کابل ناتهـ، Kabulnath


















































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 

"هـمـه رفتند از این خـانه، خدا را تو بمـان"

 

اندوهـت را مـیســــوزم...

 
 

صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

آه ...!

 

این کشـور زیبا، پیش از آنکه افغـانسـتان و خـراسـان و آریانا نام گـرفته باشـد، مـانند هـر جـا، سـرزمـینی شـکوهـمـندی بوده با باشـندگـان شـکوهـنده، شـاید هـمـینگـونه و شـاید هـم برتر و بهـتر از آنچـه اینک پس از سـده هـا فـرزندانش گمـان مـیبرند.

 

کاش مـیدانسـتیم نیاکان نیاکان نیاکان مـا هـمگـان را یکسـان مـیپنداشـتند یا آنهـا نیز مـانند مـا گمشـدگـان در نیمـه راه زندگی، خـویشـتن را فـراتر از دیگـران مـینشـاندند. کاش درمـییافیتم اینهـمـه مـرزواره هـای درونمـرزی مـیان "خـود" و "بیگـانه" را دسـتان چـه کسـانی چـرا و چگـونه کشـیده اند، و باز هـم چـرا و چگـونه؟

 

وانگهی، شـناختن یا شـناسـاندن آنهـا داروی چـه دردی خـواهـند شـد؟ مگـر یکی از بزرگـان نگـفته اسـت: از دی چو گذشـت، هیچ ازو یاد مکـن/ .../ بر نامده و گذشـته بنیاد مکـن


تا مبادا امـروز نیز به گـرو دیروز آب شــود، ببینیم اکـنون مـان چگـونه اسـت؟ آیا شمـار فـراوانی از مـا که سوگمـندانه برچسپ "اشـرف مخلوقات" را نیز هـمـانند خـال هـندوی مـیان دو ابرو، از این آیینه به آن آیینه مـیبریم، انبار باروت خـودخـواهی و خـودپرسـتی نیسـتیم؟ آیا پیوسـته برتری نژادی و زبانی "خـویشـتن" و خـواری سـرگذشـت و سـرنوشـت "دیگـران" را با هزار ترفند، در پوشش زیباترین واژه هـا، بر گسـتره بیگناهی درختهـایی که ناخـواسـته کاغذ شـده اند و سـنگهـایی که بیهـده شـیشه کمپیوتر، به فـروش نمـیگذاریم؟ (اگـر اینهـمـه کالای پوسـیده مـا در کسـادی بازارهـای بیخـریدار پذیرفته یا فـروخته مـیشـدند، دیگـر نیازی بود، هـر روز آن را مـانند پوسـت روباه در آفتاب هـمـوار کـنیم!)

 

فسـانه هـای اخم و فشـانه هـای خشم مـا سـرشـار اند از کین کهـن انبار شـده چندین سـده در برابر هـر آنکه "مـن" نیسـت. کاش یکی بیاید در گـوش این هیولای خمـار در پیراهـن و خفته در بسـتر "مـن" بگـوید: بدبخت! نگهی سوی خـود انداز که دیدن داری

 

آرمـان...

 

در بیداری، خـواب نرگسـی دیدن شـاید خفته ترین آرزو در نهـاد هـر آدمـیزاده باشـد، ولی در سزمـین مـا این نیروی سـنگ شـده تر از نیرنگ خـارا شگـفت انگیزتر از هـر گـوشه دیگـر مـینمـاید؛ چنان که گـویی خداوند مـا را نه یک سـر و گـردن، بلکه نیم تنه بالاتر از جهـانیان آفـریده اسـت. المـاسه چشمـهـای مـا هـر پدیده _برون از آیینه پیشـروی خـود مـان_ را کاه و کاربن مـیبیند و اندکی ارزانتر از هـر دو.

 

از بس به شـکیب خـودشـناسـی ویژه دسـت یافته ایم، برخـوردهـای ناسگـالیده دیگـران را هـرگز ناشـایسـت نمـیپنداریم. (دکتور سـمـیع حامد گـفته گهـرباری دارد: اگـر امـروز در برابر هـرکار، پاسخ هـرزه مـیشـنوی، باید از خـوشـی اینکه افغـانسـتان پیشـرفت کـرده اسـت، در جـامـه نگنجی. آیا دیدن کسـی که تفنگ را کـناری نهـاده و از دشـنام کار مـیگیرد، نشـانه پیشـرفت نیسـت؟) مـیگـویند دوسـتی در پای آن مژده کوتاه، به شـوخی افـزوده بود: آهسـته بگـو! مبادا آن یاوه پراگن آگـاه شـود که نخـواسـته و ندانسـته به "پیشـرفت" کمک کـرده اسـت! آنگـاه به نوســـتالژی روزگـار پیش از پیشـرفت، زنده ات را گلوله باران خـواهـد کـرد، گـرده ات را لگد باران و مـرده ات را دشـنام باران!

