من شاعر ، نويسنده يا منتقد
نيستم که خودم را در حد پرداختن به کارهاي داکتر صبورالله سياه سنگ بدانم،
اما جملاتي را که اينجا مي آورم، شايد بتوانند گوشه يي از ارادتم را به اين
نويسنده بزرگ بيان کنند.
در غربت در سال هاي آغاز همين
دهه با کارهاي آقاي سياه سنگ و بعد با خودش -از راه ايميل، تيلفون و صحبت
هاي راديويي- آشنا شدم. تمام اين آشنايي ها برميگردند به سال هاي
١٣٨١
و ١٣٨٢
زمانيکه به انترنت و نوشته هاي آقاي سياه سنگ دسترسي نداشتم و بر حسب تصادف
"کتيبه رباطک" آقاي سياه سنگ را در فصلنامه "نقد و آرمان" خواندم. قبل از
آن نه با اين نام آشنا بودم و نه هم خواننده بحث هاي طويل و سر در گم در
زمينه پژوهش پيرامون آثار باستاني و باستانشناسي .
اما "کتيبه رباطک" برايم از آن
دست ريسرچ هاي طويل و سر در گم نبود. "کتيبه رباطک" با نثر شيرين ، قصه
دلنشين و صحنه پردازي هاي جذاب سبب شد که نه تنها باري به پژوهشي در زمينه
آثار باستاني علاقه بگيرم بلکه اينسو و انسو به جستجوي نوشته ها و آثار
ديگري از نويسنده "کتيبه رباطک" برايم. اگر مبالغه نکنم، از آن وقت به بعد
کمتر نوشته يي از داکتر سياه سنگ در کمتر سايتي برايم ناخوانده مانده است .
وقتي نوشته يي از آقاي سياه
سنگ را ميخوانم، خودم را به جاي نويسنده مييابم. هميشه حرف دلم و پاسخ دلم
را از از نوشته هاي او خوانده ام و هميشه او را چون ايينه يي در برابر
برداشت ها و دريافت هاي خود ديده ام.
نوشته هاي آقاي سياه سنگ اگر
بحث اجتماعي يا سياسي، سخن جدي يا عاطفي، کوتاه يا بلند بوده، هميشه مرا
چنان به دنبال خود کشانيده است که اگر وقت هم نداشته ام، نتوانسته ام هيچ
سطر و پره گرافي را ميانه زنم و يا منتظر تمام شدن متن بمانم.
در روزگاري که زندگي ميکنيم و
با گرفتاري ها و دويدن هايي که داريم، هميشه از وقت قرضداريم و کمتر براي
مطالعه وقت مناسبي در اختيار ما قرار ميگيرد . و اما با وجود دويدن به عقب
زندگي ماشيني براي من آسان نيست عنواني از داکتر سياه سنگ را نخوانده
بگذارم و بگـذرم. در هر بخش، هـر مـورد و هر ساحه يي که باشد .
در ميان آثار داکتر صبورالله
سياه سنگ در سايت هاي انترنت اين نوشته ها را بيشتر دوست دارم :
نيلوفرهايي براي بودا، من دار
ميفروشم، ميخ چهارم، ايميل سيزدهم، کابل در ميان چنار هاي آتشگرفته، دعا
به خداوند نرسيد، آهنگي به آواز افتاب، در مرز گور و گنگا، کيست در پي آهوي
عشق، مولانا رومي و پژوهشي که اکنون جريان دارد : "و آن گلوله باران
بامــداد بهــــــار" (ماجراي دنباله دار قتل داوود خان و خانواده اش)
آناني که ميخواهند بنويسند و
درين راه بياموزند، بايد حرف دوست پدر آقاي سياه سنگ -رشيد بهادري- را
سرلوحه کار خود سازند: " نويسنده خوب با دل مينويسد نه با انگشت ها"
اگر نوشته يي نتواند خواننده
را با خود نگه دارد وقت نويسنده و خواننده هردو را ضايع کرده است.
عمر اين نويسنده بزرگ و
رسالتمند دراز و قلمش رسا و جاودان باد!
|