در اواسط سال
١٩٩٤،
دوستي از پاکستان برايم يک شماره مجله "سحــــــر" فرستاده بود. در اين
شماره علاوه بر چندین مطلب ديگر، به داستاني زير عنوان "نقشــه
افغانســتان" برخوردم که در بالاي آن نام صبورالله سياه سنگ و در کنارش
عکسي از او که ريش بلندي داشت، به چشم ميخورد.
با ديدن آن عکس احساس معيني به
من دست، اما با وجود آنهم شروع کردم به خواندن "نقشه افغانستان". وقتي
داستان را خواندم، دوباره نگاهي به آن عکس انداختم و متوجه شدم که درونمايه
داستان کوچکترين ربطي به عکس نویسنده ندارد.
"نقشه افغانستان" بسيار زياد
خوشم آمد، طرح زيبا و فضاي عجيبي داشت. همه چيز اين داستان برايم آشنا و
ملموس بود: موضوع تجاوز قواي سرخ شوروي، احساسات وطنپرستانه مردم مخصوصاً
روحیه تسلیم ناپذیری شاگردان، معلم جغرافيه، نل آب در کنار درخت ميان مکتب،
جر و بحث ها در ميان خانواده و صنف و شهر، مقاومت، مبارزه زندان رفتن و ...
همه اينها با طرز تفکر من رابطه تنگاتنگ و مستحکمي داشت.
شناخت من از داکتر صبور سياه
سنگ با همين داستانش آغاز ميشود. من نام سياه سنگ را ده سال تمام تنها و
تنها به خاطر داستان "نقشه افغانستان" در ذهن داشتم و بار بار آن را خوانده
ام. البته، به نظر من "نقشه افغانستان" طولانتير از يک داستان کوتاه و
کوتاهتر از داستان ميانه است.
از بس اين داستان خوشم آمده
بود، میخواستم فلمي بر اساس آن ساخته شود. در اواخر سال
١٩٩٤
مطلبي در همین باره نوشتم که تا کنون هرگز آن را جايي نشر نکرده ام. بر روي
فلمنامه اش هم به قدر کافي کار کردم و کرکترها، موقعيت ها و حتا چگونگي به
تصوير کشيدن صحنه ها را نيز انتخاب کردم. جالب اينکه داکتر سياه سنگ تا
امروز از اين موضوع کوچکترين آگاهي ندارد.
گرچه حالا فکر ميکتم که
فلمنامه "نقشه افغانستان" را بايد خود سياه سنگ بنويسد که يقيناً بسيار
زياد خوب هم خواهد نوشت، اما در سال
١٩٩٦
من دوباره رويش کار کردم و محصول کارم را به محترم حفيظ آصفي نشان دادم. من
و او يکجا به اين نظر رسيديم که "نقشه افغانستان" بايد مبدل به فلم سينمايي
شود. متاسفانه گرفتاريها و سرگردانيهايي پيش آمد که من مصروف کارهاي ديگر
شدم و طرح فلم ساختن "نقشه افغانستان" در نيمه راه ماند.
هنگامي که با سايت "فردا و
کابل ناتهـ" آشنا شدم نوشته هاي بيشتري از سياه سنگ خواندم و دريافتم که او
در راه و رسم نويسندگي کاملاً يک سبک خاص مربوط به خودش را دارد. حالا چنان
شده ام که در هر جا ببينم نوشته يي از صبورالله سياه سنگ است، حتماً آن را
ميخوانم. بعضي از نوشته هايش را عجيب دوست دارم. بزرگترين حسن نوشته هاي
سياه سنگ اين است که تمام زوايای یک موضوع را بسيار به دقت و موشگافانه در
نظر ميگيرد، جزييات را مستند يادآوري ميکند و بعد آن را به ادبيات زيبا
درمي آورد.
فصل ديگر شناخت من از داکتر
سياه سنگ مربوط ميشود به سالهايي که من در راديو آزادي (پراگ) وظیفه داشتم.
بارها از او به مناسبتهاي مختلف و در موضوعات گوناگون براي اشتراک در
برنامه ها و مصاحبه ها دعوت کرده ايم که همه اش را با خوشرويي و مهربانی
پذيرفته است. او در صحبتها نيز مانند نوشته هايش سبک خاص خود را دارد و با
رموز کارها و فضاي راديويي کاملاً آشناست.
وقتي در پراگ بودم يک تعداد از
نوشته هاي نسبتاً کوتاه سياه سنگ را از طريق راديو آزادي خوانده ام. نوشته
هاي طولاني را به خاطر محدوديت هاي زماني برنامه هاي راديويي نميتوانستم
مکمل بخوانم. به همين جهات تصميم گرفتم که قطعه قطعه بخشهايي را بخوانم.
ميدانستم که سياه سنگ خوش نداشت که نوشته هايش اينگونه خوانده شوند، اما
استدلال و تصور من اين بود که بخشهاي کوتاه را از طريق راديو به گوش مردم
رساندن، باز هم بهتر از نخواندن ئ نرساندن است.
البته، بخش بارز کارهاي
صبورالله سياه سنگ ترجمه ادبيات جهان است، مخصوصاً ترجمه شعر از زبانهاي
انگليسي و هندي. او در اين عرصه نيز کارکردهاي چشمگير دارد. از اين نگاه
ميتوان گفت که سياه سنگ نويسنده و هنرمند واقعاً اثرگذار و شايسته هرگونه
بزرگداشت است. او در مدت کم کار زياد کرده است، هم از لحاظ کميت و هم از
نگاه کيفيت. به همين دليل نظر دادن در مورد دامنه گسترده پرداختهاي هنري
فرهنگي او ساده نيست. اين وظيفه را بايد کساني به دوش بگيرند که صلاحيت
بررسي و نظردهي را داشته باشند. من فکر ميکنم تعداد انگشت شماري از اشخاص
فرهنگي جامعه ما حق و صلاحيت بررسي دستاوردهاي فرهنگي سياه سنگ را دارند.
سياه سنگ با آنکه اصلاً داکتر
طب است، بدون شک يک نام برازنده در ادبيات و فرهنگ افغانستان هم است. شايد
هم سالهاي زندان در پرورش تواناييهاي هنري اش کمک کرده باشد.
من و سياه سنگ از نزديک همديگر
را نديده ايم و يکي از بزرگترين آرزوهايم اين است که يک بار به ديدنش بروم.
|