کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 

« به جایی میروم کانجا نباشد نابرابر، کج، ترازو ها»!

 

نیلاب مـــوج ســــلام

 

 مرا ز آتشفشانهای بلند برجهای کوه

                                       ـ گرد شهر ـ

همان شهری که رفته خاک پاکش جاودان برباد

کرا گویم؟ خدای من؟

                       غریو

                             آب

                                می آید

 

                                   صبور الله سیاه سنگ

 

اگر یک سال پیش به تجلیل از شخصیت و کار نامه های داکتر صبور الله سیاه سنگ فراخوانی بیرون داده میشد ( گرایشهای ناهمگون سیاسی را که به یکسو بگذاریم )، دست به قلم نه میبردم و آنچه را که اکنون مینویسم، نه مینوشتم. این نکته را سیاه سنگ گرامی نیکو میداند.

نخست، بی آنکه پیش خود دلایل مقنع داشته باشم ـ بر بنای مصلحت جویی و یا برای اینکه به این بهانه چند تنی به تایید من بپردازند ـ به ستایش از شخصیتی بر نه میخیزم و دو دیگر، مسایلی که در وابسته گی با شماری از مسایل در تاریکی به سر میبردند، جامه یی از « جنس آفتاب » به بر کردند و من آن را « حقیقت » خواهم نامید.

به چه پیمانه باید از روزگار و جنجالهایش سپاسگزار باشم که فرا راهم قرار گرفته، برای دست یافتن به « حقیقت » از آب و آتشم میگذرانند. گاه میپندارم که « حقیقت »، ستارۀ درخشانی در آسمان پر پهناست که دور و دورتر میرود. گاهی هم گرمی آن در قلبم محسوس و ملموس میگردد؛ نیرویم میبخشد برای ره زدن به سوی فردا های روشن و بدین منظور سنگ و سنگچه از فرا راه برداشتن و آموختن و باز هم آموختن از برای « شناختن » را شناختن تا بتوان شناختاندن.

 

سال 1371 خورشیدی بود که برای بار نخست نام داکتر سیاه سنگ را در سرزمین که هنوز « خاک پاکش جاودان برباد » نه رفته بود، شنیدم. خواهرم لونا سلام که در آن زمان به صفت ادیتور در روزنامۀ « کابل تایمز » کار میکرد، سروده یی را به من به منظور نشر در مجلۀ قلمی « بهاران » سپرد و یاد آور شد که از صبور الله سیاه سنگ است:

 

 ز من مپرس که گلها چگونه میخندند

ز من مپرس بهار از چه راه می آید

 

ز من بپرس که بلبل چه گونه میمیرد

ز من بپرس که باران چه گونه میبارد*.

 

و اما آنچه سیاه سنگ را امروز به پندار من از شماری آفرینش گران ما متمایز میسازد،اینها اند:

1. سیاه سنگ جرأت و شهامت بیان اندیشه هایش را دارد و آنهم با نام خودش؛

2. سیاه سنگ تبعیض نمیشناسد و چه اندک میشود روز تا روز شمار آنهایی که خویشتن را از وابسته گیهای رادیکالی جنسی، نژادی، قومی، محلی، زبانی و امثالهم که به بروز تبعیض و خشونت میانجامد، رهانیده باشند؛

3. سیاه سنگ بی آنکه زن را در محدودۀ " زن " بودنش محصور سازد، به صفت یک انسان در جامعه  ـ از نگاه حقوقی مساوی با مرد مطرح میسازد: در برگردانها، سوگنامه ها و پژوهشهای وی بر میخوریم به جوهر انگاره یعنی ستیز با بنیاد گرایی و ارج گذاشتن به زن نه " تنها" به خاطر « مادر » و « خواهر » بودن او؛

4. سیاه سنگ با درد آشناست: تنها آن گاهی که درد را« به معنای واقعی » آن شناختم میتوانم، به یاری انسان دردمندی بشتابم و به دور از هر گونه تنگ نظری رسالتم را در برابر وی انجام بدهم. میان « رسالت ادا نمودن » و

« منت گذاشتن » هفت کوه و دریا در میان است.

چهار نکتۀ مطرح گشته در بالا در این مصراع شعر آزاد « خداحافظ »ی سیاه سنگ چکیده میشوند:

« به جایی میروم کانجا نباشد نابرابر، کج، ترازو ها»!