 

افغـانسـتان

 

خـوار شـمـردن و سـتم راندن بر برخـی از لایه هـای مـردمـی در هـمـه جـا پیشـینه شـرم آوری دارد. بسـیاری از کشـورهـا، پس از رسـیدن به پاکـیزگـی آگـاهـی جلـو هـمچـو بدکـرداریهـا را گـرفته انـد و هـرگـونه گـرایش به آنهـا را از نگـاه قـانون نابخشـودنی مـیدانند.

 

هــزار البته، چنانی که مـیدانیم "افغـانسـتان عــزیز" در این گسـتره تا امـروز "مـافـوق قـانون" تشـریف دارد. فـراوان اند بزرگـوارانی که داد از هـمسـان دانسـتن هــزاره، هـندو، پشـتون، تاجـک، ازبیک، تـرکمـن، بلوچ و ... مـیزنند، ولی بیدرنگ نژاد و زادگـاه و زبان و در فـرجـام تبهـکار هـمـزبان خـود را هــزار بار فـراتر از دیگـران مـینشـانند

 

در نگـاه نخسـت چـنان مـینمـاید کـه برخـوردهـای ناپسـند از سـوی زورمـنـدان توانا به نشـانی سـتمدیدگـان بینوا فـرسـتاده و پیاده شـده باشـند. تاریـخ گـواهــی مـیدهـد کـه گـویندگـان دشـنامـهـا و کاربـران دشـنه هـا، خـود را خیره سـرانه پاسـدار، فـداکـار و نمـاینده "مـردم" خـویش مـیـپـندارند و از هـمـان سـنگـر آتش مـیجهـانند.

 

در کـشـوری کـه باشـندگـانش رگ رگ هـمباوران خـود را زهـرفشـانی کـنند، به هـمسـایگـان، بیگـانگـان و دگـراندیشـان چـهـا نخـواهـند گـفـت و چـهـا نخـواهـند کـرد!

 

تازه اگـر بر چـهـره آسـیب پذیرترین سـتمدیدگـان کشـور نشـانه دیگـری مـانند هـندو یا سـکهـ بودن هـم دیده شـود، گپ به کجـاهـا خـواهـد کشـید؟

 

آگـاهی

 

از هـمـان دیروز به یاد داریم: لگـد پرانی کــوچـه پروردهـای ناآگـاه که هــیچ، حــتا برخـــورد رسـانه هـای نامدار درونمـرزی مـا با مـرده و زنده هـندوهـا هـرگز زیبنده نبوده اسـت. مگـر هـمـین چند دهـه پیش، بلندپایگـان وزارت اطلاعـات و فـرهـنگ و گـردانندگـان رادیو افغـانسـتان به دنبال نشـسـتهـای دامـنه دار با بزرگـان دین و دولت، بر آن نشـده بودند که آگـاهی مـردگـان هـندو را پس از نام مسـلمـانهـا و در پایان "اعـلانات فوتی" جـا دهـند، انهـم به اینگـونه: "درگـذشـت" (به جـای فـوت/ وفـات) و "سـوگـواری" (به جـای فاتحه/ ترحیم)؟

 

در سـی سـال پسـین، کج_اندیشـی فـراگیر سـیاسـی، رسـانه هـا را بیشـتر از پیش در بن بسـت ندانم_کاری نشـانده اسـت. هـنوز برخـی از نامـهـای خـانوادگی هـندوهـا با برچسـب "هـندی" و وابسـتگی به دودمـان فلان سـیاسـتمدار، آزادیخـواه یا دگـراندیش هـند، از "اعـلانات فـوتی" بازمـیمـانند. اگـر این کین کهـن برخـاسـته از کمبود آگـاهی، و کمبود آگـاهی ننگینتر از پارینه ترین فـرمـانهـای بنیادگـرایی نیسـت، چیسـت؟

 

