بهار
سال 2002م
بود
و “
سیاه سنگ
“ به
تورنتو
آمده
بود
و
در
محفل
خیرمقدم
گویان
این
شاعر
لحظه
های
صمیمی
،
در
ردیف
دوستان
و
خوش
آمدید
گویان
او
،
من
نیز
سخن
و
کلامی
گفتم
و
شادمانی
خود
را
از
حضور
پر
برکت
او
در
شهر
ما )
تورنتو (
بیان
کردم
.
بار
دیگر
که
آن
مدیح
و
خیرمقدم
را
از
نظر
می
گذرانم
و
آن
مصاحبه
یی
را
که
پیرامون
شعر
و
شاعران
ما
صورت
گرفته
بود
و
در
زرنگار
اول
ماه
می 2002م
به
نشر
رسیده
بود
؛
می
بینم
که
هنوز
آن
سخن
ها
و
گفت
و
شنود
ها
مایه
ها
و
رهنمود
های
ادبی
و
هنری
نقادانه
را
در
خود
دارند
و
بینش
صائب
و
دید
روشن
شاعر
فرهیخته
و
سرایشگر
دریافت
های
بکر
و
شاذ
را
در
موقع
شعر
و
نقد
،
می
نمایاند
.
شادمانم
که
بار
دیگر
انفاس
هنرمندانه
و
دید
نقادانه
این
شاعر
و
نویسنده
و
پژوهشگر
و
مترجم
توانا
،
درین
سطر
ها
می
وزد
و
چشم
می
گشاید
،
تا
باشد
که
به
بهانه
ی
تبجیل
و
تکریم
از
ایشان
،
از
معنویت و
فرهنگ
او
بهره
یی
گیریم
و
نشانیی “
نسل
کبک
ها
و تخم
گلهای
لب
دربا “
را
سراغی
یابیم
.
سیاه
سنگ
شاعر
برخاسته
از
اعماق
روزگار
ماست .
وقتی
اعماق
روزگار
ما
می
گویم
،
نشانه
های
بارز
این
اعماق
و
رنج
عجین
شده
در
این
اعماق
،
دیریست
که
در
جدار
اندیشه
و
تفکر
هر
انسان
با
وجدانی
نقش
خود
را
به
تماشای
دردناکی
گذاشته
است .
رنجی
که
فریاد
شده
از
اختناق
و
شکنجه
و
زندان
و
وحشت
است
و
مشخصه
روزگار
ما
همین
شقاوت
هاست
و
شاعر
خود
تا
فراسوی
این
شقاوت
ها
ره
سپرده
است
:
تمام
شهر
گورستان
،
تمام
خشتها
در
مشت /
سراپا
سنگ
قبر
و
توغ
و
شمع
و
پنجه
و
شیون /
دگر
ماتم
پی
ماتم /
کرانه
تا
کرانه
خون
و
اندوه
و
شقاوت
تا
فراسوها
/
نیایش
را
کسی
جدی
نمی
گیرد /
تو
گویی
آیت
الکرسی
بیرون
گردیده
از
قرآن /
شنیدستم
کسی
گفته
که
رستم
رفته
از
شهنامه
ها
بیرون /
زمین
سخت
،
آسمان
دور
،
هوا
تا
عرش
باروتی /
نه
زمزم
بهر
ما
پاک
است
و
نه
گنگا
به
هندو
ها
/
شعر
سیاه
سنگ
،
زندگی
اوست .
چرا
که
او
درین
شعر
ها
زیسته
است
،
درین
شعر
ها
درد
کشیده
،
درین
شعر
ها
شکنجه
شده
،
و
درین
شعر
ها
،
اما
آرمانخواه
باقی
مانده
و
جویان
و
پویان
هنوز
می
پرسد : “
چه
مانده
ستت
دگر
برجا /
ز
نسل
کبک
ها
و
اسپ
ها
وز
تخم
گل
های
لب
دریا
؟
“
سیاه
سنگ
با
قامت
آزاده
و
بلندای
سروینه
اش
،
همان
شاعر
آزاده
یی
نیز
هست
که
سال
های
متمادی
را
در
شکنجه
گاه
و
زندان
بَرده
سازان
ایدیولوژیک
گذشتاند
،
بی
آنکه
عقاب
بلند
پرواز
اندیشه
های
آزاده
جویی
او
از فرازنا
ها
به
فرودنا
،
بال
خم
کند .
او
با
شاعر
دیگر
دوران
ما )
پرتو
نادری(همزنجیر
و
زندانی
است .
اما
همزنجیری
،
واژه
یی
نیست
که
جان
مطلب
را
برساند .
