کابل ناتهـ، Kabulnath
|
آرش آذیش
غزل التجاء
تو اگر می بودی لحظه را نام دگر می دادم غصه ها را به فراموشی ِ تاریخ رها می کردم و آنقدر قصه ز صبح و ز سحر می گفتم که دگرباور شب می خشکید که دگر مادر شب پیر و سترون می شد
* * *
تو اگر می بودی دگر اندیشه تماشایی بود و دگر روی شگرفی ِ اقالیم خیال حک نمی گشت به سنگ یک گور زیر این خاک سیاه سنگین نا مرادی خفته ست تو اگر می بودی یک جهان پنجره می ریخت به بیغوله ی درد و این تن شب زده از نور ِ حضور تن ِ تو پاک و روشن می شد * * *
تو اگر می بودی با تو و واژه همآغوش غزل می گشتم دست در دستِ چکامه پای با پای سرود تا به اقصای افق های زبان می رفتم بر چکادی که به همسایگی ِ عرش ِ خداست سورۀ مهر ِ تو را می خواندم * * * تو اگر می بودی در توالی ِنوازش هایت روی یک گستره از میل ِ گریز و بودن یک زمان دور تو می گردیدم و زمانی دیگر روی سجادۀ اندام پر از خورشیدت در نمازی ابدی می مردم کاش که می بودی کاش که می بودی
********* |
بالا
سال دوم شمارهً ٢۵ مارچ/فبروری 2006