سلامت باشد فرهنگی مرد گرانقدر
جناب ایشورداس با چنین تصمیم نیک و بزرگ و اقدام شایستهء شان در مورد راه
اندازی برنامهء ویژه بنام داکتر سیاه سنگ این نخل برومند بوستان آ د میت .
بدون هرگونه تکلف و زیاده گویی داکتـر سیاه سنگ از شمار آنانیست که
سزاوارهـر نوع تجلیل و بزرگداشت است .
میخواهم بگویم که من آن
شایستگی را در خود نمیبینم تا در مورد نوشته ها و کارهای فرهنگی صبور سیاه
سنگ که یکی از سرامدان روزگار ما در سخن و ادب است چیزی بنویسم، چه نوشتن و
پرداختن به کار های او شایستهء زبان و قلمی است، همسطح با زبان و قلم خودش
که این قلم از آن شمار نیست؛ اما بیمورد نمیدانم که خاطرهء اولین دیدارم را
با وی بهانه ساخته حرفی چند در موردش رقم زنم.
سیاه سنگ، این تربیت شده و
رشدیافته در سرزمین انسانستان را برای اولین بار سال
1370
خورشیدی روزگاری که سرپرستی ریاست نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ را عهده دار
بودم، در دفتر کارم ملاقات کردم. با رزاق مامون آمده بود. نمیدانم آفتاب از
کدام سو سرزده بود که گذر سیاه سنگ طرف ادارهء نشرات افتاده بود. ملاقات
بسیار مختصر بود، چون کاری داشت وعده دیدار بعدی گذاشتیم.
از شما چه پنهان با اینکه
برخورد مودبانه و شیوهء صحبتش برایم زیاد گوارا و دلپسند بود، اما باخود
فکر کردم که آمدنش حتماً تقاضای چاپ و نشر کدام اثرش را به دنبال دارد زیرا
اکثر دوستان فرهنگی فقط بخاطر چاپ آثار شان آنطرفها میآمدند. اما چه عجب که
برداشت و تصورم در مورد این بزرگوار درست از آب بدر نشد. همان یکبار آمدن
اولین و آخرین آمدنش در نشرات بود، دگر ندیدمش. روزی از مامون سراغش را
گرفتم گفت آدم مصروفیست کمتر دیده میشود .
بعداً ازجایی شنیدم که مغرورست
کسی را تحویل نمیگیرد. به هـر حال برای دیدنش بی میل نبودم اما بار دیگر
اقبال دیدار میسر نشد و آن آشیانهء کوچکی هم که برای فرهنگیان و قلمبدستان
بوجود آمده بود با تغییر نظام و آمدن مجاهدین به آتش کشیده شد و بر باد رفت
و من که در آخرین روزهای کارم دریافته بودم که سیاه سنگ نه مغرور و بلند
پرواز بلکه نهایت کم توقع است و هیچگاه نمیخواهد سبب زحمت و درد سر کسی
باشد، ماندم و حسرت دیدارش.
دو یا دونیم سال بعد داکتر
سیاه سنگ را در پشاور دیدم. او در یکی از ادارات مربوط سازمان ملل کار
میکرد و من مانند سایر مهاجرین در بدر به دنبال کار و نان. برخوردش مانند
همان دیدار اول با نهایت ادب و آمیخته با فروتنی بود. فکر میکنم یکی دو بار
دیگـر هم دیدارهای کوتاه داشتیم و بعد مقدرات وی را به کشور کانادا و مرا
در آخر دنیا نزدیک به قطب شمال در کشور کوچک دنمارک مهاجر ساخت. در اینجا
فرصت برایم دست داد تا ازطریق نوشته هایش با شخصیت و کرکتر، اهلیت، دانش و
فضل این عاشق ودلباختهء انسان و انسانیت عمیق و دقیق آشنا شوم و دریابم که
سیاه سنگ نه تنها بلند پرواز ومغرور نیست بلکه چونان شاخ پربار و بر، سر بر
زمین و فروتن است. اینکه در آن روزگار خود را به هـر در و دیده نمیزد، نه
از سر کبر و غرور بلکه از حد اعلای مناعت نفس بوده است. وی کمتر میخواست تا
برای هـر نشریه ای بنویسد و نامش در هر کجا جا داشته باشد که این خصوصیت را
تا هنوز حفظ کرده است. بنام یکی از مسولین نشرات در آنوقت با صراحت میتوانم
بگویم که بودند تعدادی از نویسندگان که با تلاش زیاد ( تلاش چه که با حرص
بی پایان) میخواستند نه اگر در هـرماه ، در هر دو سه ماه چیزی از آنان به
نشر برسد، در حالیکه سیاه سنگ چنان کم توقع بود که گاهی هم اثری برای نشر
به نشرات نسپرد .
با خلوص نیت میخواهم بگویم که
بنده در هراثر و نوشته سیاه سنگ تجلی روح انسانیت را میبینم. بهمین دلیل
یکی از مشتاقان نوشته هایش هستم و با خواندن هر اثرش روح تازه در وجودم
میدمد.
عمراو را طولانی و قلم پربارش
را پربار تر میخواهم.
سی جون دو هزار و هشت
|