زیرا
زندانبانان
،
اسارت
جسمانی
را
مراد
نداشتند .
آنها
می
خواستند
روح
آزاده
انسانهای
شجاع
و
آزادیخواه
را
به
برده
گی
و
زبونی
بکشانند .
سیاه
سنگ
و
پرتو
نادری
،
خود
را
همزنجیر
نمی
خوانند .
آنها
خود
را
زندانیان
هم
پنجره
می
دانند .
چون
سالیان
متمادی
از
قاب
یک
پنجره
کوچک
به
آسمان
و
جهان
بزرگ
پنهان
نگهداشته
شده
از
چشم
آنها
،
نگاه
می
کردند .این
منظر
کوچک
و
آن
دیدگاه
بزرگ
فراسوی
منظر
،
در
خلاقیت
های
شاعرانه
او
،
چه
بازتاب
های
از
خود
بجا
گذاشته
باشند؟
این
پرسش
در
لابلای
آثار
و
خلاقیت
های
هنری
سیاه
سنگ
،
که
هفت
سالی
را
ازان
منظر
رنج
به
جهان
نگاه
کرده
است
،
شاید
پاسخی
ارایه
کند
!
شکستن
فضای
باز
تنفس
و
تفکر
در
جامعه
که
با
چتر
خونین
هویت
باختگی
مزدوران
تجاوز
اتحاد
شوروی
پوشانده
شد
،
در
شعر
شاعران
ما
انعکاس
حزن
آلودی
دارد
.
واصف
باختری
شاعر
نامدار
زمانه
ما
این
فضای
یأس
انگیز
را
چنین
تصویر
می
کند
:
به
عنکبوت
بگویید /
به
آن
زبان
که
بجز
راویان
باد
ندانند /
نسیج
هستی
خویش /
جذام
هندسی
خط
و
سطح
و
فاصله
را /
بهر
کرانه
بگستر /
میان
زاویه
لحظه
های
تشنه
صبح /
و
بر
صحیفه
دیوار
های
سبز
بشارت /
به
عنکبوت
بگویید /
رواق
خانه
ما
بارگاه
فتح
تو
باد
/
سیاه
سنگ
این
اوضاع
را
به
گونه
دیگر
می
بیند
و
اجازه
نمی
دهد
که
عنکبوت
جذامی
اسارت
گستر
،
رواق
خانه
اش
را
فتح
کند .
او
صفا
و
هوای
خانه
خود
را
فصلی
از
بهشت
می
خواند
و
بر
عنکبوت
می
شورد
و
می
گوید
:
هوای
خانه
ما
از
بهشت
می
آمد /
صفای
خانه
ما
در
تمام
شهر
نبود /
به
عنکبوت
نگفتم
و
هیچگاه
نگویم /
رواق
خانه
ما
بارگاه
فتح
تو
باد
! /
دید
نقادانه
سیاه
سنگ
نسبت
به
روند
فرهنگی
جامعه
افغانستان
و
بدایع
هنری
آن
در
طی
بیست
سال
اخیر
با
شفافیت
بلورینی
همراه
است
و
با
دقت
و
ژرف
نگری
خاصی
راجع
به
شعر
و
داستان
و
نقد
،
دیدگاههای
خود
را
مطرح
می
کند
و
آشوب
اجتماعی
ربع
قرن
را
بی
تأثیر
بر
روند
شعر
و
هنر
نمی
داند
و
نتیجه
می
گیرد
که
در
طی
این
سالیان
آشوب
و
بلوا
،
شعر
امروز
افغانستان
نیز
به
بن
بست
نشسته
است
.
سیاه
سنگ
بر
این
نظر
است
که
سرایندگان
نسل
اول
شعر
امروز
افغانستان
چون
فارانی
،
باختری
،
ناظمی
و . . .
آغاز
گرانی
بوده
اند
که
بر
شاعران
پس
از
خود
اثر
گزارده
اند
و
این
اثر
گذاری
از
زبان
و
پیام
تا
اندیشه
و
دیدگاه
به
چشم
می
خورد
.
او
معتقد
است
چند
تن
از
همان
نسل
اول
توانستند
شهرت
و
ویژه
گی
خود
را
یکی
دو
دهه
یی
زنده
نگهدارند
اما
سرود
پردازان
نسل
دوم
نتوانستند
چیزی
بیافرینند
که
با
پیام
نسل
اول
ناهمانندی
داشته
باشد .
پرداختن
به
شعر
های
سست
عاشقانه
،
سرود
های
متوسط
عرفانی
و
کلی
گویی
های
سیاسی
و
اجتماعی
به
زور
استعاره
ها
و
سمبول
های
پیچیده
واضحاً
که
نمی
توانست
رهی
به
دهی
ببرد
.
