کابل ناتهـ، Kabulnath






















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
یه زمین چُپ  هءیں
 
 

 

میرے هونٹ چپ هءے

مــیرا منه چپ هءــے

قمچین با ت کرتی هءیں

زنجیر شور مچا تی هءیں

 

دوشیـزه ی ِ شراب و شررخیـز چگونه بود

یک جُفت نگاه ِ سبزو دل انگیز چگونه بود

گیسوی او به شانه ی من شیهه می سُـرود

آن قهقه های مست وعطر بـیز چگونه بود

لب های نازنین  به سـرم فصـل تازه کاشت

آتشـــــفشــان  ِ  وسوسه آمـیز چگونه بود

دست هـای مـن تــرانه ی آبنای  صبحــد م

پاهای من به زیر دوصـــد میز چگونه بود

باکرهء مُعذب

درچادر بی بی مهرو

در کوته قلفی  های خاد

پیراهن شاهپرک ها ی متهم را با استـنطاق می پوشید

دوشـیزهء خشم

از حدیقهء چشم

 با گلهای یاسمنی  برمنی ژوپ ِ هوس ترنم میریخت

دستش  غزل غزل

خشمش قصیده بود

پُشتش کمی برهنه و پستان نگینه بود

آن های های ِ ولوله آمـیز چگونه بود

ثورست درنهـانه ی چاکش به غـلغـله

آن وای وای رعشهء پاییز چگونه بود

طعم لگد

بوی ناخن

هوس نشستن خطکش ها بر گردن

ذوق آمیزش ِ مستـنطقه با شاخ کرگدن

نرمای زبان

لذت تنبان

 تا لامسهء مروارید ِ زخمی ، نیشکر میریخت

گرمای لب

جادوی بغل

در مصاف ِ دو حس

یکی ورد زبانش کهکشان ِسرد

یکی نوشابه اش آتشفشان ِ درد

دخترک

تا سامعهء سبز شکنجه ، منگیشکر می بیخت

اے دل ناداں  ، مرا شد زیر پا یم نردبان

آرزو کیاهءے ، به پُشت ِ زلف او شد چند سبد شرم  ارغوان

جستجو کیا هءے ، مرا شد پُشت ِ مهتاب  آشیان

مستـنطـقه

از طراوت ِ گـُل ها خمیده بود

ساقش سپیده بود

عشقش کفیده بود

اُسطوره در کجاوهء زنجیر وشهوت ِاست 

آن زخم آن حماسـهء شــبریز چگونه بود

تن را درون چشمهء افسون مــــی افگند

آن آبهـای شاد و غـزل ریز چگونه بود

ِناخن های لیمویی

رانهای عریانی

سینه های صمیمی

زرادخانهء خاد  بود در بی بی مهرو

حنجرهء مسکوتم را برمه میکرد بی هنگام

پنجرهء لبها یم را منفجر میساخت ، شبا هنگام

سرا پایش لبالب در سباؤن بود

سرا پایم لبالب غرقه در خون بود

سراپایش پُر از شادی

سراپایم پُر از پندار بربادی

که او آغشتهء نِق نِق

که من گمگشتهء هِق هق

که او سرشار زیبایی

که من قرضدار ِتنهایی

که او پشتاره اش قمچین ِ قندستان

که من پشتم شلاقستان

که او درد میفروخت با گیسوان شنگ

که من حک می شدم در سنگ

منگیشکر

همرازخنیاگر

یگانه خلاصگیر متهم در هی هی  تحقیق تا  سپیده دم

یه زمین چُپ هءے  به گرداگرد ِ من دیوار کرد

آسما ں چُپ هءے  کسی را در دلش انکار کرد

فرزندان شهید

بیرون از چار برج  پلچرخی

 بیرون از چار کنج صدارت و لتخانهء بی بی مهرو

از زیر درختهای منفجره و منقادی

بجای نان و نارنج و ابریشم

کارد و کارطوس می چندند

نع ،

باکرهء معذب

دوشیزهء فسخ

روح مرا در تاکوی های انقیاد انداختی

دست های مرا معتاد به حافظهء دستبند ساختی

از سکوت فرهود

دستمالی برای انزال تواریش بافـتی

من

بی نیشکر

در لابلای لت و لتا منگیشکر

قفس را در آه و آهنگ های اسفنجی  ،

بند بند

منفجر کردم

وتو

روحت لمیده بود

گوشت شنیده بود

منی ژوپ دریده بود

آن خر نصردینی  و یک جفت نگاه سرخ

با سینه های بسته وخیزخیز چگونه بود

هورا وعیش زمُشت بلند گشته مــی پَرد

آن ثـور نازنیـــن  و دلاویـز چگونه بود

میرے هونٹ چپ هءے 

مــیرا منه چپ هءــے    

قمچین بات کرتی هءیں

زنجیر شور مچا تیءیں

 

 

            اگست  2008

              هالند

.

با دریغ و درد که کمپیوترم برنامه زبان اردو را ندارد از اینرو بخش اردو این سروده زیبا نمی نماید.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٨٠             سال چهـــــــــارم                  سنـــبله    ١٣٨۷                 سپتمبر 2008