سیاه سنگ نقد مینگارد، شعر میسراید، داستان مینویسد، سوگنامه می آفریند، برگردان میکند، پژوهش و مصاحبه انجام میدهد، روی به تاریخ نگاری ( با آنکه خودش خویشتن را تاریخنگر میخواند تا تاریخنگار ) می آورد و تحصیل کرده است در رشتۀ طب و در تمام این ساحات به شیوۀ تخصصی می آفریند. اگر سیاه سنگ یک اروپایی میبود شاید اروپاییان ( نه آن شماری که « من از دیدار تان بسیار خوشنودم *» را بر لب میرانند ) دیگرگونه با این ذهن، اندیشه، زبان، پویش و سرایش بر خورد میکردند. و اما سیاه سنگ ( نه واژۀ « خوشبختانه » را میتوانم به کار ببرم و نه

« شوربختانه » را ) از سرزمینی می آید که اذهان مردمان برون مرزی  و منجمله روشنفکران و فرهنگیانش از خنجر زنی، خونریزی، آتش افروزی، ویرانی و تباهی در امان نه مانده است.

 

بی آنکه آثار داکتر سیاه سنگ را در یک بخش بندی ـ که سزاوار پژوهش ژرف میباشد ـ بیاورم، به صفت یک خوانندۀ آثار جدی روی آثاری از او که من با آنها آشنا میباشم و از نظر من برجسته گیهای متبارز دارند، به گونۀ نمونه مکث مینمایم.

 در نبشته های سیاه سنگ بار بار به سمبولها بر میخوریم: پیام را باید دریافت؛ از همویی که قوت اندیشه اش به مدد زبانش دیوار های آهنین محدودیت را در هم میشکند.

به پندار من باید ویرانگری برای روشنگری را چنان تایید کرد که ستیزه جویی  برای برتری جویی را نفی.

 

ـ سیاه سنگ در « مرز گور و گنگا » از زبان روح دخترکی که قربانی جنگ بر افروخته در عراق شد، نامه یی مینویسد: عبیری که مورد تجاوز قرار گرفت، به گلوله ها بسته شد و در فرجام به خاطری که قصه غمینترین برچسپ خورده باشد، به آتش کشیده شد. او نامه یی مینویسد که نمیتوان تنها نام « نامه » را روی آن نهاد. آن را باید خواند تا فهمید که بر مظلومان عراق چه رفته است و به ابتکار و مهارت نگارندۀ سوگنامه پی برد.

سوگنامۀ « عبیر » سمبولی میشود برای تصویر پردازیی به خون و آتش کشیدن هزاران دختر، هزاران زنی که در عراق چون در افغانستان، فلسطین و دهه ها پیش در ویتنام و... مورد تجاوز تجاوز گران قرار گرفته اند. سیاه سنگ به پدافند انسان مظلوم و ستمکش برخاسته یعنی انسانیترین عمل را انجام داده است.

عبیر چهارده ساله میتوانست دختری باشد از افغانستان.

 

ـ با خواندن نقد نامۀ « اگر پیکرۀ بودا بر جا میبود ...»، که پاسخی هست به نقل قولهای آقای مخملباف یا بهتر است بگویم هذیان گوییهای این آقا، خوشوقت شدم که سیاه سنگ را در کنار مان داریم. 

توجه نمایید به دو ابراز نظر ِ ( به گونۀ مثال )آقای مخملباف، سازندۀ فلم « سفر قندهار » که در  نبشتۀ « بودا از شرم فرو ریخت » در مورد افغانستان آمده:

. « در سال 2000 در جشنوارهء پوسان در كشور كرۀ جنوبي حضور داشتم و در پاسخ اين سوال كه فيلم بعدي تو درباره چيست، ‌گفتم: دربارهء افغانستان؛ و بلافاصله مورد اين پرسش واقع ‌شدم كه افغانستان چيست؟»

. «افغانسـتان دختر زيبايي نيست كه دل هزاران نفر عاشـق را بلرزاند، متاسفانه افغانسـتان امروز بسان پيرزني است كه هركه طمع نزديك شدن به او را داشته باشد با محتضري روبرو خواهد شد و هزينهء اين محتضر را كسي كه آن را روي دست خود يافته است مي‌ پردازد.».

(برای خواندن پاسخهای سیاه سنگ، به نقد نامۀ « اگر پیکرۀ بودا بر جا میبود ... » روی آورده شود.)

در مجموع، نقد های سیاه سنگ را میشود، نمونه در ساحت نقد نگاری ادبیات افغانستان پذیرفت.