سیاه
سنگ
جایی
که
پای
نقد
راستین
هنری
در
میان
است
،
سخت
استوار
و
بیرحم
می
ایستد
و
بر
شفافیت
دیدگاه
خود
می
افزاید
.
از
همین
جاست
که
می
گوید : “
من
آماده
ام
در
پای
این
گفته
ام
امضا
کنم
که
نسل
دوم
شاعران
ما
نه
تنها
استقلال
زبان
و
پرداخت
خود
را
نیافته
،
بلکه
به
تمام
معنا “
لکنت
هنری “
خود
را
به
تماشا
گذاشته
است .
البته
توجه
بفرمایید
نگفتم
که
در
دو
دهه
اخیر
اصلا
شعر
خوبی
سروده
نشده
،
بلکه
می
گویم
جریان
شعری
خوبی
نداشته
ایم .
از
همین
رو
شاعری
که
بتوان
او
را
نماینده
راستین شعر
امروز
افغانستان
خواند
،
به
چشم
نمی
خورد
.
خلاقیت
های
هنری
سیاه
سنگ
در
مرز
شعر
و
داستان
ره
می
زند
و
او
هم
شاعر
و
هم
داستان
نویس
است .
چه
به
قول
خودش
،
تیوری های
امروزین
،
داستان
کوتاه
را
نیز
به
ظرفیت
ها
و
ظرافت
های
شعر
نزدیک
کرده
است .
اما
خودش
در
تنگنای
گزینش
میان
داستان
و
شعر
،
نحله
دیگری
را
بر
می
گزیند
و
باورمند
است
که
سلیقه
و
اندیشه
اش
بیشتر
به
نقد
شعر
و
داستان
گرایش
دارد
.
گرایش
سیاه
سنگ
به
نقد
نویسی
مانع
ازان
نشده
که
او
از
شعر
مهجور
ماند .
او
در
مجموعه “
های
آذر
شین “
بهترین
نمونه
شعر
خود
را
عرضه
کرده
است
و
سرود
بلند “
خدا
حافظ
گل
لاله . . . “
یکی
از
چکاد
های
شعر
امروز
فارسی
است
.
به
تحقیق
و
درست
نمی
دانم
که
سیاه
سنگ
پس
از “
های
آذرشین “
چه
شعر
های
دیگری
سروده
و
چه
مقدار
اشیاء
و
پدیده
ها
و
بازتاب
ها
،
از
کارگاه
ذهن
خلاق
او
عبور
کرده
اند
و
به
تصویر
و
شعر
تبدیل
شده
اند .
اما
می
دانم
که
شعر
هایش
تأثیر
گذار
اند
،
زبان
و
بیان
استوار
و
محکم
دارند
،
پیام
هایش
پر
توان
وگویا
و
تصویر
هایش
شفاف
و
روشن
اند
.
سیاه
سنگ
در
پهلوی
شعر
های
سروده
اش
،
یک
شعر
ناسروده
نیز
دارد
،
که
تنها
مطلع
اش
را
سروده
است .
اما
تصویر
های
این
شعر
،
پیام
و
شمایل
این
شعر
،
متن
و
حواشی
این
شعر
،
همچنان
در
کارگاه
خلاقه
ذهن
شاهر
ته
و
بالا
می
رود
،
شکل
می
گیرد
و
باز
شکل
می
بازد
،
تا
به
هیأت
و
شمایل
نهایی
آراسته
گردد
و
تولد
بیابد
.
این
شعر
ناسروده
سیاه
سنگ
چنین
مطلعی
دارد : )
اگر
باران
ببارد /
بامیان
دشت
نیلوفر
خواهد
شد
. )
این
تصویر
ناب
که
پس
از
فروریختن
پیکره های
بامیان
،
در
ذهن
سیاه
سنگ
جا
باز
کرده
،
در
واقع
جوش
درون
اوست
از
صدمه
یی
که
بر
روح
و
روانش
وارد
آمده
و
تلاش
و
کنکاش
جان
و
روان
بیقرار
شاعر
است
که
می
خواهد
جای
این
خالی
بزرگ
را
به
نحوی
پر
کند .
اگر
با
سنگ
نمی
شود
،
با
فرهنگ
شود .
اگر
به
شکل
کهن
نمی
شود
،
در
شمایل
سخن
شود
و
بالاخره
به
هر
نحوی
که
می
شود
،
باید
زخم
این
خلای
وحشتناکی
که
در
روح
و
جان
ما
دهان
باز
کرده
است
،
به
شکلی
از
اشکال
التیام
یابد
.
