داکتر اکرم عثمان

 

 

زن «ضعیفه!» یا انسان برابر حقوق با مرد؟

 

 

 

زن ستیزی در دنیای ما داستان درازی دارد. در هیچ کجای جهان نبوده است که زن به شکل از اشکال در شکنجه گاه تاریخ سلاخی نشده باشد و بار فساوت جنس مخالف را تحمل نکرده است.

 

در عهد عتیق «انکاها» قومی از اقوام امریکای جنوبی خوشگلترین دختر قبیلهء شانرا در پیشگاه تندیس خدایان شان قربانی میکردند تا به جلب رضای آنها آفات سماوی و زمینی را جلوبگیرند.

 

مصری ها همینطور همزمان با طغیان رودخانهً نیل زیباترین دختری را هفت قلم می آراستند و در کام اژدهای امواج رود نیل می سپردند تا رب النوع آبها خوشحال شود و از ویرانگری دست بگیرد.

 

در هندوستان زن حق نداشت بیشتر از شوهرش زندگی کند. هرگاه مردی به هردلیل و به هر سن و سال میمرد، همسر نگونبختش را زنده زنده در آتش می انداختند تا همزمان با شوهرش خاکستر شود. چنان رسمی را «ستی» می گفتند.

وقتیکه «رنجیت سنگهـ» یکی از فرمانروایان طایفهٌ «سکهـ» چشم از جهان پوشید دست و پای چهار زن جوانش را بستند و در برابر چشم عزاداران در آتش انداختند تا بیشتر ـ از شوهرشان در جهان نباشند.

 

اعراب بدوی ولادت دختر را در خانهً شان نحس و نامیمون میدانستند و چنان نوزادی را زنده بگور میکردند.

 

در کشور ما ـ افغانستان ـ زن را به چشم مال، مواشی و حتی شی بیجان و دست افزارخانه میدیدند و به صیغهً استعاره همینکه سخن از جفت شان میرفت بجای بردن نامش میگفتند: بُزم چنین و چنان کرد ویا کوچم آمد وشد نمود!

 

زن در معاملات متداول با کالا و جنس و دام مبادله میشد. حق انتخاب همسر را نداشت. این ریئس نرینهً خانوداه بود که خواستگار را آری یا نه میگفت و برای عرضه یا فروش دختر دم بخت، نرخ یا طویانه تعیین میکرد.

 

در بخشهای از افغانستان زن به حرمان از حق میراث محکوم شده بود و در مناطقی از وطن ما فقط می توانست نصف آنچه را که مرد تصاحب میکرد، بدست آورد.

به همین منوال در دیوان شرع یا قضا زن، یک انسان کامل به حساب نمی آمد و دوشاهد زن برابر با یک شاهد مرد بود.

زن حق نداشت که عاشق شود یا شعر بگوید، رابعه بلخی شاعرهً معروف که عاشق غلامی بنام «بکتاش» شده بود به جرم عاشق شدن بدست برادرش کشته شد و «زیب النسا» شهزاده خانم دودمان کورگانی هند همینکه دریافت پدرش مَرد دلخواه و معشوق او را از بین برده است تا آخر عمر شوهر نکرد و تا پیرانه سر باکره ماند. حزن بزرگ آن سخنسرای جاودانهً زبان فارسی دری با ابیات، قرنها را درنوردیده و بزمان ما رسیده است:

         ای آبشــــــــــــار نوحه گر از بهر چیستی؟     چین بر جبین فگنده در اندوده کیستی؟

         دردت چه درد بود که چون سـر تمام شب       سر را به سنگ میزدی و میگریستی؟

 

بدینگونه زن در تاریخ ما هرگز به استقلال رای و فردیت کاملش نرسیده و همیشه خود را موجودی معیوب، مظلوم و مغضوب پنداشته است.

اگر در صدسال اخیر کوتاه مدتهایی، زنها از حداقل حقوق سیاسی و مدنی برخوردار بوده اند مانند دولت مستعجل و بادآورده، خیلی زود برباد رفته است چه مولود عنایت رأس قدرت بوده و همزمان با زوال او، آن امتیاز ها نیز زوال پذیرفته است. از جمله شاه امان الله، ظاهرشاه و محمد داوؤد فرماندارانی بودند که در استیفای حقوق مدنی زنها اقداماتی کردند و تا اندازه ای بال و پر آن مرغان گرفتار را باز کردند ولی همان طورکه میدانیم با مخالفت شدید نیروهای بنیادگرا و واپسگرا مقابل شدند و اصلاحاتی ناسفته و نیمه تمام را تجربه کردند.

 

به این صورت زن در خاورزمین بطورعام، و در افغانستان بطور خاص، در هیچ دوره و برهه به عنوان یک انسان صاحب هویت و شخصیت و حقوق شناخته نشده و از حصار در و دریچهً تاریخ مدتی به بیرون نگذاشته است.

تاریکترین دوران ضیاع حقوق زن در افغانستان، دوران حاکمیت سیاه طالبها که به طفیل مساعدت پاکستان و امریکا برقرار شده بود و همانها هم به آن حکومت پوشالی و دست نشانده، پشت کردند چون دیدند که زیانش به مراتب بیشتر از سودش می باشد.

 

اکنون باز زنها در کشورما اجازه یافته اند که نفس بکشند و صدای شانرا بلند کنند بدین منوال باید گفت که مانند بسیاری از روندهای اجتماعی در میهن ما، وضع حقوق زن نیز در نوسان و از حرکت منظم و قانونمندی برخوردار نبوده است.

 

بدین منوال نتیجه می گیریم که تا آزادی کامل زن در افغانستانف زمان زیادی باقمیانده است و روشنفکران عدالت خواه چه زن و چه مزد وظیفه دارند که درین عرصه، بی امان و بی تأخیر برزمند و زنجیر عبودیت را از دست و پای مادران و خواهران برچینند و راه را برای تاسیس جامعه ای مدرن و مدنی باز نمایند.

به امید آنروز

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢٤         مارچ 2006