اگـر چندین سـده پیش، بزرگترین خلیفه امـوی عمـر بن عبدالعزیز (682_720) فـرمـان داده بود که عیسویهـا و یهـ.دهـا "علامـه فارقـه" داشـته باشـند تا زودتر شـناخته شـوند؛ هـارون الرشـید (763_809) خلیفه عباسـی نیز از هـمـان چشم انداز، نشـانه زرد را بر یهـودهـا و نشـانه آبی را بر عیسویهـای باشـنده مصر پذیرانده بود، یا الحاکم بامـرالله خلیفه فاطمـی دوختن زنگـوله بر جـامـه و پوشـیدن دسـتار زرد را به یهـودهـای باشـنده مصر و اسـراییل فـرمـان داده بود و معزالدین احمد سـنجر سلجـوقی بن ملک شـاه (1084_1157)، یهـودهـای سـرزمـین ترکیه را به گذاشـتن دو پارچـه زرد، یکی در بناگـوش و دیگـری بر گـردن و به پا داشـتن یک پله کفش سـیاه و یک پله کفش سـرخ دارای زنگـوله واداشـته بود، مـیتوان هـمـه اش را به شمـار کمبود آگـاهی روزگـار پار گذاشـت.

 

پیشـینیان را بگذاریم به پیشه هـای خـود شـان، اگـر پریروز امـیر حبیب الله (1872_1919) پوشـیدن دسـتار زرد و چادر زرد را برای بازشـناسـایی هـندوهـا و سکهـ هـا از مسلمـانان؛ و دیروز پلیس مذهبی طالبان داشـتن "علامـه فارقـه" برای هـندوهـا و (زنان) سکهـ هـای درونمـرزی را بخشـی از "باید"هـای چون و چـرا ناپذیر دیدگـاه و دسـتگـاه خـود مـیپنداشـتند، اینهـا را هـم مـیشـود "یک رقم نه یک رقم" به حسـاب پس انداز "کمبود آگـاهی" انداخت، ولی امـروز که دیگـر نه از عـمـارت حبیب اللهی چیزی مـانده اسـت و نه از امـارت طالبی، چـرا بر هـندو و سکهـ افغـانسـتان هـمـانی که رفته بود، مـیرود، بلکه از آنهـم آشـکارتر، چشمگیرتر و خشـنتر؟

 

آزادی

 

از رویداد ننگین پانزدهـم سپتمبر 2007 در قلاچـه (کابل) و بازتاب گسـترده اش در رسـانه هـا، هفده مـاه نمـیگذرد:

 

"اجرای مـراسـم سوزاندن جسـد یکی از سـیکهـ هـای سـاکـن در کابل، با ممـانعت شمـاری از مـردم محل روبرو شـد و اعتراض شـدید شـرکت کـنندگـان این مـراسـم را برانگیخت. مـردم مـیگـویند محلی که هـندوهـا و سـیکهـ هـا در کابل برای سوزاندن اجسـاد خـود در اختیار دارند، در مـیان خـانه هـای مسکونی مـوقعیت دارد و دود ناشـی از سوزاندن اجسـاد، فضای آنان را آلوده مـیسـازد. امـا اقلیت مذهبی سـیکهـ و هـندو تاکید دارند که این محل، در جنوب شـرق شهـر کابل، از سـالیان زیادی به آنان تعلق داشـته اسـت. جـایگـاهی که سـیکهـ هـا و هـندوهـای کابل برای سوزاندن اجسـاد خـود در اختیار دارند، در حاشـیه جنوب شـرقی شهـر کابل مـوقعیت دارد و در سـالهـای اخیر خـانه هـا و دکانهـای زیادی در اطراف آن سـاخته شـده اسـت. نمـایندگـان سـیکهـ هـا و هـندوهـای کابل مـیگـویند، در کابل این یگـانه محل برای اجرای مـراسـم سوزاندن اجسـاد اسـت.

 

یکی از سـاکـنان محل مـیگـوید آنان چندین بار مـوضوع را با نهـادهـای دولتی و کمـیسـیون مسـتقل حقوق بشـر افغـانسـتان در مـیان گذاشـته و به گـفته او، مکتوبی از دولت افغـانسـتان دریافت کـرده اند که هـندوهـا و سـیکهـ هـا را از سوزندان اجسـاد شـان در این محل مـانع مـیشـود. امـا فـرمـاندهی پلیس کابل مـیگـوید، معـترضان، افـــرادی اســتند که ظــرف سـالهـای اخـیر در اطراف این محل خـانه هـایی را به شـکل غیرقانونی سـاخته اند. مسئول فـرمـاندهی پلیس کابل مـیگـوید، پلیس پنج نفـر از این معترضان را بازداشـت کـرده و به سـیکهـ هـا، دوباره فـرصت داده تا مـراسـم خـود را اجرا کـنند."