همان
است
که
شاعر
دست
به
دامن
اسطوره
می
شود
و
از
آرمان
و
اسطوره
مدد
می
جوید
و
در
زوایای
فرهنگ
بودایی
و
عرفان
برخاسته
ازان
به
جستجو
می
خیزد
، “
نیلوفر “ را
می
یابد
و “
باران “ را
حس
می
کند
و “
بامیان “ را
می
بیند
و
تاریخ
درخشان
پارین
آن
را
با
آن
ابهت
و
آرامش
و
بی
آلایشی
بودایی
که
در
دامنش
خوابیده
است
،
در
می
یابد .
و
همه
اینها
دست
در
دست
هم
می
دهند
و
شاعر
را
در
افق
های
نیلوفری
شهود
و
اشراق
عارفانه
می
کشانند
تا
بسراید : “بامیان
دشت
نیلوفرها
خواهد
شد ! “
باران
های
شعور
و
رویاننده
گی
خواهند
بارید
و
زندگی
آماده
رویش
اندیشه
های
نیلوفری
خواهد
شد
و
با
آلایش
ها
وداع
خواهد
کرد . “
همان
گونه
که
نیلوفر
در
مرداب
می
دمد
،
در
آب
می
روید
،
بر
آب
می
آید
،
ولی
به
گل
و
لای
مرداب
آلوده
نمی
شود “
بامیان
نیز
در
جهان
چون
نیلوفری
برخواهد
خاست
و
به
آلایش
تن
در
نخواهد
داد
.
این
شگوفایی
پر
جلال
بامیان
در
کلام
شاعر
که
بر
بال
اسطوره
های
جاودانی
آرمان
انسانی
به
پرواز
درامده
است
،
سیاه
سنگ
را
قوت
می
بخشد
تا
آن خالی
بزرگ
زجرش
ندهد
و
به
جای
آن
افق
های
نیلوفرین
آرامش
و
رهایی
را
در
منظر
داشته
باشد
.
مگر
نه
همان
آسمان
بزرگ
جهان
که
با
قاب
کوچک
پنجره
زندان
شاعر
تنگ
می
شد
،
در
گشایش
دشت
های
نیلوفرین
،
وسعت
خود
را
باز
می
یابند
؟
وسعتی که
از
شاعر
دریغ
شده
بود
و
اینک
در
افق
های
بی
پایان
باران
و
نیلوفر
به
جلوه
می
نشینند
.
سه
نماد
باران
،
بامیان
و
نیلوفر
که
آرمان
و
حقیقت
مورد
نظر
شاعر
اند
،
در
یک
بیان
پارادوکسی
،
علیه
سه
ضد
حقیقت
می
ایستند :
باران
نماد
رویش
،
علیه
ضد
حقیقت
خشکی
و
نازایی
و
عقامت
،
بامیان
نماد
ماندگاری
و
تاریخ
و
زندگی
و
آفرینش
،
علیه
ضد
حقیقت
تهاجم
و
ویرانگری
و
وحشت
و
مرگ
،
نیلوفر نماد
بی
آلایشی
و
رهایی
،
در
برابر
ضد
حقیقت
زشتی
و
جهالت
و
تعصب
و
بنده
گی
.
این
شعر
سروده
و
ناسروده
سیاه
سنگ
رو
به
اوجها
دارد
،
نه
تنها
سرگذشت
دردناک
بامیان
و
خالی
های
هولناک
جنون
و
بربریت
را
روایت می
کند
،
بلکه اعماق
تاریک
کور
روان “
حقیقت
یگانه “
را
در جهانی
که
دیگر
هزار
رنگ
و
هزار
حقیقت
در
برابر
هم
به
جلوه
درآمده
اند
،
می
کاود
و
نه
از
موضع
شعار
،
بل
از
جایگاه
شعور
،
قواره
زشت
و
تاریک
اهریمنان
ضد
آفرینش
و
هنر
و
زیبایی
را
در
مقابل
خود
شان
به
نمایش
می
نهد .
افزون
بر
اینها
،
جهان
آرمانیی
می
آفریند
که
همواره
انسانها
آن
را
می
جویند
و
بدان
سو
رو
دارند
.
و
سخن
پایان
،
این
گفته
سیاه
سنگ
را
که
می
گوید
ظرفیت
داستان
کوتاه
گاهی
با
ظرافت
های
شعر
پهلو
می
زند
،
می
توان
چنین
برکشید
که
شعر
بامیان
او
نیز
ساحت
شعر
و
داستان
را
توأمان
در
می
نوردد
و
سطر
های
بعدی
را
به
انتظار
نگهداشته
است
. ****
|