کابل ناتهـ، Kabulnath


















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 

داکتر سیاه سنگ دو عیب بزرگ هم دارد!

 

نجیب الله دهـــــزاد

 

خانم فریبا آتش طی نامۀ برقی از منی ناشاعر نیز خواسته است جایگاه داکتر صبورالله سیاه سنگ را در برج ادبیات افغانستان موقعیت یابی نمایم. او یادآور شده که برداشت ها، نوشته ها، خاطره ها و نظریات از طریق سایت فرهنگی کابل ناتهـ، که توسط دوست و هموطن گرامی، آقای ایشور داس اداره میگردد، بازتاب خواهند یافت. ابتدا حتی فکر کردن در مورد عظمت این سوژه برایم یک مقداری سخت بود. واقعاً ترسیده بودم، آیا من هم میتوانم در سوچ های بالای ادبیات دست بزنم؟ این خواهر فریبا آتش آیا صادقانه میخواهند خونم را بخشکاند؟ نه، بابا، راحت بنویس، برق برج ادبیات اصلاً کشنده نیست!

 

آقای ایشورداس سلام،

ضمن آنکه نمیشود این گونه ابتکارات عالی تان را ستایش نکرد، باید متذکر شد یک اندازه هم مراقب خود تان باشید. پشت پا زدن به یکی از پایاترین سنت های جامعه شرقی، که همانا تجلیل از مرده گان است، میتواند در نزد مخلوق پروردگار بدعت درشت تلقی شود.

 

مرد خدا! تجلیل از یک آدم زنده، یعنی به دست خود دشمن خریدن! حالا اگر در مورد فلان نویسنده یا شاعر فقید و مرحوم میفرمودید که اصلاً اشکالی نداشت؛ چند سانتی سطر نی که چند متر مقاله میشد نوشت، اما گرامیداشت از یک آدمی در قید حیات، به همان اندازه سخت است که غیبت کردن در پشت دو هزار مرده کفن پیچ.

 

حالا اگر بگویم سیاه سنگ سلطان نثر نوین افغانستان است، کسی خواهد پذیرفت؟ نه، اصلاً پذیرفتنی نیست؛ زیرا نباید سلطان و رعیت از هوای یک اتموسفیر تنفس نمایند. وقتی از فعالیت های چشمگیر نویسنده، شاعر، یا داستان نویسی که قبلاً به رحمت خدا پیوسته باشد، تجلیل نمایی، رشک بر هیچ هم- مسلک حسود او غالب نخواهد شد؛ برای آنکه میداند این تجلیل ها هر قدر هم که طولانی باشند، سرانجام یک هفته بعد از خاطره هر آدمی فراموش میگردد؛ ولی نمیتواند تکرار برشماری برازنده گی های صاحب نفس های تپنده را تحمل کند. برای چه؟ برای اینکه "روزگار"- به حکم تجربه- تا هنوز چشم تماشای نابرابری "سنگ" و "کلوخ" را نداشته است.

 

سخن گفتن در مورد یکی از فرماندهان اقلیم قلم؛ آنی که بر طول و عرض اراضی ادبیات مسلط باشد، نه کار منی ناپخته است، و نه از صلاحیت این خامۀ خام.

 

اندک افرادی میتوانند انکار نمایند که سنگینی ارزش های ادبی داکتر سیاه سنگ کمتر از سنگ های لاجورد بدخشان نیست.

 

او را در یک تعبیر سالم، میتوان پزشک بخش جراحی ادبیات افغانستان خواند. برخلاف روال معمول، او سنگ های معایب را از کیسۀ مغز بیماران فرهنگ بیرون میکشد، تیغ نقدش هر قدری که دانش ادبیات معالجوی اجازه دهد، برنده است و خواهد بود.

 

همانگونه که امروزیان نمیتوانند ارزش های مولانا، حافظ و فروسی را با هم مقایسه کند، آینده گان نیز نخواهند توانست باختری، زریاب، عثمان، پرتو، سیاه سنگ، نورانی و جوانترهای دیگر را برابرسنجی نمایند. هر گهر ارزش خودش را دارد، و سیاه سنگ هم که مستثنا نیست، تقدیرش با همین قاعده گره خورده است.

 

اگر شخصی در عرصه های نقد، شعر، داستان، طنز، موسیقی، جامعه، تاریخ، سیاست - و فوق همه- انسانیت، قلم میراند، در واقع گهری است هشت رخ، درست مانند یک توته کاربن خالص! که واصف پرتوش تنها میتوانند زریابنده گان وادی فرهنگ باشند و بس.

 

دمی که "ایمیل ســــیزدهم" این نویسنده در "ان باکس" مغزم تشریف آورد، یا آن موقع که در "مرز گور و گنگا" مغموم و پریشان دیدمش، دیگر شکی برایم باقی نماند که دغدغۀ بشری او مثل خونی است که میتواند در دورترین رگ های اندام شرق جاری باشد. با مروری بر نبشته های تلخ و افشاگرانۀ این آقا، هیچ مومنی قادر نیست درستی این عبارت را منکر گردد: "حجرالاسود" و "حقیقت" دو روی یک سکه اند.

 

از سنگ صبور هجرت نه سیمایی دیده ام، نه صدایی شنیده ام، با وجود این، و با استناد به نبشته هایش، تصور میکنم، باید مردی باشد پرخاشگر و آشتی ناپذیر. وقتی انگشتانش را روی کیبورد کمپیوتر می فشارد، سرخی و کبودی صورت هر گندم نمایی را در صفحه سکرین مقابل میشود به راحتی تماشا کرد!

 

این روز ها سوگمندانه خبر بدی هم داریم، "آزادی را به مریخ تبعید میکنند". مطمیناً داکتر سیاه سنگ از جمله اولین هایی است که درد خبر فوق زجرش میدهد. آیا دیده گان خسته او دیگر اشکی برای گریستن دارند؟

 

علیرغم اینکه ویژه گی های فرهنگی- هنری این دوست گرامی مانند باران رحمت بر مزرعه ادبیات مان میبارد؛ او اما دو ویژه گی ناپسند هم دارد. با آنکه میدانم عیب مردان پوشیده به؛ ولی نمیشد از این دو عیب بزرگ او چشم بپوشم: اول اینکه؛ حقیقت، میوه درخت باورش تلخ است، و این چیزیست که امروزه نه مارکیت دارد و نه مشتری! و دوی دیگر؛ این فرزند سادۀ شرق می انگارد، "آزادی" میراث اجداد اوست، و نباید به دست هیچ دبیلو دلالی در حـــراج اتمی دنیا فروخته شود!

 

عمرش آمویی، همت اش پامیرین باد!

 

***

کابل

سرطان سیزده هشتاد و هفت

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٩             سال چهـــــــــارم                   اسد    ١٣٨۷                 اگست 2008