 

www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/story/2007/09/070917_k-ram-sikh-muslim-kabul.shtml

 

 

نام رنگین "کمـیسـیونهـای مسـتقل حقوق بشـر" که دیگـر برای کمـتر کسـی ناشـناخته مـانده اند، بایسـتی هـمـواره ندیده و نشـنیده گـرفته شـوند، زیرا اگـر راسـت بگـویند پاسخ ارتش ایالات مـتحده در افغـانسـتان را چـه دهـند و اگـر دروغ بگـویند پاسخ خداوند را. مـیمـاند یاوه هـای این کلکسـیون تمـاشـایی "نهـادهـای دولتی" که هـرگز نمـیتوانند روزگـار بهـتر از "کمـیسـیونهـای مسـتقل حقوق بشـر" افغـانسـتان داشـته باشـند.

 

روشـن نیسـت مـردم افغـانسـتان به پاداش کدامـین گناهـان، تا کجـا و تا چند اینگـونه شـکـنجه خـواهـند شـد. سکهـ یا هـندویی که در سـالهـای آشـوبزده این سـرزمـین هـرگز آب خـوش از گلویش پایان نرفت و دمـی آرام نزیسـت، اینک پس از مـرگ نیز ناآرام مـیمـاند.

 

هـنوز رنگ دوات در گزارش بالا نخشـکیده بود که پاره هـای دیگـری به رسـانه هـا راه یافتند:

 

"هـندوهـای افغـانسـتان به ویژه در شهـرکابل در معرض اذیت ناروای مـتعصبین تبعیض باور قرار دارند. آگـاهی ضعیف و رشـد نیافتن مـردم به فـرهـنگ احترام به انسـانهـا و باورهـای مختلف سـبب شـده اسـت که هـندوهـا آزار بیشـتر ببینند. کودکانی را که باید مکتب بروند، مـی آزارند. در نتیجه برای دچار نشــدن به لت وکوب وتوهین و تحقیر، خـانواده هـا ترجیح مـیدهـند فـرزندان شـان در چـهـاردیواری خـانه بمـانند. از اینجـاسـت که کودکان هـندو، از نعمـت یکی از باارزشـترین مزایای زندگی (خـواندن درس در مکتب) محروم مـیشـوند.

 

مقامـات دولتی نه تنهـا درغم این مظلومـترین قوم جـامعه نبوده و نیسـتند، بلکه با "غمخـواری" هـای خـود آنهـا را بیشـتر زیر تیغ افـراد مـتعصب مـیگذارند. از جمله برای هـندوهـای کابل محلی را در مـنطقـه پلچـرخی تعیین کـرده اند تا مـراسـم آتشسپاری را انجـام بدهـند. درحالی که در داخل شهـر کابل و در جـاهـای که هـمـواره آن مـراسـم انجـام یافته و به هیچ کس آسـیبی نرسـانیده، امـنیتی تأمـین نگـردید، آیا در دامـنه پلچـرخی که دورتر از شهـر قرار دارد، تضمـینی برای جلوگیری ازقتل دسـته جمعی هـندوهـای دردمـند و سوگـوار وجـود خـواهـد داشـت؟ کسـانی که امـنیت را در داخل شهـر حد اقل برای کوکان خـود نمـی بینند تا به مکتب بروند، کسـانی که کودکان شـان در مکتب امـنیت ندارند، آیا مـیتوانند در آن مـنطقـه مـراسـم آتشسپاری مـیت را انجـام دهـند؟ عدم غمخـواری ودرک نکـردن وظایفی را که مقامـات مسؤول به عهـده دارند، کار را به جـایی رسـانیده اسـت که هـندوهـا وطن عزیز خـویش را ترک بگـویند."

www.kabulnath.de/Salae_Charom/Shoumare_87/IscherDass-HinduwanAfghan.html

 

 

آه دیگــر

 

آنانی که از ســـپیده دم تاریخ این ســـرزمـین تا کـنون در پای هـر ناقـوس هـشـدار دهـنده بیدار زیسـته اند، برای پاسـداری از آزادی هـمدیاران شـان رزمـیده اند و خـون داده اند، در شـادمـانی هـمگـام هـمدمـان شـان بوده اند و رنج روزگـار را دوشـادوش غمدیدگـان شـکیبیده اند، امـروز با دلهـره بر دوراهه مـاندن و رفتن به چشم مـیخـورند.

