در شیونی انداختی، پهنای هفت اورنگ را

آه گرسنه کم نبود؟ آه برهنه بس نبود؟

د ست بر یده بس نبود؟ آخر، جوان لنگ را؟

خون شهیدان بس نبود؟ مرگ عزیزان بس نبود؟

در خا ک و خون ا فگنده ای، تاریخ را فرهنگ را

تا ریخ را فرهنگ را!

 

 

میراث بی ما نند را، کین گونه آ تش می زنی

با کو دکان بگرفته ای یا با نیاکان جنگ را

تا ریخ را فرهنگ را

 

کی ا شک افسوس بشر جوید دگر، شوید دگر

از دامن تاریخ تو، این لکه های ننگ را

د ست بریده بس نبود؟ آخر جوان لنگ را ؟

با کو دکا ن بگر فته ای یا با نیا کان جنگ را ؟

 

 

در خا ک و خون افگنده ای تا ریخ را فرهنگ را

تا ریخ را فرهنگ را

 

 

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢٤         مارچ 2006