چراغ ادب دوباره روشن می شود
در رگهای تاکستان مغز
خوشه های انگوردانش
خمستان اندیشه
شراب واژه های سخن
صبور
ساقی نقد
ساغر منطق
سپیدار قلم
سیاه سنگ
سنگی خاراتر از صخره های
چکاد هندوکش
پنجه های عقاب افکار بلند
پرواز
قله های خورشید
زادگاه صبور
دوباره پیغام از قرن چهارم
جدایی می دهد
و با انگشت کهن تاریخ
اشاره می کند
بر درگاه محمود
وانجا که با خط یاس نگاشته
شده
"شهرغزنین نه همان است که من
دیدم پار"
ولی
اشک تاریخ
خامه صبور را
با سرانگشتان یادگار
پر کرده همی گوید:
آنکه
به سبک فرخنده صبورانه
بنویسد
بر این نیم مصراع
"شهرغزنین نه همان است که من
دیدم پار"
خط درشت میکشد
ومی نویسد
زادگاهم آئینه سکندر روزگار
است
که از محراق آن
پژواک فریاد تاریخ
به گوش اسپان سرکش
داغگاه می رسد
آهسته می آید
شلاق قلم صبور سیاه سنگ
بر پشت اسپ کاغذ
و مهر داغگاه محمود را می
نوازد
در گوش امواج گذشته کهن
مهر گم شده آن داغگاه را
غیر از سیاه سنگ
کسی نیست کو بیابد
و بر یالهای سرکش ترین
اسپهای نجابت
در دری فشاند
چراغ افروخته ای را که به
خموشی میرود
دگرباره روشن می کنی
هرگز مباد خاموش
آن آتش همیشه
***** |