 

ـ پژوهش « نیرنگهای گناه در بیگناهی رنگها » در پنج بخش، یکی از ژرفترین و ارزشمندترین پژوهشها در وابسته گی با حمل « علامۀ فارقه » توسط هندو های افغان از سوی طالبان هست که پرسشهایی را در وابسته گی به اینکه طالبان حمل « علامۀ فارقه » بر هموطنان ما را از کجا آورده بودند، حل میسازد و پرسشهای تازه یی را مطرح.

 

ـ و نیز نمیتوان از این حقیقت چشم پوشی کرد که سیاه سنگ از نخستین کسانی است که ما را با برگردان سرود ها و تصنیف آهنگهای که از آنها عطر آزادی و برابری بر میخیزد با نابترین اندیشه ها و افکار نویسنده گان و شاعران انسان گرا آشنا ساخته هست. از « سوگسرود پناهنده گان » ی « ویستن هگ ادین»  تا « برگۀ شناسایی » « محمود درویش » از « هنوز کابل را ندیده ام » ی « رحمت شاه سایل» گرفته تا « بهار مانیلا » ی « الن گ. ابرینتوس » از « اندوهکده » ی « یا چی شیلی » گرفته تا « اگر می آیی » ی « جاوید اختر » تا « چکامه یی برای هزار دستان » ی

« جان کیتس ».

 او پلی میشود برای انتقال پیامهایی که همه در حقیقت منشور جهانی را که هر گونه تبعیض و خشونت را در برابر افراد بنا بر داشتن نسب، جنس، رنگ پوست، مذهب، زبان، موقعیت سیاسی و اجتماعی شان محکوم مینماید، باز میتاباند.

در هر جایی که خشونت نفس میکشد، از همه سو ناله یی بر میخیزد که بیداد زمان را ترانه سر میدهد. حتا در حالی که جورج دبلیو بوش و همگامانش با انسان ستیزیهای « بدون مرز » هر چه بیشتر در باتلاق جنایات و اشتباهات فرو میروند، هستند امریکاییهای چون « کارین اتلس داتر »که جسورانه « من بیگناه نیستم » را میسرایند.  پس به خاطر خشونت دولتمردان امریکا نمیتوان مردم امریکا را مورد نفرت قرار داد. توجه نمایید به پارچه یی از « من بیگناه نیستم » که از سوی سیاه سنگ برگردان شده:

« ...

در گمگوشه گوانتانامو

در افغانستان

و در عراق

زندانیان را شکنجه میکنیم

و هوای بخشوده شدن داریم

زیرا

آنها در زندانهای فراسوی مرز های کشور های مان افتاده اند

...»

 

آرزو های صبور الله سیاه سنگ عزیز که سنگلاخیترین راهها را استوار و شکوهمند پیموده و در برابر دشواریها چونان کوهی ایستاده، تحقق یافته باد!

 

نیلاب موج سلام

برلین، جولای 2008

 

 

اهدا به داکتر صبور الله سیاه سنگ

16 جنوری 2008

 

آواز خوان: ژافیر نایدو

از البوم « تلگرام برای ایکس »

برگردان از آلمانی: ن. م. سلام

 

این راه***

 

 

پس به امتداد این جاده رفتم

و جاده به بحر منتهی میشد

آهنگی را که دیشب خواندی

اکنون، در من غوغا میکند

تنها چند گام دیگر من در آنجا میبودم

با کلید این در

 

این راه، راه آسانی نخواهد شد

این راه، راه سنگلاخی و دشوار خواهد شد

با خیلیها موافق نخواهی بود

اما این زنده گی خیلی بیشتر برای پیشکش دارد

 

این تنها چند لحظۀ کوتاه بود

برای لحظه یی من  آنجا نبودم

سپس یک گام کوتاه برداشتم

و آن گاه برایم روشن شد

 

این راه، راه آسانی نخواهد شد

این راه، راه سنگلاخی و دشوار خواهد شد

با خیلیها موافق نخواهی بود

اما این زنده گی خیلی بیشتر برای پیشکش دارد

 

کسانی پامالت میکنند

کسانی دوستت میدارند

کسانی خویشتن را فدایت میکنند

کسانی دعایت میکنند

بادبانت را باز مکن

آن گاه که باد بحر را خشمگین میسازد

 

کسانی پامالت میکنند

کسانی دوستت میدارند

کسانی خویشتن را فدایت میکنند

کسانی دعایت میکنند

بادبانت را باز مکن

آن گاه که باد بحر را خشمگین میسازد

 

این راه، راه آسانی نخواهد شد

این راه، راه سنگلاخی و دشوار خواهد شد

با خیلیها موافق نخواهی بود

اما این زنده گی خیلی بیشتر برای پیشکش دارد.

