از دست رفته، دیگری (هزاره ها وترک تبارها) بنام "بدست آوردن حقوق اقلیت ها " وآن دیگری (تاجیکها) بنام برتری زبا نی و باز در دور دیگر وقتی نمایش "دین در خطر است" پایان یافته وبی مزه شده بود برتری نژادی ومذهبی (شیعه،سنی واسماعـیلی وغیره ) را بر پرده خونبار تیاتر قتل و کشتاربه نمایش در آوردند.

  

 بسیار مورد داشت که فاروق فارانی بی آنکه همه را درچاه بیزاری بیرزد، می نوشت: "گسستن از حقانیت تبارگرایی" بحثی در باب تبار شناسی انقلاب اجتماعی افغانستان. یا از سرتشرف و تفقد؛ پیشرفت های اندیشه ی اجتماعی و تحول دیدگاه های جامعه ی اروپا را برای راه کارجامعه ی بسته ی روشنفکری افغانستان تعریف و تصنیف می نمود، یا آنکه خود شیوه ها و مبانی نقد و ارزش باوری را می آموخت !

 

فارانی از تبعیض سخن میگوید ولی هیچ معلوم نیست که تبعیض گر است وکدام تبعیض شونده، اما بهر روی روشنفکران مقصر اصلی این بد هنجاری خوانده شده اند. ایشان میگویند:

" درین زمینه متأسفانه روشنفکران بدلایل گوناگونی مقصر اند.هم بدلیل توجیه تبعیضات وهم بدلیل سکوت توجیه گرانه وبعضاً جبونانه شان. اگر روشنفکر متمدن پشتون، صریحاً تمام تبعیضات اعمال شده از طرف حاکمان پشتو نوجنایتکاران همتبار خود را، ویا روشنفکر تاجیک جنایتکاران هم قوم ونقش مدد کارا پیشینیان نیمه حاکم خو در ادر زمان استبداد های گذشته وروشنفکر عدالتپسند هزاره نقش جنایتکاران همتبار خود را در حوادث اخیر و پیشینیان مددکار حاکمان گذشته را در سرکوب هزاره ها و دیگران نیز بهمین منوال "فراموش کنند" ویا حتی به توجیه مستبدان، غارتگران، دزدان، ویرانگران و دهن جوال بگیران " خودی " بپردازند، این دور باطل و شیطانی تا همیشه ادامه خواهد یافت. "

 

 من گمان میکنم یافتن پشتون متمدن، تاجیک مددکار استبداد، هزاره ی سرکوب گرهزاره و یار مستبد و... میتواند وجود داشته باشد. اما دلیل آن چه بوده است که طیفی در خدمت سرکارعهده دار اجرای خیانت و سرکوب تبار خویش برای استحکام استبداد بوده اند. توضیح این مساله و بیان شفاف ستمگر و ستمبر بصورت متناظر و متقابل از وظایف درجه یک روشنفکران است. چه بسا که چنین اقدامی از سوی ایشان در سمت یافتن راه حل همان مشکلات، در حوزه ی تفکر ملی برای عبور از بحران قومیتی در مسیرملت شدن است!

 شما که جنایتکاران را بردوش "ملت" سوار خوانده اید، من از این عام گویی در مقوله ملت دانستم که حرفهای این مقالت نه حساب شده اند و نه پایه ی علمی دارند. چون کار شما سیاست وسازمانگری ملی نبوده و نیست، پس درمانگری ملی نیز در حد شما نیست !
 

 برخی گروه های سیاسی که در جامعه جزسرکوب وسرزنش زیر چنگ حاکمان مستبد و آدم خوار، نتوانستند قامت راست کنند، آنان به طیف مظلومیت چپ سیاسی مشهورند، ما نند ستم ملی (سا زا و سفزا)، محفل کهدامن (سا ما)، شعله ی جاوید (ده ها فرکسیون وگروه های جدا ازهم) و تعداد بیشتر... !

 

من نخواستم بر متن "گسستناز حیوانیت تبار گرایی" آقای فارانی که درین سایت [کابل ناتهـ] منتشر است، نقدی را بنا کنم. من پیشنهاد میکنم اهالی نظر و شخص نویسنده؛ آن نامه را دوبا ره بخوانند و کوشش کنند که بخش دشنام نامه را از نامه بیرون سازند وسپس به ماهیت آن نگاه کنند.

آنچه نامه باید با شد برای هیچ امری خیر نمی رساند، حالا بماند که از مفهوم نیز خالی و از عیب سر شار است.

فکر می کنم ظاهراً یک حسن در تمام این نامه وجود دارد، و آن همدردی نویسنده است با اقوام شریف و روبراه سکهـ و هندو در افغانستان.

 

من بشخصه دراین نامه چیزی برای فهمیدن، مفهومی برای پذیرفتن، بیانی برای شنیدن، و واژه ای برای بر گزیدن نیافتم. از نظر من نه یک راه کار است ونه یک برداشت وضعیت روزگار، این نامه نه سیاسی است ونه فرهنگی.

من به آقای فاروق فارانی درخواست می سپارم که نسل ایشانرا خود میدانند، اما نسل من واند کی دیر تر ازمن، به نسبت امروز راه میروند. این شکایت نامه ها برای هیچ نسلی خاطر برانگیز نیست، شاید شما در بستر فرهنگ و ادبیات کار تان پیامد بهتری داشته باشد !

 

***********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢۵         مارچ/فبروری 2006