 

اگـر جـای هـمباوران دیروز مـان بودیم، چـه مـیکـردیم؟ با نداشـتن دسـت سـتیز و پای گـریز، به چـه امـیدی مـیتوان دسـت و پا زد؟ سوختند، سـاختند و باز هـم در کـنار خـوب و بد مـا مـاندند. (آیا مـا که یکـســـره بهـترینهـای جهـانیم، خـدانخـواســته "بد" هـم داریم؟) آیا اینک آنهـا بایسـتی از دل_آباد خـود شـان بیرون رانده شـوند؟

 

اگـر هـندوهـا و سکهـ هـای افغـانسـتان، از دسـت مـا قـهـقـهـرمـانهـای بیمـانند، به رهـا کـردن زادگـاه شـان واداشـته شـوند، آیا آب و آتش و آفتاب، سـرو و سـبزه و سـایه، رنگ و ترنگ و ترانه، و باد و باران و توفان نفـرین مـان نخـواهـند کـرد؟

 

آگـاهی ...!

 

شگـفت اینکه تا کسـی سخن از آگـاهی به مـیان آورد، برای زمـینه تراشـی و بیگناه_نمـایی مـیگـوییم: "کشـور مـا به بلوغ فکـری نرسـیده اسـت". آیا هـیچ مـیدانیم چـرا نرسـیده اسـت؟

 

با ارج بسـیار به رفتگـان و جـاودانگـان، آیا مـیتوان آهسـته (چنانی که هـمزاد در خـون نشسـته مـان نشـنود)، خیلی آهسـته و زیر لبی از خـود پرسـیم: کشـوری که پس از سپری کـردن 5000 سـال سـرشـار از ادب، اندیشه، هـنر، هـمـت، آگـاهی و فـرهـنگ، هـر چـه مـیکـند به "بلوغ فکـری" نمـیرسـد، کجـایش التهـاب مــزمن خـواهـد داشـت؟

 

آیا در این نزدیکیهـا یا آن دوردسـتهـا، سـتاره شـناسـی، جـادو گـری، فالبینی، مسلمـانی، کافـری پیدا خـواهـد شـد که اگـر نه با راسـت، با دروغ دلاویزی بگـوید این پدیده پنجهزار سـاله رخشنــده تر از زهــره و ناهـید تان پس از چند پنجهزار سـال دیگـر به "بلوغ فکـری" مـیرسـد؟

 

واگشـایی این راز پیچیده تر از دریافت داروی سـرطان، اگـر سود دیگـری نداشـته باشـد، دسـتکم از مـوجــه هــای نگـرانی پس از مـرگ مـان کمـی خـواهـد کاسـت. گیریم چنان هـم نشـود، دمـی فـرامـوش کـردن این سخن ننگین که "مـن بهـترینم، تو بدترینی" مـانند ناگهـان آدم شـدن، به یک بار آزمـودن مـی ارزد، نمـی ارزد؟

 

[][]

 

آویــزه

 

با مـن بیکس تنهـا شـده یارا تو بمـان
هـمـه رفتند از این خـانه، خـدا را تو بمـان
مـــن بی برگ خـــزاندیده، دگـر رفتنی ام
تو هـمـه بار و بری، تازه بهـارا تو بمـان
داغ و درد اسـت هـمـه نقش و نگـار دل مـن
بنگـر این نقش به خـون شسـته، نگـارا تو بمـان
زین بیابان گــذری نیسـت ســـواران را، لیک
دل مـا خـوش به فـریبی اسـت، غبارا تو بمـان
سـایه در پای تو چون مـوج چـه خوش زار گـریسـت
کـه سـر سـبز تو خـوش باد، کـنارا تو بمـان

 

[][]

ریجـاینا (کانادا)

نهـم فبروری 2009 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٩٠          سال چهـــــــــارم              دلـــــو/ حــــوت    ١٣٨۷  خورشیدی           فبــــــــوری 2009