 

این راه، راه آسانی نخواهد شد

این راه، راه سنگلاخی و دشوار خواهد شد

با خیلیها موافق نخواهی بود

اما این زنده گی خیلی بیشتر برای پیشکش دارد.

 

این راه، راه آسانی نخواهد شد

این راه، راه سنگلاخی و دشوار خواهد شد

با خیلیها موافق نخواهی بود

اما این زنده گی خیلی بیشتر برای پیشکش دارد.

 

این راه

 

این راه، راه سنگلاخی و دشوار خواهد شد

با خیلیها موافق نخواهی بود

اما این زنده گی خیلی بیشتر برای پیشکش دارد

 

این راه

 

Xavier Naidoo - "Dieser Weg"
Album: "Telegramm für X" (2005)


Also ging ich diese Straße lang
Und die Straße führte zum Meer
Das Lied, das du am letzten Abend sangst
Das spielte nun in mir
Nur ein paar Schritte und dann war ich da
Mit dem Schlüssel zu dieser Tür

Dieser Weg wird kein leichter sein
Dieser Weg wird steinig und schwer
Nicht mit vielem wirst du dir einig sein
Doch dieses Leben bietet so viel mehr

Es war nur ein kleiner Augenblick
Einen Moment war ich nicht da
Danach ging ich einen kleinen Schritt
Und dann wurde es mir klar

Dieser Weg wird kein leichter sein
Dieser Weg wird steinig und schwer
Nicht mit vielem wirst du dir einig sein
Doch dieses Leben bietet so viel mehr

Manche treten dich
Manche lieben dich
Manche geben sich für dich auf
Manche segnen dich
Setz dein Segel nicht
wenn der Wind das Meer aufbraust

Manche treten dich
Manche lieben dich
Manche geben sich für dich auf
Manche segnen dich
Setz dein Segel nicht
wenn der Wind das Meer aufbraust

Dieser Weg wird kein leichter sein
Dieser Weg wird steinig und schwer
Nicht mit vielem wirst du dir einig sein
Doch dieses Leben bietet so viel mehr

Dieser Weg wird kein leichter sein
Dieser Weg wird steinig und schwer
Nicht mit vielem wirst du dir einig sein
Doch dieses Leben bietet so viel mehr

Dieser Weg wird kein leichter sein
Dieser Weg wird steinig und schwer
Nicht mit vielem wirst du dir einig sein
Doch dieses Leben bietet so viel mehr

Dieser weg

Dieser Weg ist steinig und schwer
Nicht mit vielem wirst du dir einig sein
Doch dieses Leben bietet so viel mehr

Dieser weg.     

اشاره ها

* این سروده چنین در سرخط مجلۀ قلمی « بهاران » که مسوولیت نشرش را داشتم، شمارۀ  مسلسل 45 (شمارۀ بهاری سال 1371 خورشیدی ) به نشر رسیده بود.

** اشاره یی به شعر « من از دیدار تان بسیار ...» که سیاه سنگ برگردانش نموده. در پارچه یی از آن چنین آمده:

« ... جهانگردان چشم آبی

به هر نا آشنایی میتوانند گفت

ـ من از دیدار تان بسیار خشنودم

ـ و ساحلهای تان زیباست.

 

ولی در زیر لب گویند

نمیدانند الکول چیست، وحشیها

هنوز آن سوی تاریخ اند ... »

*** « این راه ژافیر نایدو » که پیوست آن معرفینامۀ مختصر نایدو ( نگارش: دسامبر 2007) نیز هست، در آرشیف وب سایت « کابل ناتهـ » محفوظ میباشد. مقال و برگردان در نامه یی به داکتر صبورالله سیاه سنگ اهدا شده بود.

 

و

« در مرز گور و گنگا »، « اگر پیکرۀ بودا بر جا میبود »، « نیرنگهای گناه در بیگناهی رنگها »، « اگر می آیی » و « من از دیدار تان بسیار ... » در آرشیف وب سایت « کابل ناتهـ » و « اقلیم ناشناس »، « سوگسرود پناهنده گان »، « برگه شناسایی »، « بهار مانیلا »، « اندوهکده » و « من بیگناه نیستم » در آرشیف وب سایت « فردا » محفوظ اند.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٩             سال چهـــــــــارم                   اسد    ١٣٨۷                 اگست 2008